حتی “عادی” ها هم سرود “مارسییزه” (۱) را می خواندند
“ترزا” درخاطراتش ادامه می دهد: “….. برخی از رفقا برآن بودند که هیچ لزومی ندارد شرح و گزارش از فعالیت های خود را در بیرون به آگاهی رفقای زندانی برسانیم. این البته نه به خاطر آن بود که به رفقا اطمینان نداشتند، بلکه فقط به خاطر احتیاط بیشتر بود. گروه ایتالیایی ها خوشبختانه در همان کارگاهی که من بودم جمع شده بودند. بنابراین برایم آسان تر بود که با آن هایی که در سلول من نیستند صحبت کنم. جوانان همگی عضو “سازمان جوانان کمونیست فرانسه” بودند و خیلی از آنان اکنون فرانسوی شده بودند. همگی آنان سال های زیادی بود که در فرانسه زندگی می کردند و در همان جا به مدرسه رفته بودند. اینان درعین این که زبان فرانسه جانشین زبان مادری شان شده بود، از زبان ایتالیایی به جز چند جمله از زبان منطقه اجدادی شان چیزی نمی دانستند.
فقط “ترزا” مادر یکی از دخترها، به ایتالیایی به خوبی سخن می گفت. با او صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که حالا که در زندان هستیم، چه بهتر که از فرصت استفاده کنیم تا دختران با برخی از مسائل مرتبط به میهن شان آشنا شوند. البته این کار چندان آسان نبود، زیرا که نه تنها هیچ کتاب ایتالیایی در دسترس نبود، بلکه برای به دست آوردن آن لازم بود بر مخالفت رفقای فرانسوی هم غلبه کنیم.
بر بخشی از این مشکلات چیره شدیم. به طوری که شروع به تدریس سرود های ایتالیایی کردیم. فرانسوی ها ذهن شان به کُر عادت داشت: بسیار خوب، ما هم یک گروه کُر ایتالیایی تشکیل دادیم، در طول به اصطلاح ساعات استراحت که می توانستیم دور هم جمع شویم و توی راهرو قدم بزنیم دو گروه پنج، شش نفره تشکیل دادیم و دست به کار شدیم. من وسط یکی از این گروه ها قرار می گرفتم و شروع به خواندن می کردم. مامان “ترزا” هم همین کار را با گروه دیگر انجام می داد. بچه ها آن چه را که ما می خواندیم تکرار می کردند……… از سرود های قدیمی به سرود های انقلابی رسیدیم.
من راضی نمی شدم که فقط مضمون سرودهایی را که می خواندیم به فرانسه برگردانم و چگونگی نوشتن آن را به ایتالیایی توضیح دهم. از این جا به توضیح محتوای آن ها و تاریخچه سرودهای انقلابی پرداختم و کارم را تا تشکیل یک کلاس سیاسی در ارتباط با جنبش کارگری و کمونیستی متحول کردم و این همان کاری بود که در “ریو کرو” هم انجام داده بودم. به این ترتیب و به رغم مشکلات، برای ایتالیایی ها یک کلاس سیاسی سازماندهی کردیم و از آن جا که همگی جوان بودند خیلی سریع یاد می گرفتند. پس از چند هفته پیشرفت شان تا بدان جا بود که می توانستند ایتالیایی را بخوانند و تا حدودی هم بنویسند و هم این که صحبت کنند….. اما اگر بدبختانه آن ها در “روکت” ماندگار می شدند فرصت بیشتری داشتند و می توانستند بهتر یاد بگیرند.
آن ها علاوه بر زبان می توانستند کم و بیش با تاریخ کشورشان و مهم تر از همه، با جنبش کارگری اش، با اولین مبارزات کارگران و دهقانان در مخالفت با جنگ، با اشغال کارخانه ها، با چگونگی به وجود آمدن فاشیسم و با مبارزات مخفی آشنا شوند. کمکم به آنان نقش “حزب کمونیست ایتالیا”، مبارزاتش، قهرمانی های اعضاء و رهبرانش را باز می گفتم.
