آیا دوران صلح مسلح در سطح جهانی فرار رسیده است. آیا این دوران از چند دهه گذشته شروع شده است و یا این دورانی جدید در روابط بینالمللی است؟…. این سئوالی که امروز هر چه بیشتر روبروی بشریت قرار گرفته است. صلح مسلح معمولا به دورانی گفته می شود که ما در شرایط صلح قبل از جنگ به سر می بریم و زمان صلح استفاده از فرصتی زمانی است برای مسلح شدن بیشتر و تکامل نیروی های نظامی برای جنگی که در پیش است. این اصطلاح عمدتا در جنگ جهانی اول وارد ادبیات جهانی شد و بعدا همین تعادل نظامی در بعد از جنگ دوم جهانی به نام ” جنگ سرد” خوانده می شد. البته “صلح مسلح” و ” جنگ سرد” مفهوم کاملا یکسانی نیستند و دارای تفاوت هایی هستند که بررسی آن در حوصله این نوشته نیست. امروز برای بسیاری از محققین اجتماعی می گویند از دو دهه پیش که عروج قدرت های نوظهور اقتصادی و رشد تشنّجات بین المللی و جنگ های نیابتی شروع شد، دوره صلح مسلح هم فرار رسید.
تا به حال جنگ قدرتهای بزرگ بصورت نیابتی انجام گرفته و هر روزه تشنّجات بینالمللی بیشتر و بیشتر می شود. فروپاشی شوروی فرصت نادری برای آمریکا بحساب می آمد که بتواند ابر قدرت مطلقه جهان را در ید خود حفظ کرده و به گرگ تازی بدون هیچ گونه مقاومت قدرت های بزرگ ادامه داده و تمامی مناطق دیگر جهان را تحت نفوذ خود در آورد. همانطور که آمریکا با جنگ سرد و جنگ ستارگان و تحمیل رقابت تسلیحاتی، قدرت اقتصادی و نظامی اکثر قدرت های رقیب را به عقب نشینی وادار کرد. صنایع اسلحه سازی را به یکی از پردرآمدترین صنایع جهان امپریالیستی رشد داد. از قبل این صنایع و در جهت گسترش بازارهای فروش صنایع نظامی از جمله سلاح های ریز و درشت و تدارکات و لوجستیک، آمریکا هرچه بیشتر در راستای ایجاد جنگ های منطقهای، به انواع و اقسام شیوه های قانونی و غیر قانونی دست یازید. کمک و یا شرکت مستقیم در کودتاهای جهان، تحریک دولتها به جنگ، مسلح کردن نیروهای مرتجع مذهبی، مسلح کردن نیروهای نیابتی، دامن زدن به اختلافات مرزی، ایجاد نفرت ملی بین کشورها و ملت ها و بالاخره مداخله مستقیم تحت عناوین حقوق بشر، دخالت های بشردوستانه، کمک های بشردوستانه، چشم پوشی بر جنایات نیروهای خودی و دیگران، دخالت در روابط بین المللی برای تحت کنترل درآوردن آن و سوء استفاده از قانون وتو در سازمان ملل، تحت فشار قراردادن سازمان ملل در موضوعاتی که به نفع آمریکا نبوده و نیستند، ایجاد گروه بندی های مالی و نظامی، محاصره کشورهای ضعیف و این لیست سر درازی دارد.
آمارهای سازمانهای بررسی بودجه های نظامی جهان نشان می دهد که آمریکا، چین، هند، عربستان، روسیه، آلمان در صدر کشورهایی به ترتیب با بالاترین بودجه نظامی جهان قرار دارند. بودجه نظامی آمریکا به تنهایی نزدیک به ۳ برابر بودجه نظامی چین است، آمریکا در صندوق بین المللی پول و بانک جهانی مهمترین تامین کننده و بالاترین پست های مدیریتی را داراست. دلار پشتوانه بیشترین معاملات دنیا است. آمریکا به لحاظ اقتصادی و نظامی همچنان قدرت اول جهان باقی مانده است.
کشورهای اروپایی بعد از جنگ سرد بلوک غرب را تشکیل می دادند. ناتو اتحادیه نظامی آن با محوریت آمریکا کنترل و مهار شوروی از مهمترین سیاست هایش بود، اتحادیه آتلانتیک شمالی (ناتو) بعد از فروپاشی شوروی باقی ماند و به گسترش کشوری و سرزمینی خود با به زیر نفوذ کشیدن اکثر کشورهای اروپای شرقی، ادامه داد. در روند گسترش فوق اتحادیه اروپا برای اولین بار ارز یورو را به عنوان ارز بسیاری از کشورهای اروپایی انتشار داد. بعد از فرانسه دوگل که با بیرون کشیدن طلای خود از آمریکا در سال های پیش دلار را به چالش کشیده بود. یورو ارز جدیدی به روی صحنه مالی جهان ظاهر شد که نشان از رشد اتحادیه اروپا و شروع چالشهای جدی با آمریکا بود.
آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم با قرارداد برتون وودز عملا کشورهای جهان را مجبور کرد که از دلار به مثابه تنها ارز در معاملات بینالمللی و در همه عرصه ها از جمله نفت، اسلحه و…. استفاده کنند. اما یورو عملا قرارداد برتون وودز را کم لن یکون کرده و سبد ارزهای جهان که معمولا فقط دارای دلار بود، به سبد ارزی متنوعی تبدیل کرد. آمریکا با کنترل تجارت جهانی از طریق دلار و چاپ بدون پشتوانه آن قدرت خود را عملا به همه تحمیل کرده بود. اما متنوع شدن سبدهای ارزی جهان بویژه بعد از اینکه یوان چین هم به عنوان ارز بین المللی قوی وارد معاملات بورس و تجاری جهان شد، عملا انحصار دلار را در هم شکسته است.
با تمام تحولاتی که بعد از جنگ دوم جهانی در روابط بین المللی اتفاق افتاده است برجسته ترین آن شروع افول آمریکا و پیدایش جهان چند قطبی است که بشدت با مقاومت آمریکا همراه است. در دو دهه اول فروپاشی شوروی این خطر که روسیه مجددا بتواند سربلند کند و به یک بازیگر جهانی تبدیل شود دور از دسترس به نظر می رسید. اما ظهور و رشد نیروهای نوظهور اقتصادی به روند جهان چند قطبی شتاب بیشتری بخشید.
روسیه که تقریبا در تمامی عرصه های جهانی تن به عقب نشینی داده بود، کم کم به بازسازی اقتصادی و نظامی خود روی آورد و سیاست نزدیکی به غرب را کنار گذاشت و با چین، آفریقای جنوبی، برزیل و هند دیگر گروه بریکس را بوجود آوردند. بریکس امروز با بیش از ۵۰٪ جمعیت، ۳۸٪ قدرت اقتصادی، ۴۰٪ تولید نفت، ۴۵٪ ذخایر ارزی جهان را داراست و یکی از قوی ترین اتحادیه های کشورهای جهان بحساب می آید که حتی از گروه جی هفت هم در بسیاری عرصه ها جلو افتاده است.
رشد بریکس و چشم انداز تغییر هژمونیکی جهان از غرب که بیش از ۲۰۰ سال قدرت هژمون جهان را در اختیار داشته به شرق، فقط با تغییر چشم انداز اقتصادی اتفاق نیافتاده است. این سیر تحول و تغییر با جنگ های خونین در عراق و لیبی و افغانستان و دهها کشور دیگر تا به حال همراه بوده است که می توان جنگ های داخلی کشورها را هم به آنان اضافه کرد. اگر در دو دهه گذشته آمریکا و ناتو با توهم ادامه وضعیت موجود هر سیاستی را به راحتی بر کشورهای دیگر تحمیل می کردند؛ اما در یک دهه گذشته کشورهای جهان دیگر سیاست های تحمیلی غرب و بویژه آمریکا را نمی پذیرند و نیروی تازه ای که در برابر غرب قد علم کرده است به یک آلترناتیو جذاب برای آنها تبدیل شده است. بویژه اینکه بریکس کمتر به دخالت در امور سیاسی کشورها مشغول است. این جذابیت عوامل مختلفی دارد از جمله ترس کشورها از اینکه بصورت دائم تحت فشار غرب قرار بگیرند و قادر به اجرای برنامه های اقتصادی نباشند، ثبات سیاسی داخلی شان از بین رفته و دچار جنگ داخلی شوند.
کشورهای ضعیف در قامت تنوع جهان چند قطبی امکان “استقلال ” سیاسی، امکان گسترش اقتصادی بیشتری با بریکس، عدم اطاعت از سیاست اقتصادی تحت فشار هژمونی دلار ضعیف گشته را، می بینند. آمریکا بعد از جنگ دوم جهانی و شکست انگلستان به عنوان ابر قدرت جهان برای کشورهایی که تحت سلطه انگلستان بودند تا حدودی و بصورتی کاملا محدود از همین جذابیت برخوردار بود.
جنگ در اوکرائین و غزه نشان داد که عقب نشینی در برابر سیاست های غرب دیگر یک امر مسلم نبوده و کشورها این امکان را یافته اند که با رشد اقتصادی در برابر زیاده طلبی های غرب مقاومت کنند. این مقاومت ها که به اشکال مختلف به چالش های ضعیف و گاهاً سرسختانه و نظامی با غرب کشیده شده است نقش غرب هژمون را هرچه بیشتر در رهبری جهان سرمایهداری و رهبری امپریالیستی تضعیف کرده است. اما این به هیچ وجه به مفهوم آن نیست که غرب این موقعیت جدید را پذیرفته و نقش درجه دومی برای خود قائل است.
