بخش سیزدهم
سوء قصدها به موسولینی
از سال۱۹۲۵ تا سال ۱۹۳۲ شش بار اقدام به کشتن موسولینی شد که چهار مورد آن میانِ دو سالِ ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ بود که در این بخش به آن میپردازیم.
– یکمینبار در چهارم نوامبر ۱۹۲۵ بود که از سوی تیتو زَنیبُنی (Tito Zaniboni) و ژنرال لوئیجی کَپِلّو(Luigi capello) برنامه ریزی شده بود. (در بخش ششم از آن سخن رفته بود که در این بخش نیز بازآوری میکنیم).
تیتو زَنیبُنی (Tito Zaniboni)
زاده: – مُنزَمْبَنو (Monzambano) در شمال ایتالیا- یکم فوریه ۱۸۸۳
درگذشت: – رُم – ۲۷ دسامبر ۱۹۶۰.
او از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۸ در بخش هشتم هَنگ اَلپینی (Alpini) در ارتش ایتالیا، دوره سربازی را به پایان رساند. هَنگ اَلپینی، پیاده نظامِ ویژه کوههاست، از آن روی که بیشترین سرزمین ایتالیا را تپه ها و کوه ها تشکیل می دهند، این هَنگ در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۷۲ در شهر ناپْل (Napoli) برای دفاع از مرزهای کوهستانی شمال ایتالیا بنیاد گذاشته شده بود؛ بخش هشتم آن از مردم و سربازانِ استانِ هم مرز با اتریش تشکیل گردیده بود که هنوز پابرجاست و هر ساله در همه شهرها و دهستانها در یک یا دو روز با شور و شوق وجشن، مراسمی از سوی اعضاء و بازنشستگان آن برپا میگردد.
زَنیبُنی در سال ۱۹۱۴ به حزب سوسیالیست پیوست، از سال های ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۵دبیر فدراسیون تعاونی های شهر زادگاه خود بود و همچنین با روزنامه «سرزمین نو» (Terra Nuova) همکاری می کرد و در مخالفت با شرکت ایتالیا در جنگ یکم جهانی مقالات بسیاری نوشت، اما از آن روی که خویی ضد و نقیض داشت موضع خود را تغییر داد و در جنگ شرکت کرد و به خاطر شجاعتش سه مدال دریافت کرد و به درجه سرگردی ارتقاء یافت؛ در پایان با درجه سرهنگی ارتش را ترک کرد.
در سال ۱۹۲۰ در انتخابات بخشداری در شمال ایتالیا شرکت کرد و در شهر مَنتُوا (Mantova) با سِمَتِ مشاور برگزیده و در همان سال شهردار زادگاه خود، شهر مُنْزَمْبَنو، شد
در سال ۱۹۲۱ نماینده مجلس شد و پس از تشکیل «حزب سوسیالیست متحد» به رفرمیست های توراتی پیوست. او که یکی از رهبران «پیمان صلح» میان سوسیالیست ها و فاشیست ها بود پس از کشته شدن جاکومو ماتِّئوتّی بسیار خشمگین گشته و کشتن موسولینی را با همکاری ژنرال لوئیجی کَپِلّو (Luigi Capello) برنامه ریزی کرده بود، غافل از این که در گروه او یک عامل نفوذیِ پلیس، وی را تحت مراقبت داشت. از این روی در روز چهارم نوامبر۱۹۲۵، سه ساعت پیش از آنکه از یکی از اتاقهای هتل دراگُنی (Dragoni)، در روبروی ساختمان مجلس، بتواند موسولینی را مورد هدف قرار دهد، دستگیر و با آن که سوء قصد به وقوع نپیوسته بود، پس از چند بار بازجویی و نشست در دادگاه، در ۱۱ آوریل ۱۹۲۷، به سی سال زندان محکوم شد.