بدیهی است که پس از تشریح مسائل تشکیلاتی و قوانین مربوط به مخفی کاری که برای کمونیست های ایتالیایی حائز اهمیت بسیار بود، به آن ها اجازه می داد تا بتوانند به زندگی خود و در عین حال به فعالیت ها شان در سخت ترین و مشکل ترین لحظات ادامه دهند. به این ترتیب وقتی که بازپُرس برای محاکمه جوانان ایتالیایی تعیین شد و خواست تا اینان گفته هاشان را در بازپُرسی اول تائید کنند، خود را در برابر متهمانی دید که همه چیز را کتمان می کردند. با تعجب گفته بود که صورت جلسه بازپُرسی گذشته موجود است و شما اعتراف و امضاء کرده اید.
آنان جواب داده بودند هرچه را که پلیس از ما خواسته بود ما فقط به خاطر ترسی که داشتیم به آن اعتراف کردیم و در نتیجه اعترافات را هم در برابر شما تائید کردیم. اما هیچ یک از آن چه را که بدان اعتراف کرده ایم حقیقت ندارد و ما فلانی و فلانی را نمی شناسیم. بعضی از آنان گفته بودند که می شناسند به خاطر این که با آن ها هم کلاسی و یا همسایه و یا هم محل بوده اند…..
چهارده ژوئیه نزدیک می شد، آن روز برای مردم فرانسه روز بزرگی بود و خاطره گرفتن زندان “باستیل” را در اذهان زنده می کرد. قبل از اشغال آلمانی ها، در این روز مردم از حقوق ویژه ای برخوردار بودند. تئاترها و اغلب سینماها رایگان بود. مردم توی خیابان در جلوی کافه ها در تمام طول شب می رقصیدند _ “آمندولا” و زنش “ژرمن” درست در یکی از همان شب های چهارده ژوئیه بود که به هنگام رقص در پیاده روهای پاریس باهم آشنا شدند.
اما با اشغال آلمانی ها بر روی همه این مراسم خط بطلان کشیده شد. سرود “مارسییزه” ممنوع شد و به خاطر همین ممنوعیت بود که “مارسییزه” به صورت یک سرود انقلابی، پس از دوران انقلاب کبیر فرانسه در آمد. در جو حاکمیت “نازیسم” طبعا برافراشتن پرچم سه رنگ و به طریق اولی برافراشتن پرچم سرخ قدغن بود. ما می دانستیم که رفقای ما در خارج از زندان تظاهراتی را سازماندهی کرده اند و از این رو فکر می کردیم این کار در “روکت” هم شدنی است؟
من بر این عقیده بودم که ما هم باید در تدارک یک تظاهرات توده ای باشیم و سعی کنیم زندانیان عادی را هم در آن شرکت دهیم. امکان دیدن همه فرانسوی های زندانی نبود، با بعضی از آنان توانسته بودیم ارتباط برقرار کنیم. “د نیز” یک زندانی عادی بود که به خاطر عشقش و به خاطر این که نمی خواست اعتراف کند که نامزدش به کار بازار سیاه اشتغال دارد، کارش به زندان کشیده شده بود. او به اندیشه ما بسیار نزدیک شد و از بین زندانیان عادی تنها فردی بود که از فکر ما استقبال و اظهار شادمانی کرده بود.
کافی بود که او بقیه را خبر کند. قرار بر این شد که راس ساعت یازده روز چهارده ژوئیه هنگامی که صدای آژیر برای خارج شدن و رفتن به غذاخوری به صدا در می آمد، چه آنهایی که نزدیک غذا خوری بودند و چه کسانی که هنوز در راهرو و یا در کارگاهها بودند به کُر “مارسییزه” بپیوندند. برای اولین بار جدا بودن از یکدیگر و پخش بودن در قسمت های مختلف زندان مفید واقع شد. صبح روز چهارده ژوئیه سال ۱۹۴۳ درست در راس ساعت یازده، همین که صدای آژیر قطع شد همگی با صدای بلند به خواندن “مارسییزه” پرداختیم.
