بخش دوازدهم
همان گونه که در بخشهای پیشین از آن سخن رفت، موسولینی هرآنچه و هرآنکه را نزدیک و یا در خدمت حکومت نوپایِ استبدادیاش نبود غیرقانونی شمرد و انبوه مبارزین را پی گیری و زندانی کرد، هرچند که پیش از این نیز دستههایِ ضربتی او به آزار و ضرب و شتم و شکنجهِ دگراندیشان، به ویژه کمونیستها، میپرداختند.
برنامه اقتصادی موسولینی
در آغاز این استبدادِ عریان در سال ۱۹۲۲، او برنامه روشنی درباره اقتصاد نداشت و با مشکل بزرگی، بیش از هرچیز، چون بیارزش شدن پول ایتالیا رو به رو گشت. ریشهِ این بحران که در جنگ یکم جهانی بود که پس از آن با تنشها و مبارزات کارگران و کشاورزان و دیگر لایههای اجتماعی مردم همراه شد. با آغاز دوباره تولید، کمبود مواد اولیه و نسبت رابطه آن با درخواست نیازهای بسیار عینیِ مردم همگون نبود و یکمین نشان بحران، افزایش بهایِ اجناس تولیدی، ازدیاد بیکاری، کاهش دستمزدها و عدم سرمایهگذاری و ندادن وام از سوی کشورهای دیگر به ایتالیا و بی اعتباری دولت بود.
در ۱۸ آگوست ۱۹۲۶ موسولینی با یک سخنرانی در شهر پِزارو (Pesaro) به ابزار تبلیغاتیِ مؤثری دست زد و گفت: « لیره ما که نشان ملی را نمایندگی میکند، بیان ثروت ما، حاصل زحمات ما، کوشش ما، قربانی دادن ما، اشکهای ما و خون ماست که بایستی از آن دفاع کرد و دفاع خواهیم کرد». در آن زمان ۱۵۳ لیره ایتالیا یک استرلینگ ارزش داشت و او، با دادن شعار، برنامه خود را در رسیدن به هدفِ بالا بردن ارزش لیره با نام «ارزشِ۹۰» (Quota 90) اعلام کرد، به این معنا که ۹۰ لیره به یک استرلینگ برسد؛ اما افزودن ارزش لیره برای وام گرفتن و سرو سامان دادن به اوضاع ایتالیا در گِروِ مذاکره وتوافقِ واشنگتن بود، در زمینه بینالمللی نیز با مشکل رو به رو بود، چون از مدتها از سرمایه گذاری آلمان جدا گشته بود و سرمایهگذاری های فرانسه، که از چند سال پیش با تشنج رو به رو و نزدیک به پایان رسیدن بود. موسولینی بیم از آن داشت که برقراری رابطه با فرانسه در این زمینه انگیزه التهابِ بریتانیایی ها شود و از سوی دیگر هژمونی فرانسه مانعی در گسترش نفوذش در مدیترانه گردد. فرانسه نیز به نوبه خود بیشتر مایل به برقراری رابطه با صنایع آلمان بود.
موسولینی با مالیات بستن توانست حسابهای دولتی را برابر کند اما با این برنامه هایش و دو برابر کردنِ بهای اجناس تولیدی، در زمینه صادرات، کشور را از بازار جهانی به بیرون پرتاب و منزوی کرد.
چند سال پس از آن، در روزِ سه شنبه ۲۹ اکتبر ۱۹۲۹، سقوط بورس نیویورک با پیامدهای خانمان برانداز خود در سالیان دراز، فاجعه سرمایه داری را آشکار کرد و در تاریخ جهان صنعتی، «سه شنبه سیاه» و همچنین «سقوط بزرگ، Big Crash» نام گرفت؛ موسولینی دستور داد تا به این سقوط اهمیت داده نشود، با این خیال که این واقعه به هیچ روی گریبان ایتالیا را نخواهد گرفت.