جنگ اوکرائین در عین حال نشان داد که هنوز برتری کی بر کی در تبدیل شدن به نیروی برتر معلوم نیست و در حال حاضر سرکرده گرایی غرب عملا از بین رفته و رهبری بر جهان کنونی، تعادل استراتژیک را تجربه می کند. البته این تعادل قوای قطب های جهان کنونی تعادلی بشدت ناپایدار و شکننده است. و بخش بزرگی از این تعادل در صحنه نظامی است که می تواند باعث تغییر شرایط کنونی شود. با ورود سلاح های دور برد ناتو به اوکرائین شعله های جنگ هر لحظه می تواند گسترشی نامحدود را تجربه کند. به نظر می رسد با سلاح های مهیب و ویرانگر کنونی امکان جنگ سوم جهانی بصورت مستقیم و رو در روی ابر قدرت های جهان، کمی ناممکن به نظر برسد؛ اما اوکرائین نمونه جنگ های نیابتی است که غرب در اوکرائین جلو برده و عملا روسیه را به جنگ طولانی مدتی کشانده است. در اوکرائین هنوز هیچ یک از طرفین درگیر از برتری مطلق نظامی برخوردار نیستند. و در این نقطه است که صلح مسلح نه درشکل منطقه ای بلکه در ابعاد جهانی آن طولانی تر خواهد شد.
درعین حال این تعادل شکننده همه قطب های معظم جهانی را به مسلح شدن و تلاش برای فن آوری بیشتر در عرصه نظامی و تولید و رشد سلاح های تاکتیکی و استراتژیکی برای درهم شکستن نه چندان دور رقبا وادار کرده است. راه سومی در گریز از این صلح مسلح نیست. یکی از دلایل آن رشد اقتصادی و کشوری بیشتر بریکس در برابر کشورهای وابسته به ناتو است. زمان به ضرر غرب جلو می رود به این دلیل ساده که در دهه های آینده با مقایسه رشد بریکس و رقبای غربی، نه ناتو در عرصه نظامی و نه آمریکا و اتحادیه اروپا در عرصه اقتصادی دیگر قادر به رقابت در هیچ زمینه ای با بریکس نخواهد بود.
بایستی اذعان کرد رقابت های کنونی بویژه در زمینه اقتصادی باعث بسته شدن بسیاری از بازارهای جهان بسوی کالاهای غرب شده است و این مسئله علاوه بر جنگ های کنونی به تشدید بحران اقتصادی در جهان کمک کرده است.
شرایط زمانی و مکانی و اقتصادی و نظامی و بالاخره سیاسی باعث شده است که دولت های سرمایه داری جهان برای فرار از بحران های اجتماعی، هرچه بیشتر به سوی راست و اولترا راست گرایش پیدا کنند. تا بتوانند از قبل نیروی کار کارگران و زحمتکشان جهان بودجههای جنگی و سرمایههای ثابت اقتصادی را فراهم کنند. در عین حال رشد راست و اولترا راست تاثیر متقابل در رشد جنبش های اجتماعی اعتراضی داشته است. تظاهرات اخیر در فرانسه علیه قدرت گیری راست نشانی اولیه در حرکاتی از این دست در اروپاست.
اما تحلیل و توضیح وضعیت اقتصادی سیاسی جهانی بدون دیدن قطب متقابل این تضاد قطب های جهانی، یعنی نیروهای های کار کامل نیست . آنچه که مسلم است بحث رقابت جهان بر سر هژمونی بحث بر سر هژمونی سیاسی صرف نیست بحث بر سر عقب راندن رقبا از بازارهای جهان و تسلط بر منابع نیروی کار انسانی هم هست. نیرویی که منابع طبیعی را به کالا تبدیل می کند و خود مصرف کننده کالاهای سرمایه داری است. در این زمینه نفوذ اقتصادی بخشی از این رقابت است که از طریق بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، بانک توسعه آسیا، از طریق وام های با ثبات مانند بانک توسعه آسیا و بی ثبات مانند صندوق بین المللی پول ارائه می شود.
تعادل استراتژیک موجود نمی تواند بصورتی طولانی مدت پایدار بماند. سرنوشت قدرت هژمون بر طبق قانون رشد ناموزون نظام سرمایه داری باید تعیین شود. روند هژمونی طلبی تا حضور بین المللی سرمایه داری امپریالیستی در جهان باقی خواهد ماند. فقط آن زمانی که پرولتاریای انترناسیونالیست بتواند قدرت امپریالیستی را در کوره مبارزات اکثریت مردم جهان در هم شکند می تواند به هژمونی طلبی ابر قدرت ها نقطه پایانی بگذارد و رقابت های کور سرمایه داری برای رسیدن به فوق سود را به تلاش همه مردم جهان برای رسیدن به رفاه، امنیت و یک زندگی انسانی تغییر خواهد داد.
ع.غ