بخش دهم
آنتونیو گرامشی (بخش چهارم)
زمانی که گرامشی در دوم جولای ۱۹۲۲ به مسکو رفت، در ۲۵ اکتبر با لنین نیز دیدار و گفتگو کرد، سه روز پس از این دیدار، در ۲۸ اکتبر در ایتالیا هزاران فاشیست مسلح مارش خود را از شهر ناپل به سوی رُم آغاز کردند و پس از رسیدن به شهر با تهدید به کودتا در روز ۳۰ اکتبر از سوی پادشاه، ویتّوریو اِمانوئِله، قدرت به موسولینی واگذار شد و خشونت و پیگرد «قانونی»، آشکارا درباره گروه رهبران حزب کمونیست گسترده گشت. واتیکان (مرکز کاتولیکهای جهان و جایگاه تاریخیِ پاپ) با خشنودی به حکومت فاشیستی نگریست؛ بارِ سنگینِ تأمین سیاست اقتصادی بر شانههای کارگران و دیگر مزدبگیران نهاده شد، گروهها، تشکیلات کارگری و تعاونیهایِ غیر فاشیست داغان گشتند و روزنامههای«کارگر» و«نظمِ نوین» نیز در پایانِ سال بسته شدند.
همزمان که دستهجاتِ فاشیستی به خشونت و ضرب و شتم مخالفین خود میپرداختند؛ با توجه به نادانیها و آینده ننگریستنِ مردم، دردست داشتن قدرت، تبلیغات تهییجیِ ناسیونالیستی و وعده و وعید، و اطمینان به خود، موسولینی و همراهانش، قانونی را که بر پایه آن هر حزب و جریانی که ۲۵٪ آرا را به دست بیاورد دوسوم مجلس را در دست خواهد گرفت، تحمیل کردند.
در ششم آوریل ۱۹۲۴، پیش از برقراری کاملِ فاشیسم، آخرین انتخابات آزاد با شرکت احزاب گوناگون با بیست وسه لیست و نامزدیِ ۱۳۰۶ تن برگزار شد. در آن شرایط خشونت بار با بودن روحیه نومیدانه در میان تشکیلاتهای کارگری و پراکندگیها، توانِ برپاییِ یک جریانِ سراسری ومتحد نبود و از این روی، رژیم فاشیستِ موسولینی و همراهانش دوسوم نمایندگانِ مجلس را، با ۳۷۴ نماینده از میان ۵۳۵ برگزیده شده، از آنِ خود کرد؛ «حزب مردمی ایتالیا» با ۳۹ نماینده، «حزب سوسیالیست های متحدان» با۲۴ نماینده، و از «حزب کمونیست ایتالیا» ۱۹(نوزده) نماینده، که در میان آنها آنتونیو گرامشی نیز به گونهای غیابی از حوزه منطقه ونیز نامزد بود، برگزیده شدند و به مجلس راه یافتند.
گرامشی در ماه پس از انتخابات از شهر وین به ایتالیا بازگشت و با اوضاع حزبی لرزان رو به رو شد؛ حزب نه تنها با مشکل فشار از سوی رژیم بلکه با کاهش بسیار زیاد اعضاء نیز دست به گریبان بود و این رهبر بایستی با آن دست و پنجه نَرم میکرد و به حزب سر و سامان میداد، همچنین با سرسختیِ بُردیگا که بیشترین کادرهای میانه حزب را زیر نفوذ خود داشت؛ گرامشی با بهره گیری از تجربه وپختگیِ سیاسیِ خود، به برنامه ریزی برای پیشگیری از احتمال تسلطِ خط بُردیگا و حزبی بسته، مُنزَوی، گروهگرا و با هدفی تنها شورشی، پرداخت و تمرکز را بر روی تقویتِ توانِ حزب برای بُردن آن به سوی زمینهای نو، در اتحاد با تشکیلاتهای دیگر سوسیالیست گذاشت تا بتواند به عملی کردن یک رویاروییِ نیرومند با فاشیسم بپردازد.