خودکامگان ومستبدان همیشه بر اسب غرور سوارند وتاخت و تاز میکنند و غافل از اینکه این اسبِ فریبنده از سرشتی چموش برخوردار است و روزی سوارکار خود را، که هرچه بیشتر تاخت و تاز کرده باشد، سختتر با سر به زمین میزند.
اقتصاد کشور به بحرانی ژرف فرو رفت، تنها سالها پس از آن، در میانه دهه ۱۹۳۰ موسولینی دریافت که از همان زمان (سال ۱۹۲۹) ارزش لیره ۴۱٪ افت کرده بود؛ دولت او به مسئله اقتصادی کم بها داده بود، از این روی مالیاتهای تازهای را برقرار کرد و سیاست خارجی را در جنگ، به ویژه جنگ با اتیوپی و اشغال آن و شرکت در جنگ داخلی اسپانیا تمرکز داد و سپس در کنار نازی فاشیسم هیتلری شرکت در جنگ دوم جهانی و اشغال بخشی از کرواَسی، مونتهنگرو، آلبانی وکُزُوُ میان سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱.
در سال ۱۹۲۳ با بحران میان آلبانی و یونان بر سر خط مرزی، موسولینی برای حل آن گروهی را به سرکردگیِ ژنرال اِنریکو تِلّینی (Enrico Tellini) فرستاد، اما او و همراهانش در ۲۷ آگوست ۱۹۲۳ در خاک یونان کشته شدند، موسولینی با تهدیدِ سختی به یونان اخطار و مهلت داد و زمانی که از سوی آنان پذیرفته نشد نیرویی را برای پیکار و اشغال جزیره کورفو (Curfu) فرستاد؛ او حتی با «جامعه ملل»، که در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ با شرکت ۴۴ کشور تشکیل شده بود، به ستیز پرداخت و اعلام کرد که نیروی نظامی ایتالیا زمانی خاک کورفو را ترک خواهد کرد که «جامعه ملل» به داوری و رسیدگی به این بحران بپردازد، در غیر اینصورت ایتالیا «جامعه ملل» را ترک خواهد کرد. یک ماه پس از آن، در ۲۷ سپتامبر، کنفرانسِ سفیران جامعه ملل در شهر پاریس برگزار شد و به درخواست ایتالیا از یونان تَن در داد: پرداختِ غرامت ۵۰(پنجاه) میلیون پول، احترام به پرچم ایتالیا، پیگیری مستقل درباره این کشتار و پذیرفتنِ داوری درباره مرزهای آلبانی. این بیان فرمانبریِ جامعه ملل از کشورهای قدرتمند بود.
کوتاه و گذرا بگوییم! در زمینه سیاست خارجی موسولینی از همان آغاز به سخنرانی های سیاسی و پُرخروش، خودنمایانه و تهییج کننده میپرداخت، او به «مردمی متشکل از چهل میلیون تَن» اطمینان داده بود که هدفش بُردن آنان در رَدهِ یکم جهان است؛ این به آن معنا بود که سرزمین های دیگر را با مستعمره کردن به ایتالیا پیوند زند و این گونه افزایش جمعیت کشور را، از راه پر ارزش کردن مستعمراتِ به دست آورده، صادر کند، همان گونه که سالها پس از آن، در سال ۱۹۳۵ با پیروزی بر امپراتوری تاریخیِ «اَبیسّینیا» (Abissinia = اتیوپی) چنین کرد. او همزمان با اجرای سیاست های کوتاه مدت خود، تا آنجا که ممکن بود این برنامه ها را پیش بینی و در تحقق بخشیدن به آنها کوشش میکرد.