– دومینبار در هفتم آوریل ۱۹۲۶ از سوی بانویی ایرلندی، به نام ویولِت گیبسون (Violet Gibson)، که مشکل روانی هم داشت، بود؛ هنگام شلیک گلوله مصادف با دَمی بود که موسولینی در حال به جا آوردنِ «درود رُمی» و به عقب بردن سرِ خود بود، همان گونه که این شیوه را پس از آن هیتلر و نازی فاشیستها به کار میبردند؛ گلوله تنها خراش کوچکی به بینی او وارد آورد. پس از دستگیری این بانو، خانواده او از بیم آنکه همگی تحت پیگرد قرار گیرند نامهای به دولت ایتالیا در پوزش خواهی و تبریک به موسولینی که از این اقدام جان سالم به در برده بود، نوشتند.
– سومینبار در یازدهم سپتامبر ۱۹۲۶ در شهر رُم از سوی جینو لوچِتّی (Gino Lucetti)، آنارشیستِ ضد فاشیست بود. در آن روز، چون همیشه، یک خودروِ (اتومبیلِ) بدون سقف موسولینی را از خانه شخصی اش به سوی ساختمانِ بس بزرگِ رئیس دولت و وزرا، «کاخِ کیجی» (Palazzo Chigi) میبُرد، هنگامی که به میدان و دروازه تاریخی و بنامِ پُرتا پیا (Porta Pia) رسید، جینو لوچِتّی که در کمین بود بُمبی را به سوی خودرو پرتاب کرد اما بُمب به لبهِ بالای پنجره دست راست عقبِ خودرو اصابت کرد و با بازگشت خود به کف خیابان افتاد و پس از چند ثانیه منفجر شد و هشت تَن را زخمی کرد اما موسولینی جانِ سالم به در بُرد، لوچِتّی بیدرنگ از سوی یک رهگذر به نامِ اِتُّرِ پِرُندی (Ettore Perondi) متوقف شد و پلیس سر رسید و با دستگیری و بازجوییِ بدنی در همانجا، یک هفت تیر کوچک از او به دست آورد.
جینو لوچِتّی در ۳۱ آگوست ۱۹۰۰ در شهر اَوِنزا (Avenza) در بخشداریِ کارّارا (Carrara) در استان تُسکانا، در خانوادهای کشاورز که از سوی مادری دارای املاک بود زاده شد؛ پدرش یک آنارشیست دو آتشه بود؛ جینو در جوانی در بخش جوانان جمهوریخواه کنشگر بود؛ در سال ۱۹۱۸، از سوی دولت، اجباری به جبهه جنگ فرستاده شد، پس از آن به آگاهی و وجدان سیاسی دست یافت و در مخالفت با فاشیسم به جریان «آنارشیستهای منفرد» پیوست. در مبارزات «دوساله سرخ» پیشتاز بود و در این راه پیکار را ادامه داد. در ۲۶ سپتامبر ۱۹۲۵ پس از یک بگو مگویِ سخت و مقابله با دستهای از فاشیستها، با اسلحه دو تَن از آنها را زخمی کرد، هنگام گریز با شلیک گلولهای از سوی یک فاشیست دیگر، گردن و گوشش زخمی شد اما توانست با رفتن در یک کشتیِ باربری به مارسیل (Marseille در فرانسه) بگریزد و پس از زمانی با نامِ جعلیِ «اِرمِتِ جُواننینی» (Ermete Giovannini) برای کشتن موسولینی به ایتالیا برگشت. پس از سوء قصد، تلاشهای پلیس برای یافتنِ همدستان و برنامه یک توطئه، بیهوده ماند اما مادر، برادر، خواهر و چند دوست او را دستگیر کردند.