چند لحظه بعد صداها بالا رفت و قوی شد. این جا و آن جا، زندانیان در زندان عادی هم به کُر پیوستند. همگی حداقل قسمت اول “مارسییزه” را که از دوران مدرسه به یاد داشتند، خواندند. بلاخره در یک لحظه متوجه شدیم که در تمامی زندان سرود انقلابی طنین انداخته است. صدای کُر بی گمان تا آن سوی دیوار های “روکت” هم می رفت و به گوش مردم می رسید، به ویژه که “زندان روکت” درست در مرکز یک محله پرجمعیت واقع شده بود. بعدها فهمیدیم که تمامی پاریس از تظاهرات ما با اطلاع شده است.
در حالی که همگی با صدایی محکم و قوی سرود می خواندیم، رئیس زندان سراسیمه رسید و شروع به داد و فریاد کرد. اما صدای خشم و فریاد و تهدید او در طنین سرود زندانیان غرق شده بود و راه به جایی نمی برد. بعضی از خواهران روحانی شاید به خاطر ترسی که از رئیس زندان داشتند با او هم زبان شدند، اما بقیه خواهران روحانی چشمانشان از شعف و احساسات برق می زد. به این ترتیب جشن چهارده ژوئیه سبب شد که به یکی از خواست هایمان که تاکنون بی نتیجه شمرده می شد ترتیب اثر داده شود: مدیریت زندان سر انجام تصمیم گرفت برای جلوگیری از خطر، راه حلی پیدا کند و آن راه حل این بود که ما را از زندانیان عادی جدا کنند. به این ترتیب تمامی زندانیان سیاسی دور هم جمع شدند و بخشی از زندان با کارگاه مربوط به آن، خالی شد. در سلول های خالی شده زندانیان عادی، می توانستیم با هر کس مایل باشیم به تعداد چهار یا پنج نفر در یک سلول باشیم.
……..
رئیس زندان دو نفر از خواهران روحانی را برای نظارت بر کار ما سیاسی ها، برگزیده بود …..رابطه این دو نفر با ما بسیار صمیمانه بود. ما به کلیسا نمی رفتیم و نماز نمی خواندیم. اما وقتی که این دو نماز می خواندند ما برای احترام به آنان بلند می شدیم و سکوت می کردیم…..
.گاه و بی گاه گروه های فرانسوی محاکمه می شدند. بازپُرسی ها همه در دادگاه های فرانسوی انجام می شد، اما بازپُرس ها اغلب از طرفداران حکومت بودند و احکام محکومیت از طرف آلمانی ها هم تائید می شد. وضع رفقا بعد از محکومیت همیشه یکسان نبود. بعضی بدون آن که به علت محکومیت خود پی ببرند در “روکت” می ماندند، عده دیگر به اردوگاه های نزدیک همچون “له تورل” یا اردوگاه هایی همچون “رن” که بزرگترین زندان زنان در دست آلمانی ها بود و مشابه آن زندان مردان “سنته” بود، فرستاده می شدند. بعضی دیگر هم به “فورت دی رومن ویل” گسیل می شدند تا از آن جا روانه اردو گاه های مرگ شوند.