پیش از این سالها، با پایان یافتن جنگ یکم جهانی، پس از کشمکشهای سیاسی و نشستها میان دولتهای منطقه بر سرِ تعیین مرز ها و پیوست برخی شهرها، یک سپاه دوهزار و پانصد نفریِ ایتالیایی متشکل از نیروهای موافق چون: «سازمان ناسیونالیست ایتالیا»، کادرهای پِیروِ راهِ « جوزِپه ماتزینی (Giuseppe Mazzini)، «فوتوریستها»ی توراتی وهمراهان و سندیکالیسم انقلابی، به رهبری گابریِلِ دانّونسیو (Gabriele D’Annunzio سراینده، نویسنده و ارتشی بنامِ ایتالیا)، در سال ۱۹۱۹ به اشغال شهر ساحلیِ تاریخیِ و استراتژیکِ فیومه (Fiume)، در کرواَسیِ (Croazia) کنونی، دست زد که علیرغم نپذیرفتن و رَدِ این اشغال از سوی دولتِ پادشاهیِ ایتالیا در آن زمان، گابریلِ دانّونسیو تصمیم به اعلامِ پیوست آن شهر به ایتالیا گرفت اما پس از آغاز مذاکرات صلح با شرکت دیگر دولتها در همان سال در باره شهرهای ترِنتو (Trento)، تریِستِ (Trieste)، ایستریا (Istria) و…، بر پایه پیمانِ (مذاکرات) «رَپَلّو» (Trattato Rapallo) در سال ۱۹۲۰ شهر فیومه «دولت آزاد فیومه» نامیده شد. این شهر در دهه های پیش از میلاد زیر حکومت رُمیها بود و در این چند سده گذشته میان امپراتوری های گوناگون همراه با کشمکش و تسلط بر آن بود. آنتونیو گرامشی نیز در همان سال به کردارهای ضد و نقیض دولت در این باره و دیگر مرزهای ایتالیا، مقالهای انتقادی نوشته بود. پس از این اشغال، شهر فیومه چند سال با مذاکرات و گفت و شنودِ سخت و مقابله، و گاه با زد و خورد های خونین، میانِ نیروهای موافق و مخالف همراه بود، همچنین با انتقادات در درون ایتالیا و مجلس آن. یکی از نشان هایِ جا افتادن وتسط آیندهِ ایتالیایِ موسولینی شباهت زیادِ یک جریان با سرشتی شورشی و دو آتشه در فیومه با دسته جات فاشیستی ایتالیا و همچنین اندیشه و شیوه گابریلِ دانّونسیو در «پیکار و دفاع کردن» بود و موسولینی پشتیبان آن، که در سال ۱۹۲۴ فیومه را یکدست به زیر سلطه ایتالیا بُرد، اما پس از جنگ دوم جهانی، با مذاکرات پیچیده میانِ دُول قدرتمند جهانی، در سال ۱۹۴۷ فیومه به «جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی» پس داده شد.
استحکام سیاسی رژیم فاشیست
بیشترین مردم ایتالیا، به ویژه بخش بالایِ لایهِ میانی و همچنین کشاورزان که گرایش به «حزب مردمی ایتالیا» ایتالیا داشتند، (حزبی کاتولیکی که در ۱۸ ژانویه سال ۱۹۱۹ از سوی کشیشی به نام لوئیجی استورسو (Luigi Sturzu) و چند کاتولیک دیگر برپا شده بود)، با شرایط تازه، با پِیرَوی از گفته لاتینیها «مُدوس ویوِندی» (Modus Vivendi) شیوه یا «راهی برای زندگی»، شاید که این بخش از مردم در موسولینی دیواری استوار در مقابل یک خطر بلشویکی و مهم تراز آن بر ضد هرج و مرج اقتصادیِ پس از جنگ میدیدند. این اوضاع انگیزه نزدیک شدنِ روابط میانِ موسولینی و دولتش با کلیسا شد.