جینو لوچِتّی پس از دستگیری و بازجویی اش در اداره پلیس گفت:
«با یک دسته گل برای موسولینی نیامده ام، بلکه با یک هفت تیر نیز، که اگر بُمب به هدف نرسید آن را برای کشتنش به کار گیرم»
پس از آن که موسولینی از مرگ نجات یافت، با ادعا و خود قهرمان دانستنِ همیشگیاش، گفت که اگر بُمب به درونِ خودرو افتاده بود به راحتی میتوانستم آن را بردارم و به سوی سوء قصد کننده پرتاب کنم. هنگامی که به «ساختمان کیجی» رسید در جلویِ انبوه دوستان و کسانی که خود را به آنجا رسانده بودند اعلام کرد:
«از پشت این تریبون سخنانِ سختی را به آنان که منطق دارند، و بایستی خوب و به درستی درک کنند، بگویم: بایستی پایان دهید؛ بایستی به تحمل این مجرمان شگفت آور در آن سوی مرز پایان دهید، [….] اگر به راستی خواهان دوستی با مردم ایتالیا هستید؛ کرداری اینچنین! میتواند دوستی را به گونه ای سرنوشت ساز مشروط کند»
سپس دولت او توسط سفیر خود از دولت فرانسه خواست که فراریانِ ایتالیایی را استرداد کند. دولت فرانسه، با اشاره به قانون ومرامِ میزبانی و احترام به آن، درخواست را رَد و اعلام کرد که زیاده روی از سوی پناهندگان (مبارزین سیاسی) را تحمل نخواهد کرد.
روز پس از سوء قصد، رئیس پلیس شهر و رئیس پلیس کشور «استعفای» خود را تسلیم کرده بودند.
در یازدهم ژوئن ۱۹۲۷ «دادگاه ویژه» رژیم موسولینی حکم را چنین اعلام کرد: « لوچِتّی جینو، زاده: در روزِ سی و یکمِ آگوست سال ۱۹۰۰ در اَوِنْزا، شغل: سنگ تراش، به جرم اقدام به کشتن موسولینی، زخمی کردن و تحریک مردم به شورش، محکوم به ۳۰ (سی) سال زندانی میشود». همچنین درباره دو دوست او، بدون ذکر هیچ اتهامی و تنها به جرمِ دوستی با جینو لوچِتّی، احکامی اینچنین را اعلام کرد: « واتِّرونی استفانو(Vatteroni Stefano) زاده: در روز بیست و یکم فوریه ۱۸۹۷ در اَوِنْزا، شغل: لوله کش، هجده سال و نُه ماه زندانی» و « سُریو لِئاندْرو(Sorio Leandro) زاده: در روز سی ام مارس۱۸۹۹، در برِشا (Brescia)، شغل: پیشخدمت رستوران، بیست سال زندانی».
جینو لوچِتّی در سال ۱۹۴۳ از سوی نیروهای متحدین، که به شهر ناپْل و بخشداری آن رسیده بودند، آزاد گشت؛ او در همان بخشداری در جزیره ایسکیا (Isola d’Ischia) سکونت گزید، اما پس از اندک زمانی، در هفده سپتامبر هنگامی که بُمب افکنهای ارتش آلمان جزیره را بُمباران میکردند، برای گریز سوار بر یک کِشتیِ موتوری بادبانی شد اما این کشتی نیز بُمباران و غرق گشت و زندگی او این گونه پایان یافت. در همان سال مبارزات سخت و گسترده پارتیزانی آغاز شد و برای یاد بود و پاسداری از مبارزات او، تیپِ پارتیزانهای آنارشیست یک گردان را «جینو لوچِتّی» نامیدند.
سالها پس از جنگ، دو نویسندهِ بنامِ ایتالیایی در دو کتابِ رُمانِ خود از او یاد کردند؛ همچنین در شهر زادگاهش به یاد او میدانی نامگذاری شد.