پیش از این، در ۱۲ سپتامبر ۱۹۲۳ با فرستادنِ نامهای از شهر وین به کمیته اجرایی حزب، خواسته بود که با توجه به بسته شدن روزنامه های «کارگر» و «اُردینه نواُوُ» و نیازِ اتحاد میان کارگران، کشاورزان و مردم، خوب است که روزنامهای با نام «اتحاد» (l’Unità) منتشر کنیم؛ با توافق رفقا شماره یک روزنامه در روز۱۲ فوریه ۱۹۲۴ منتشر شد و در زیر نام «اتحاد» با حروفی کوچکتر نوشته شده بود «روزنامه کارگران وکشاورزان» که زمانی پس از آن «ارگان حزب کمونیست ایتالیا» جایگزین آن گشت. (این روزنامه تا به امروز منتشر میشود)
پس از کشته شدن جاکُمو مَتِّئوتّی، که در بخش پنجم از آن سخن رفت، با آنکه گرامشی از سوی فاشیستها تهدید شده بود، از روزنامه خواست تا با مقالهای که همه صفحه یکم را دربر میگرفت با عنوان درشتِ «سرنگون باد دولتِ کشندگان» منتشر گردد. در روز ۱۲ ژوئن ۱۹۲۴ با منتشر شدن این مقالۀ سخت وستیزه جویانه، شمار آن به هفتاد هزار رسید.
گرامشی با درس گیری از بیرون رفتنِ گروهِ «اَوِنتینی» (Aventini) از مجلس، در اعتراض به موسولینی در ۲۷ ژوئن ۱۹۲۴، و خالی کردن اینگونه راه مبارزه، بیشترین کوشش را به کار بُرد تا حزب کمونیست در مجلس نیز این جنایت را افشاء کند. همچنین تلاش در بازسازیِ گروه رهبریِ حزب کرد. گذشته از گروهِ رفقای «اُردینه نواُوُ»، تِرُاچینی، تولیاتّی و تِسکا، با مائورُ اسکُچّیمارُ(Mauro Scovcimsro) روجِّرُ گرییِکو (Ruggero Grieco) لوئیجی لُنگو (Luigi Longo)، پیِترو سِکّیا (Pietro Secchia) و اِدُآردو دُنُفری (Edoardo D’Onofrio) با این که از جریانِ تغییرناپذیرها و در مخالفت با کمینترن بودند، برخلاف بُردیگا که به کمینترن پیوسته بود، تشکیل شد که سپس حزب را در سومین کنگره خود در شهر لیون (فرانسه) همراهی کردند که در پایان این بخش به آن خواهیم پرداخت.
در آن ماهها میان نیروهای سوسیالیست و لاییک زمینهِ برپاییِ جبههای متحد در حالِ پختگی بود؛ گرامشی که طراحِ بزرگی بود، در جُستار و گفتگو با پیِرو گُبِتّی (Piero Gobetti)، اِمیلیو لوسّوُ (Emilio Lussu) و گوئیدُ میلیولی (Guido Miglioli) به این راه خدمت کرد. در اینجا به اندک آشنایی با این شخصیتها می پردازیم، چرا که در مقوله اهمیتِ اتحاد ونیاز آن جای دارد.
پیِروگُبِتّی زاده: تورینو ژوئن ۱۹۰۱- درگذشت پاریس ۱۵ فوریه ۱۹۲۶- فارغالتحصیل رشته قضایی، فیلسوف، روزنامهنگار، مترجم، پژوهشگر درباره مارکسیسم، بلشویسم، ادبیات و هنر و ضد فاشیست که بنیانگذار دومجله و یک موسسه انتشاراتی به نام بَرِتّی (il Baretti) بود و سهم بسزایی در زندگیِ سیاسی و فرهنگیِ ایتالیا داشت؛ با خشونت و ضرب و شتمهای پیاپی که از سوی دستهجات فاشیستی بر او وارد آمده بود به فرانسه رفت و با پیآمدهای آن آسیبها در سِن بیست و پنج سالگی زندگی را بدرود گفت.
اِمیلیو لوسّوُ زاده: اَرمونجا (Armingia) در جنوبِ ساردِنیا ۴ دسامبر ۱۸۹۰- درگذشت رُم ۵ مارس ۱۹۷۵- ارتشی، نویسنده، سیاستمدار، سوسیالیست، همراه با گروهی در تبعید، بنیانگذارِ سازمانِ بنام و تاریخیِ «عدالت و آزادی» (Giustizia e Libertà) در سال ۱۹۲۹ در پاریس و حزب ساردیِ عمل (Partito Sardo d’Azione) در ۴ جولای ۱۹۴۸، ضد فاشیست و از رهبران «مقاومتِ ایتالیا» (La Resistenza) در مبارزات پارتیزانی و شرکت کننده در جنگ داخلی اسپانیا، که پس از شکست فاشیسم و جنگ دوم جهانی، وزیرِ پشتیبانی و رسیدگی به مشکلات مردم پس از جنگ، شرکت در نوشتن قانون اساسی ایتالیا ( در سال ۱۹۴۸) و چهار دوره سناتور در مجلس سنای ایتالیا از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۳.