از پیشترها میان فاشیسم و کلیسا روابط تلخی برقرار بود؛ موسولینی همیشه اعلام کرده بود که باور به خدا ندارد اما خوب میدانست که برای حکومت بر ایتالیا نمیتواند بر ضد کلیسای کاتولیک باشد، از سوی دیگر کلیسا، با آنکه دیدِ خوبی به فاشیسم نداشت اما آن را بر ایدئولوژی کمونیستی ترجیح میداد، از این روی موسولینی پیش از به قدرت رسیدن، در ماه ژوئن ۱۹۲۱ اعلام کرده بود که «فاشیسم بر ضد روحانیت عمل نخواهد کرد» و پیش از مارش به سوی رُم به آگاهیِ کلیسا رساند که مکانِ مقدسِ واتیکان، از سوی او و همراهانش هیچ نگرانییی به خود راه ندهد. پس از به حکومت رسیدن او، با بازنگری و دستکاریِ پیمانها، تدریسِ مذهبِ کاتولیک در دبستان ها و دبیرستانهای کشور قانونی شد و مقامات کلیسا به رسمیت شناخته شدند، اما با این حال، گذشت زمان مانع از قَدَرقدرتی و فشار رژیم فاشیست نسبت به کار روحانیت، که در تضاد با خواستِ «دوچه»(موسولینی) در داشتنِ اختیار تام درباره فرهنگ و تربیتِ ایتالیایی بود، نشد. شش هزار مکانِ گردهماییِ کاتولیک، با تخریب و تجاوز و با حمایت پلیس، از سوی دانشجویان بسته شدند؛ اعلامیههای کلیساها سانسور و از پخش آنها نیزجلوگیری شد، همچنین نامههای دستوری و رهنمودیِ پاپ به اسقفها و کشیشها و نیز آزار رساندن و جاسوسیِ نسبت به اعضای «حزب مردمی»؛ و این نشان دهنده خواست حقیقی فاشیستها بر ضد کلیسا و باور دارندگان به آن مذهب، چون مخالفینِ خود، بود.
در یازده مارس ۱۹۲۷ اَلچیدِ دِ گاسپاری (Alcide De Gasperi) دستگیر شد، او از رهبران «حزب مردمی» بود.
دِ گاسپاری در سوم آوریل ۱۸۸۱ در پیِوِ تِسینو (Pieve Tesino) در بخشداریِ خودمختارِ تْرِنتو (Trento) در منطقه مرزیِ کنونیِ شمال ایتالیا، که در آن زمان بخشی از امپراتوریِ «اتریش- مجاری» بود، زاده شد؛ در سال ۱۹۰۵ از دانشگاه وین، در رشته ادبیات و نویسندگی فارغالتحصیل گشت و سپس در هیئت تحریریه «صدای کاتولیک» (La Voce Cattolica) به روزنامه نگاری پرداخت و به زودی مدیر آن شد. او مدافع خودمختاریِ فرهنگیِ تیرُلو (Tirolo) ایتالیایی زبان در مقابل تیرُلو آلمانی زبان بود، بی آنکه امپراتوریِ «اتریش- مجاری» را به زیر پرسش بگذارد. در سال ۱۹۰۶ عضو «حزب مردمیِ تْرِنتینو» (Partito popolare Trentino) آن دیار شد و از ۲۱ ژوئن ۱۹۱۱ تا ۴ نوامبر ۱۹۱۸ نماینده مجلس آن امپراتوری بود. پس از جنگ یکم جهانی استان تْرِنتینو به ایتالیا پیوست. دِ گاسپاری در سال ۱۹۱۹ از پایه گذاران «حزب مردمی ایتالیا» و از ۲۰ مه ۱۹۲۴ تا ۱۴ دسامبر ۱۹۲۵ دبیر اول آن بود، همچنین از ۱۱ ژوئن ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۹ نماینده در مجلس ایتالیا، هرچند که در دورانِ نمایندگی اش دارای مصونیت سیاسی بود اما این مصونیت در زیر حکومت فاشیستیِ موسولینی ارزشی نداشت. او و حزبش در ۱۶ نوامبر ۱۹۲۲ با دادنِ رأیِ اعتماد و دو وزیر در یکمین دولت موسولینی شرکت کرده بودند.