- چهارمینسوءقصد: در یکشنبه سی و یکم اکتبر ۱۹۲۶، ساعت ۱۷:۴۰ موسولینی در راهِ بازگشت از برگزاری یادبودِ چهارمین سال نامیده شدنش به نخست وزیری، پس از«مارش به سوی رُم»، و برای گشایش استادیوم ورزشی لیتُّریالِ (Littoriale) در خودرویی بدون سقف، با رانندگیِ لِئاندْرُ اَرپیناتی (Leandro Arpinati)، و سان دیدن از انبوه مردم در خیابانها۰، با همراهان خود به سوی ایستگاهِ راه آهن شهر بولونیا در حرکت بود، هنگامی که به نبش خیابان ریتسولی (Via Rizzoli) رسید برای ورود به «خیابان استقلال» (Via dell’Indipendenza) از سرعت خود کاست، در این هنگام جوانکی پانزده ساله به نامِ آنتِئو زَمبُنی (Anteo Zamboni) که در چاپخانه پدرش در همان خیابان کار میکرد، به سوی موسولینی گلولهای شلیک کرد که تنها نیمتنه ویژه این مراسمِ او را سوراخ کرد، بی آن که آسیبی به او رسانده شود. این بار هم موسولینی از مرگ رهایی یافت
بر پایه برخی پژوهش ها و بازبینیها که تا این زمان (پس از نزدیک به یک سَده هنوز پاسخی صد در صد و مطمئن ارائه نگشته) این واقعه با یک توطئه از درون خودِ فاشیستها برنامه ریزی و هدایت شده بود. از آن روی که از پیش این موسولینی برگزاری یادبود و گشایش استادیوم را به گونهای عادی خواسته بود و دیگر این که موافق با قدرت گیری بیش از اندازهِ تشکیلاتهای دستههای فاشیستیِ پیرو حکومت خود نبود، اما اینان بیگمان خواهانِ استبداد، تحکیم و قدرتِ بیشترِ فردی و گروهی و مخالف با خواست موسولینی بودند. بر پایه باز بینیِ این پژوهش کنندگان در واقع حتی شلیک گلوله از سوی جوانکِ پانزده ساله نبود و او قربانیِ شرایط آن لحظه بود.
پاپ پیو یازدهم (Papà pio Xl) (که در بخش دوازدهم به او پرداختیم) این سوءقصد را محکوم کرد و گفت:
« حتی خیالِ این سوءقصدِ جنایتکارانه ما را غمگین میکند [….] و شکست آن ما را به شکرگزاری از خدا وادار میکند.
رَس (RAS): در یک سخن کوتاه، لقب و عنوانی بود که در کشور اتیوپی، احتمالاً در سده شانزده، به زمین داران بزرگ داده میشد، سپس در سده نوزده به نُجبا، که از قدرت بسیاری در منطقهٔ زیر فرمانِ خود برخوردار بودند نیز تعلق گرفت، این لقب را دستهجات فاشیستی برای اهمیت دادن به برتریِ قدرت و استبداد گروهیِ شان برخود نهادند.
به هر روی، پس از سوء قصد، پلیس رژیم پژوهش و بررسی خود را متوجه دسته فاشیستیِ رَس (RAS) در بولونیا با دخالت روبرتو فاریناچّی (Roberto Farinacci) واَرکُنُوالدو بُناکُرسی (Arconovaldo Bonaccorsi) که از برجستگانِ«حزب ملی فاشیست» و از جناح افراطی بودند و سپس لِئاندْرُ اَرپیناتی، که در آن زمان مسئولِ بخش بولونیا بود، که رانندگیِ خودرو را به عهده داشت، آغاز کرده بود که به نتیجهای نرسید، چونکه مقاماتِ بالاترِ حزب و دولت، پایان بخشیدن به آن را تحمیل کردند، زیرا آشکار شدنِ اختلافاتِ درونیِ حکومت، در افکار عمومی با واکنشی منفی رو به رو میشد (درباره این سه تَن، که نقش برجستهای تا پایانِ حکومت فاشیست داشتند، در آینده و در جای خود خواهیم پرداخت)، از این روی رسماً اعلام گشت که سوءقصد از سوی یک منفرد بوده، اما پس از آن، وزیر داخله بررسی و پیگیریِ بیشتری درباره این سوءقصد را درخواست کرد اما قاضیِ «دادگاه ویژه» نیز همان نتیجه رسمیِ پیشین را اعلام کرد.