تا چند لحظه قبل از دادگاه، آرامش داشتیم، اما همین که دادگاه شروع می شد، جدا از نتایج آن ترس در انسان به وجود می آمد. همیشه به رفقا می گفتم: ” به دو، سه یا بیست سال محکوم شدن هیچ گونه تفاوتی ندارد. یا به ما عفو می خورد و آزاد می شویم و یا این که وضع مان قابل پیش بینی نخواهد بود. آینده ما بستگی به محلی داشت که پس از دادگاه فرستاده می شدیم. دادگاه “میشل” یک نفری بود، چرا که تنها فرد از گروهش بود که دستگیر شده بود. اگر درست یادم باشد، او به سه سال زندان محکوم شده بود، اما به هرحال وحشت زده بود. او مطمئن بود که کارش به “رومن ویل” و یا “رن” که در دست آلمانی ها بود می کشد. اما او در این فاصله در “روکت” ماند. “ژیلبرت” دادگاهش همراه یک گروه از روشنفکران که عضو آن بود انجام شد. گروه آن ها چند هفته بعد “روکت” را ترک کردند و به “له تورل” برده شدند: بهترین حالت ممکن برای آن ها همین بود، زیرا که در پاریس نزدیک خانواده هاشان می ماندند. در عین حال “له تورل” هنوز تحت اداره فرانسوی ها بود. وقتی یک گروه از رفقا هرچه می خواست سرنوشتشان باشد حرکت می کرد، همه زندانیان سیاسی دچار التهاب بودند. چمدان های رفقای مسافر بین کشمکش ها و اعتراض ها بسته می شد. آن هایی که حرکت می کردند می خواستند هرچه بیشتر از لوازم خود را برای آن هایی که می ماندند بگذارند و آن هایی که می ماندند به نوبه خود می خواستند هر آن چه داشتند به کسانی که حرکت می کردند بدهند. به رغم اعتراض رفقای مسافر، آنان با اصرار اشیایی را داخل چمدان ها می چپاندند و چند ساعت قبل از حرکت، همیشه سرود فضای زندان را پُر می کرد. به این ترتیب با سرودهای انقلابی و سرودهایی از “نهضت مقاومت”، با رفقایی که دیگر هرگز همدیگر را نمی دیدیم، خداحافظی می کردیم.
بهترین سرودی که تا آخرین لحظه بدرقه راه رفقای مسافر بود سرود “به امید دیدار” بود که با آهنگ مشهور “والس شمع”ها اجرا شده بود: ” تنها یک دیدار دوباره است خواهران، تنها یک دیدار دوباره است. دوباره همدیگر را خواهیم دید، زیرا ایدهای که ما را به هم پیوند می دهد، به خوبی قادر است ما را دوباره به هم پیوند دهد، زیرا ایده آلی که ما را یگانه می کند، در آینده زندگی خواهد کرد” صفحه ۴۲۰ کتاب “یک انقلابی حرفه ای.
مترجم: “ترزا نوچه” از هر موقعیت مناسبی استفاده می کرد تا با زندانیان عادی که به خاطر کار در بازار سیاه و غیره دستگیر شده بودند ارتباط برقرار کند. او اعتقاد داشت انسان ها تغییر پذیرند.
“ترزا نوچه” در سخت ترین شرایط، در حالی که می دانست هر لحظه امکان دارد به آلمانی ها تحویل داده شود تا او را رهسپار اردوگاه های مرگ کنند، اما هیچگاه ضعف و نا امیدی به خود راه نمی داد. او همیشه امید به آینده داشت، به آینده درخشان بشریت. او اعتقاد داشت و می دانست باید سهم خود را برای آینده ای روشن ادا کند تا نسل های دیگر در دنیایی بدون ستم و استثمار ودر دنیایی آزاد زندگی کنند. او یک انقلابی تمام عیار و یک ماتریالیست واقعی بود و به ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی اعتقاد داشت.
نکته جالب و پر اهمیت در این نوشته این است که او در زندان به فرزندان مهاجرانی که در فرانسه بزرگ شده بودند و زبان ایتالیایی و خواندن و نوشتن ان را نمی دانستند و از تاریخ ایتالیا و مبارزات مردم شان و اوضاع سیاسی آن بی اطلاع بودند کمک کرد تا با کشورشان آشنا شوند.
ما نیز می توانیم از این تجارب با ارزش بیاموزیم، کمر همت ببندیم و دست به کار شویم و به وظایف انقلابی خود عمل کنیم.
به امید موفقیت هرچه بیشتر
و به امید آینده ای روشن
لیلا تیرماه ۱۴۰۳