موسولینی جز به خودکامگی و سِرشتِ خشونت بار و سرسپردگانِ خویش، به هیچ کس، حتی یارانِ گذشته و آنان که خواسته و ناخواسته در آغاز به قدرت رسیدنِ حکومتِ او خدمت کرده بودند، وفادار نبود!
«گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهلِ عالم همه بازیچهِ دستِ هَوَسَند
گر تو بازیچهِ این دست نگردی مردی»!
اینجاست که دگرگون شدن و یا نشدنِ انسان و خمیر مایه سِرِشتِ او در رابطه با جهان بیرون در شرایطی ویژه، آشکار میشود. به هر روی!
در دهم جولایِ ۱۹۲۳ دبیر «حزب مردمی» ایتالیا، لوئیجی استورسو (Luigi Sturzu) پشتیبانی خود را از سوی واتیکان، به انگیزه ضد فاشیست بودن، از دست داد و از این روی از دبیریِ حزب استعفا داد، دِ گاسپاری جانشین او شد و حزب را به سوی موضع ضد فاشیستی بُرد، که به انشعاب پارلمانی و همراهی با «اَوِنتینی» (Aventini)، که در بخش پنجم از آن سخن رفت، انجامید. این حزب در زیر چکمههای استبدادی در نهم نوامبر ۱۹۲۶ مجبور به انحلال شد. دِ گاسپاری منزوی شد و امکان پرداختن به مبارزه سیاسی را از دست داد. در یازدهم مارس ۱۹۲۷ هنگامی که گویا با داشتن مدارک جعلی قصد خروج از ایتالیا را در راه رسیدن به شهر مرزیِ تْریِستِ داشت در ایستگاه شهر فلورانس همراه با همسرش دستگیر شد و بر پایه قانونِ نوپایِ دیگری از سوی رژیم، که در سال ۱۹۲۶ تصویب کرده بود، به محاکمه کشیده شد. او در دادگاه اقدام به تَرکِ میهن به انگیزه سیاسی را اعتراف کرد اما داشتن مدارک جعلی را نفی کرد، وکیل او عنوان کرد که «تَرکِ میهن از سوی دِ گاسپاری گریز از فشارهای دستههای فاشیستی بوده و بر پایه قانونِ زَنَردِلّی، ماده شماره ۴۹ (Legge Zanardelli) درخورِ پیگرد نیست. این قانون در سال ۱۸۸۹ از سوی وزیر دادگستری, جوزِپِّ زَنَردِلّی Giuseppe) Zanardelli)، میهن پرستِ آزادی خواه، با ۴۹۸ ماده تنظیم و پیشنهاد شده بود و یک سال پس از آن در سال ۱۸۹۰ به اجرا گذاشته شد و هنوز برقرار بود
دو ماه و نیم پس از آن، در تاریخ ۲۸ مه ۱۹۲۷ دادگاه او را به چهار سال زندانی و پرداخت بیست هزار لیره جریمه محکومکرد؛ پس از آن با درخواست دِ گاسپاری در تجدید محاکمه، از سوی شورای عالی قضایی محکومیت چهار سال زندانی به دو سال کاهش یافت؛ در سال ۱۹۲۸ با زیر نظر بودن ویژه، مورد عفو قرار گرفت. پس از رهایی از زندان دوران بسیار سختی را، چه از نظر روح و روان و چه سیاسی، در انزوا و بدون اشتغالِ کاری به سر بُرد.
در روز یازده فوریه ۱۹۲۹ میان رژیم موسولینی و کلیسای کاتولیک، در قصر تاریخی و بزرگ کلیساییِ«لَتِرانو» (Laterano) پیمانی بر پایه همزیستی و توافق به امضاء رسید، که به نامِ «پیمان لَتِرانِزی» (Lateranensi) مشهور است. با این پیمان، برپاییِ یک دولتِ مستقل و حاکمیت کلیسا در واتیکان به رسمیت شناخته شد. کشوری در درونِ پایتختِ کشوری دیگر با دیوارهای بلند و استوارِ مرزی خود در درون شهر رُم!.