گوئیدُ میلیولی زاده: در بخش کْرِمُنا (Cremona) در شمال ایتالیا ۱۸ مه۱۸۷۹- مبارز سیاسی و سندیکالیست، فارغالتحصیل در رشته قانون، وکیل؛ پس از سال ۱۹۲۶ در سوئیس و ا.ج. شوروی و فرانسه اقامت داشت، پس از دستگیریاش در سال ۱۹۴۰ از سوی نازی فاشیستها در فرانسه، به پلیس ایتالیا تحویل داده شد؛ با سقوط فاشیسم در ۲۶ آوریل ۱۹۴۵ آزاد گشت.
به هر روی! از سوی رهبریِ کمینترن برنامه ریزی شده بود که در روز بیست و یکم مارس ۱۹۲۵ نشستی با شرکت همه هیئت اجرائیه انترناسیونال برگزار شود، ازاین روی، گرامشی در نامهای به همسرش نوشت که قرار است پاسپورتی عادی به او بدهند به مسکو خواهد آمد و در روزهای پایانیِ مارس و آغاز آوریل در کنار هم خواهیم بود.
او در اواخر فوریه به سوی مسکو حرکت کرد. شانزده ماه بود که جولیا را ندیده بود و از کودک خُردسالش دِلیو(Delio) که در دهم آگوست ۱۹۲۴ زاده شده بود، تنها به عکسهای او که دریافت کرده بود دل خوش میکرد، دیدن کودکان در سفرهای چند ماههاش در شهرهای ایتالیا، مِهر و احساساتش را میجوشاند، اینک نیاز و آرزوی دیدن و در آغوش گرفتن او به حقیقت پیوست.
«بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمانتوان زد
………
شد رهزنِ سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد»
شوربختانه دِلیو به سیاهسرفه دچار بود؛ گرامشی در اندک روزهایی که در آنجا بود، دِلیو را در کالسکه میگذاشت و به باغهای پیرامون تورسکایا یامسکایا، که اکنون خیابان گورکی نامیده میشود و خانواده جولیا شوخت در آنجا زندگی میکردند، به گردش میبُرد و دَمهای بودن با آنان را میبلعید و در ژرفِ جان و پیکرش انباشت میکرد.
پس از نزدیک به یک ماه، در ۲۸ آوریل به ایتالیا بازگشت.
در ۱۶ مه، چون نمایندهِ برگزیده از سوی مردم، پیروان و مبارزانِ حزب کمونیست، به مجلس رفت تا به دسیسهها، ستمگریها و جنایات دار و دستهِ فاشیستیِ موسولینی و قوانینِ ضد انسانیِ شان رو در روی بتازد و بیشتر آشکارشان کند.
یکمین و تنها سخنرانیِ او در مجلس، طولانی، پرمحتوا، اندیشمندانه و همه سویهِ، چه درباره برنامه وکردار فاشیسم و چه درباره طبقه کارگر و مردم ستمدیده، اوضاع جامعه، و به ویژه زحمتکشانِ جنوب ایتالیا، مشکلاتِ جانفرسا و جانسِتان و غارت جزیره ساردِنیا از راه هایِ مالیاتی، منابع طبیعی آن به دست سرمایه داریهای خودی و بیگانه، بس مُدَلل و پرشور بود و مجلس را به تب و تاب انداخت.
«قَدِ خمیده ما سهلت نماید اما
برچشمِ دشمنان تیر از این کمان توان زد».
میگویند:
گرامشی پس از سخنرانیاش به بار(قهوهخانه) مجلس رفته بود و موسولینی بیدرنگ به آنجا رفته و با آغوش باز میخواست که به او درباره سخنرانیاش شادباش بگوید، شگفتا از این همه بیشرمی!، اما گرامشی با بیاعتنایی به نوشیدنِ قهوه ادامه داده بود و «یار» و رهبر سابق حزبشان را که دست خود را برای فشردن به سوی او دراز کرده بود نادیده گرفت.