پس از سوءقصد، پدر جوانک، مَمّولو زَمبُنی (Mammolo Zamboni)، مادرش ویولا تَبِررونی (Viola Teberroni)، خالهاش ویرجینیا تَبِررونی (Virginia Teberroni) و دو برادر بزرگترش لودُویکو(Ludovico) و اَسّونتو (Assunto)، مشکوک به نفوذ در افکار و تحریکِ اَنتِئو، دستگیر و زندانی شده بودند. پس از نزدیک به یکسال در ۲۶ آگوست ۱۹۲۷ بخش تحقیقاتی پلیس اعلام کرد که هنوز نیاز به تحقیقات بیشتری درباره اینان در شرکت به سوءقصد و اعلام نکردن در داشتنِ اسلحه دارد. پس از یکسال دیگر در ۲۳ آگوست ۱۹۲۸ محاکمه آنان در«دادگاه ویژه» آغاز شد؛ در هفتم سپتامبر لودُویکو و اَسّونتو به جرم باور داشتن به آنارشیسم به پنج سال تبعید محکوم شدند، مادرشان، با در دست نبودن هیچ مدرکِ جُرمی، تبرئه شد اما تا سال ۱۹۴۲ تحتِ وارسی و زیر نظر بود؛ محاکمه تا هفتم اکتبر ادامه داشت و در پایان، مَمّولو و خواهر همسرش، ویرجینیا به سی سال زندان محکوم شدند.
«دادگاه ویژه» که از ماده های قانون ارتش در زمان جنگ پیروی میکرد و به گونهای فرمایشی، سطحی و بدون هیچ تضمینی برای «متهم» به محاکمه میپرداخت و به جز بازبینی حکم، در مقابل هرگونه درخواست و اظهار نظر از سوی متهم در دادگاه، حساس و به سختی واکنش نشان میداد
وکیلِ مَمّولو زَمبُنی با درخواست تجدید نظر مبنی بر بیگناهی او، و پا درمیانیِ لئاندْرو اَرپیناتی که در آن زمان معاون وزیر داخله و دوست دیرینه مَمُّلو، از دورانی که هر دو آنارشیست بودند، پس از گفتگوهای بسیار با موسولینی در ۲۴ نوامبر ۱۹۳۲ آزاد گردید.
این خانواده همگی آنارشیست بودند.
با فرمان عفوِ پادشاه در ۱۲ دسامبر، ویرجینیا نیز در ۲۳ دسامبر ۱۹۳۲ از زندان آزاد گشت.
بازگردیم به زندگی کوتاهِ اَنتِئو زَمبُنی و واقعۀ سوء قصد. او در یازده آوریل ۱۹۱۱ در شهر بولونیا زاده شد؛ مادرش ویولا تَبِررونی وپدرش مَمّلو زَمبُنی، چاپچی و آنارشیست سابق که به انگیزه شرایط مالی، پس از پیدایش فاشیسم به چاپِ مانیفست ها و اعلامیه های بخش فاشیستها در بولونیا می پرداخت، تغییر مرام داد و پیرو آنان شد. او از نوادگان لوئیجی زَمبُونی (Luigi Zamboni) میهن پرستِ بنامِ ایتالیا بود. زمانی که اَنتِئو زاده شد، با غرور و افتخار به بی باوَری به خدا و ضد مذهبی بودنش، او را اَتِئو (Ateo = بی باور به خدا) نامید، اما در زمان به دبستان رفتن او، با گرایش تازه خود به مذهب مسیحیت با افزودن واجِ «ن» نام او را به «اَنتِئو» (غول پیکرِ اساتیریِ افسانهایِ یونان باستان که به دست هرکول کشته شده بود) تغییر داد و ثبت کرد.
اَنتئو با آن که جوانکی بیش نبود اما آنارشیست و ضد فاشیست بود، گذشته از درس خواندن در چاپخانه پدرش نیز شاگردی میکرد.