پیو یازدهم (Pio Xl) پاپ بود، نام او پیش از این لقب، اَمبْرُجو دَمیانو اَکیلِ رَتّی (Ambrogio Damiano Achille Ratti) بود که در روز که دو روز ششم فوریه سال ۱۹۲۲ به این سِمَت برگزیده و در ۱۲ فوریه تاجگذاری شد و تا زمان درگذشتش، در هشتاد و یک سالگی، در دهم فوریه سال ۱۹۳۹، هفده سال و چهار روز پاپ بود. او دو روز پس از امضای تاریخیِ «پیمانِ لَتِرانِزی» در یک سخنرانی تاریخی خود، در سیزده فوریه، در «دانشگاهِ کاتولیک قلب مقدس» پس از پرداختن به مثبت بودن این پیمان و مشکلات پیش از آن، شرایط مذهب کاتولیک در کشور و نیاز به یک پاپ ژرف نگر، در باره بنیتو موسولینی گفت:
«شاید نیاز بود که با مردی به مشیت الهی دیدار کنیم […..] و با خشنودیِ ژرفی از این پیمان، باور داریم که خدا را به ایتالیا دادیم و ایتالیا را به خدا»
پس از این پیمان، دِ گاسپاری برای رهایی از زیر نظر بودن و پیگیریِ دستههای فاشیست، با کمک اُسقُفِ ترِنتو و برخی از دوستان حزبی سابق، در سوم آوریل ۱۹۲۹ به عنوان کارمند در کتابخانه واتیکان استخدام شد و سالهای زیادی را ژرف گونه به مطالعهٔ حوادث سیاسی ایتالیا و جهان و تاریخ «حزب مرکزیِ آلمانی»، (که گرایش کاتولیکی داشت) و تئوری های اقتصادی، اجتماعی و تکامل آن در میان جناح های گوناگونِ کاتولیک، پرداخت.
به هر روی! پس از گذشت زمان و جریانات درد آور، روابطِ گونه گون ومتضادِ کلیسا با فاشیسم موسولینی و هیتلری، که اکنون از حوصله این بخش خارج است و در آینده به آن خواهیم پرداخت؛ در سپتامبر سال۱۹۴۲، در زمانی که سقوط موسولینی با پیامد های دو ساله پس از آن (که در آینده گسترده به آن نیز خواهیم پرداخت) نزدیک بود، او با دیگر ضد فاشیست های کاتولیک (که پس از پایان جنگ دوم جهانی از برجستگان ِ دولتهای ایتالیا گشتند) دیدار و نشستهای مخفیانه را آغاز کرد و برنامه تأسیس «حزب دمُکرات مسیحی» (DC) را به گفتگو گذاشت، که در ۱۹ مارس ۱۹۴۳بنیان گذاشته شد و یکمین دبیر اول آن خودِ دِ’گاسپاری بود. این حزب تا ۲۵ جولای مخفی بود. در ۲۶ جولای پیِترو بادُلیو (Pietro Badoglio)، زاده: ۲۸ سپتامبر ۱۸۷۱ – درگذشت: ۱۹۵۶ – ژنرال ارتش، سیاسی و سناتور مجلس، از سوی پادشاه، ویتّوریو اِمانوئلِ سوم (Emanuele lll)، رئیس دولت نامیده شد. در هشتم سپتامبر ۱۹۴۳ آتش بس اعلام گشت، دو روز پس از آن، در دهم سپتامبر، «حزب دمُکرات مسیحی» نیز همراه با همه مبارزینِ کمونیست، لیبرال، دمُکرات و ضد فاشیست در تشکیل «کمیته آزادی بخش ملی» CLN شرکت کرد.