هر یک از این دو به راه خود ادامه دادند، یکی بی پروا، دلیرانه ، اندیشمندانه، استوار و از خودگذشته، همراه با درد و رنج، در راه مبارزه و دفاع از حق؛ دیگری سرمست از نشستن بر تخت قدرت، در تله خودکامگیِ و کوراندیشیِ خویش نسبت به چرخ گردانِ زندگی و در سرکوبِ حق.
موسولینی هر روز به تصویب قوانین استبدادگرانه و محدود کردن آزادیهای فردی و اجتماعی، گروهها و احزاب، به ویژه حزب کمونیست، و جاسوسی کردن جامعه میپرداخت. گرامشی با توجه به بیماریهای همیشگیاش و سر رسیدن گرمای تابستان، که او را بیخواب میکرد و از توان اَندَکش بیشتر می کاست نیز دست و پنجه نَرم میکرد و با فشار روزافزون و خفقانآورِ فاشیسم و زیر نظر بودن او و دیگر رهبران حزب از سوی پلیسِ سیاسی و جاسوسانِ فرومایهِ رژیم، بسیار محتاطانه و در اندازه نیاز با دوستان و رفقای حزبی دیدار میکرد.
برنامهای در تشکیل کنگرهِ ملی در جریان بود، که میبایست به زودی برگزار گردد و در آن به توازن نیروها در درون حزب و سرسختیِ بُردیگا در موضع و دیدگاهِ چپ روانه و گروه گرایانهاش بپردازد؛ از این روی گرامشی برای تدارک کنگره و گفتگو با حوزهها، به سفرهای طولانی میرفت.
به گفتهِ جُوانّی فَرینا (Giovanni Farina ۱۸۹۲-۱۹۷۵، از ۱۹۴۸ دو دوره سناتور حزب کمونیست)، گرامشی در یکی از نشستها در حوزه شهر میلان گفته بود:
« در شرایط کنونی مردم ایتالیا برای دیکتاتوری پرولتاریای نمی جنگند، بلکه در راه به دست آوردن آزادی مبارزه میکنند، اگر این را درنیابیم مثل آن است که از درک حوادثی که در پیش چشمانمان اتفاق میافتد، باز بمانیم».
به گفته فَرینا، از سوی جریانِ چپِ افرطی، که در هر گوشه و مکان انقلاب را میدیدند، دیدگاه و سخنان گرامشی بوی فساد میداد و اینان افسانهِ گرایش گرامشی را به «سوسیال دمکراسی» دامن میزدند.
در نشست هیئت اجرایی کمینترن، در ۲۱ مارس، بر خط مشی دو کنگره گذشته، این پایه که: دیکتاتوری زحمتکشان بیگمان پاسخ نهایی است، استوار شده بود؛ اما در این فاصله زمانی، با توجه به شرایط موجود وسه سال حکومت ترس آورِ فاشیسم در ایتالیا، به دست آوردن آزادیهای بورژوا- دمکراتیک برای دستیابی و رسیدن به حکومت زحمتکشان گسترده ترین اتحاد را نیازمند بود.
گرامشی در زیر فشار جاسوسان حکومت در سفرهای پیاپیاش و دیدارها وگفتگوهای حزبی، پیچیدگیهای مبارزه و رهجویی برای گسترش آن بود، گذشته از آن، حس تنهایی و دوری از همسر و کودکش، که سخت به آنان عشق میورزید، افزون بر درد ها و خستگی اش.
در پانزدهم ماه آگوست در نامهای به جولیا نوشته بود:
« ….مدتی است که از شهر رُم دور هستم، چون برای شرکت در نشستها مجبورم سفر کنم و چون پلیس همیشه در تعقیبم است، ناگزیرم که رَد گم کنم….»
چند ماه پس از این نامه، در پاییز، جولیا و دِلیو به ایتالیا آمدند و به او پیوستند.