پس از شلیک گلوله، افراد دستههای فاشیستی که پیرامون او بودند، وی را متوقف کردند و بیدرنگ آن چنان سخت و سنگدلانه با چهارده ضربه چاقو، شلیکِ یک گلوله و لگدمال کردن به گونهای بس دلخراش درجا کشتند که پس از آن حتی موسولینی آن را عملی وحشیانه و غیر متمدنانه دانست و گفت:
« در میان سوء قصدهایی که به من شده، سوء قصدِ بولونیا هرگز کاملاً روشن نشد، مسلم است که به گونهای معجزه آمیز نجات یافته ام. مجری یا به اصطلاح مجری آن، که از سوی مردم زخمی و متلاشی شد؛ با این کردار، ایتالیا چهرهای از تمدن نشان نداد».
تاریخ نشان میدهد که معمولاً چاپلوسان، سرسپردگان و فرمانبرانِ مستبدین، در عمل با سنگدلیِ بیشتری از اربابان خود برخوردارند؛ این کردار از پستی، خوش خدمتی، رقابت با همپالکی هایشان، جاه طلبی برای مقام و پاداش گرفتن سرچشمه میگیرد که درخورِ پژوهش برای دستیابی به ریشههای طبقاتی، سرخوردگیها، خشونت گرایی و کینه ورزی میباشد.
نکته درخور توجه این است که گذشته از مأموران وجاسوسان، گاه مردم عادی و ناآگاه در متوقف و دستگیر کردن مبارزین پیشقدم میشوند؛ برای نمونه، به یک مورد آن در دوران حکومت پهلوی در آغاز دهه پنجاه آگاه شده بودیم؛ در جنوب غربی تهران یک مبارز چریک هنگام گریز از یک خانه تیمی که با تیراندازی همراه بود از سوی فردی، که بیگمان زحمتکش بود، متوقف شد و مأموران ساواک وی را دستگیر کرده و با خود بردند. در دورانِ سیاهِ حکومت اسلامی، به ویژه در سالهای آغازین آن، این کردارها بس گسترده دیده شده.
به هر روی! دو سوءقصد دیگر در سال های ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ انجام شد که موسولینی از آنها نیز جان سالم به در بُرد که در آینده و در جای خود به آنها نیز خواهیم پرداخت.
پیامدهایسیاسی پس از این سوءقصد آن بود که دولت قوانین تازه و سختی را با توجیه و با نامِ «قوانینی برای دفاع از دولت» تصویب و گسترده اعلام کرد و در دستور کار و به اجرا گذاشت که از این قرارند و در بخشهای پیش به برخی از آنها پرداخته بودیم.
– انحلالِ همه احزاب سیاسی
– پایان بخشیدن سِمَتِ ۱۲۳ نماینده مجلس
– برپاییِ «دادگاه ویژه برای دفاعِ ملی و دولت
– برپاییِ دفاتر سیاسیِ پژوهشی و پیگیری، با نامِ «اوپی» (UPI)، در درونِ تشکیلاتِ «میلیشیای داوطلبین برای امنیت ملی» (MUSN)
– حکم اعدام برای برخی از «جرایم» سیاسی
– حکم «اقامت اجباری»(= تبعید) در منطقهای با مرز مشخص، که حتی بدون دادگاه و تنها با شکایت یک فرد (بخوانید فردی از خودشان) به اجرا گذاشته میشد. (شیوهای که رژیم اسلامی ایران سخت تر از آن را، با زندانی کردن و حتی شکنجه و اعدامِ مخالفین، با شکایت از سوی طرفداران و جاسوسانِ خود به کارمی برد، که نه تنها درباره کسانی که در ایران زندگی میکردند بلکه با گزارش و شکایت «قانونی» یکی از طرفداران خود در ایران، کسانی را که به ایران سفر میکردند نیز اجرا مینمود.)
عباس دهقان