پس از سقوط نهاییِ فاشیسم و اخراج نازی فاشیسم هیتلری از ایتالیا در ۲۵ آوریل ۱۹۴۵، دِ گاسپاری در دهم دسامبر با شرکت «حزب دمُکرات مسیحی» DC، حزب کمونیست ایتالیا PCdI، حزب سوسیالیست ایتالیایی متحد پرولتاریا ، حزب لیبرال ایتالیا PLI، «حزب عمل» PdA و «حزب دمُکراتیک کار» PDL، شصت و پنجمین رئیس دولت پادشاهی ایتالیا گشت، در دوم ژوئن ۱۹۴۶ با همه پرسیِ ملی رژیمِ پادشاهی پایان یافت و جمهوری پارلمانی جایگزین آن شد. دِ گاسپاری تا زمان درگذشتش در ۱۹ آگوست ۱۹۵۴ نقش برجستهای در اوضاع، مشکلات و بازسازیِ پس از جنگ در ایتالیا و روابط جهانی داشت.
در سال ۱۹۲۶ با فشار زیاد و خالی کردن میدان از نیروها و احزاب ضد فاشیست، دمُکرات، سوسیالیست و کمونیست، از سوی موسولینی و دولتش، و دستگیری رهبران و کادرهای این احزاب، به ویژه حزب کمونیست ایتالیا، که در میان آن ها آنتونیو گرامشی نیز بود، که پیش از این گسترده به آن پرداخته بودیم؛ کسانی که دستگیر نشده بودند میهن را تَرک کردند و به کشورهایی که امکان امنیت در آن بود پناه بردند تا به مبارزه خود از بیرون ادامه بدهند. در این میان، پیرامونِ ششصد کمونیست به ا. ج. شوروی پناه بردند که از همان آغاز شرایط زندگی شان سخت بود و تصمیم به بازگشت گرفتند.
اتحاد جماهیر شورویِ نوپا، که با مقاله و شعار لنین: «جنگ را به انقلاب تبدیل کنیم» و چنین شد، پس از انقلاب ۱۹۱۷ با مشکلات سخت و بزرگی در همه زمینه ها رو به رو بود، از یک سو مبارزاتِ ایدئولوژیکی و سیاسی درون حزب، از سوی دیگر یورشها و کُشت و کُشتار با کمونیستها و به آتش کشیدن روستاها از سوی گارد سفید ارتجاعی، که تا سالها ادامه داشت؛ افزون بر اینها قحطی، مشکل اقتصادی وفقر دیرینهِ بازمانده از حکومت تزاری و جنگِ خانمانسوزِ یکم و تحریک و تحریمهای دُوَل سرمایه داریِ ا.م. آمریکا، انگلستان و…، که مجموعهٔ بار سنگین این فشارهایِ جانفرسا را بر دوشِ دولت و حزب کمونیست شوروی وارد میآورد، برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب و به پیش راندنِ زندگی و پاسخگویی به نیازهای مللِ درونِ خود و مبارزه با جریاناتِ خودی و بیگانهِ بازدارندهِ این برنامه، با بودنِ جاسوسان وخرابکاران، اینجا و آنجا از سوءظن وتصمیم گرفتنهای نادرست مصون نماند و با توجه به گزارشِ برخی از کادرها و رهبران ح. ک. ایتالیا در آنجا، دویست تَن از ششصد کمونیست ایتالیایی، از سوی مقامات شوروی به گولاک فرستاده و یا تیرباران شدند. پس از زمان زیادی از این واقعه آگاهی یافته شد.
در اینجا نیاز آن دیده میشود که از این و دیگر وقایع شبیه به آن در کشورهای دیگر و در میان مبارزان و مبارزات احزاب و سازمان ها در شرایط سخت و بغرنج، درس آموزی کرد و سَره را از ناسَره به درستی تشخیص داد، شیوه و راهکارهای درست و دقیق نسبت به دشمنان و نیروهای ارتجاعی و توطئه گر و همچنین متحدانِ کوتاه، میانه و دراز مدت را بر پایه تحلیل مشخص از شرایط مشخص در زمینه آگاهی و کردار به کار بُرد.
«آزموده را آزمودن خطاست»
عباس دهقان