در ماههای اکتبر و نوامبر، پس از سه سال اقدام به مبارزه و کوششهای تشکیلاتی، برای برگزاری کنگرهِ حزب، اسناد، مقاله و برنامه ریزی آماده شد و با توجه به بودن برخی مبارزین و کارگران مهاجر ایتالیایی در فرانسه و امکان پشتیبانی اینان، کنگره در بیست و شش ژانویه ۱۹۲۶ به گونهای مخفیانه در شهر لیون برگزار شد. هفتاد نماینده و بیشترین رهبران و مسئولان حزب چون: گرامشی بُردیگا، تِسکا، تولیاتّی، گری۰یِکو، لئونتّی، اسکُچّامارُ و سرّاتی که هنوز میهن را ترک نکرده بودند، با فریبِ پلیسِ فاشیستی که رهبران و کادرهای کمونیستی را زیر نظر داشت، با پاسپورتهای تقلبی از یازده مرز گوناگون میان ایتالیا و فرانسه، در مناطق کوههای آلپ، گذر کرده و توانستند در کنگره شرکت نمایند.
در این کنگره Jule Herbert-Droz، عضو حزب کمونیست سوئیس، به نمایندگی از سوی انترناسیونال کمونیستی نیز شرکت کرده بود. گرامشی تِزِ خود را که با همکاریِ تولیاتّی نوشته بود، به کنگره ارائه داد.
به گونه ای کوتاه، نکات برجسته آن چنین بود:
با بودن یک کاپیتالیسم ضعیف و اقتصادی بر پایه کشاورزی، ایتالیا ناظرِ سازشی میانِ صنعت داران و موسساتِ اعتباری و سودآورِ زمینداریِ جنوب که به زیان منافع عمومیِ بیشترینِ مردم است. پرولتاریا از آن روی که، نسبت به خُرده بورژوازی شهری و روستایی نیرویی همگون و متشکل است، نقش یکپارچگی همه جامعه را دارد. بر پایه تحلیلی در این تِز، فاشیسم بیانِ همه طبقه حاکم نیست اما حاصل سیاسیِ خرده بورژوازی شهری و واکنشِ بخش کشاورزی است و زادهِ سیاستِ مخربِ دولتهای نیتّی (Nitti) و جُلیتّی (Giolitti) و شکست در گشودن یک راهِ انقلابی میباشد؛ اما طبیعت ستمگرانه و ارتجاعیِ این پدیده نسبت به تضادهای اجتماعی و سیاسی، می توانست زمینه سازِ واکنش و گشایشی انقلابی، با بازدهی به پرولتاریای شمال وکشاورزان جنوب باشد و از این روی پاسخ به نیازِ برپاییِ یک حزب بلشویکیِ متشکل در هستههای کارخانهها، با داشتنِ نظمی آهنین و انقلابی باشد.
تِز گرامشی را ۹۰٪ نمایندگان در کنگره پذیرفتند و سپس کمیته مرکزی را با رهبری گرامشی برگزیدند.
پس از آن، جریان چپ کمونیستِ بُردیگا دیگر نفوذی در حزب نداشت.
کنگره لیون با تأکیدی سخت بر تِز گرامشی، به موضع سوسیال دمکراسی در حزب برخورد کرد و آن را نه به عنوانِ جریانِ راست کارگری بلکه چون چپِ بورژوازی ارزیابی کرد و در گزارش خود، بلشویکی کردن حزب با محتوایی در پدید آوردن تشکیلاتی با مرکزیت و رهبری کمیته مرکزی، نه تنها در گفتار بلکه با نظمی آهنین و رَدِ فراکسیونها، برای متفاوت بودن آن با احزابِ سوسیال دمکرات گسترش داد.
در رابطه با آنچه در ا.ج. شوروی میگذشت، نماینده کمینترن، Herbert-Dors، با تهدید، پیشنهاد به بیرون راندنِ بُردیگا از حزب داد، اما گرامشی با آنکه با بُردیگا اختلاف نظر داشت، از او دفاع کرد و ارزشِ انسانی و مبارزاتی او را تحسین کرد و بر این باور که اتحاد در درون حزب بسیار مهم است و با داوَری خود در بودن نطفه همزیستی باورها، به شرط آنکه بُردیگا در موضع خود سرسخت نباشد و و فراکسیونیسم را ترک کند؛ بُردیگا قانع شد که به کمیته مرکزی بپیوندد. این گونه با شرکت همراهان و همسویانِ چندین ساله گرامشی با برگزیده شدنشان، حزب به گونهای ژرف نوین گردید و شیوه و شکل گذشته به کنار گذاشته شد.
عباس دهقان