جنگ اسپانیا و بریگادهای بینالمللی
سال ۱۹۳۱ جمهوری خواهان در اسپانیا با اوج گیری مبارزات سیاسی قیام می کنند، “آلفونسو” پادشاه اسپانیا از کشور می گریزد و جمهوری خواهان به قدرت می رسند. دولت جمهوری یک سلسله اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را در دستور کار خود قرارداد. چند سالی بر این منوال گذشت و در انتخابات بعدی قدرت به دست محافظه کاران افتاد. در این دوره محافظه کاران نتوانستند به وظایف خود عمل کنند، مردم دست به مبارزه زدند. در فوریه ۱۹۳۶ انتخابات جدیدی صورت گرفت. جمهوری خواهان، سوسیالیستها، آنارشیستها و کمونیست ها در برابر سلطنت طلبان روحانیون و افسران ارتش ” اتحاد چپ” را در این انتخابات تشکیل دادند و پیروزی به دست آوردند. در این وقت یکی از ژنرال های ارتش بنام “فرانکو” دست به کودتا زد و شهر بندری “بارسلن” را به زیر نفوذ خود گرفت و خود را آماده کرد تا پایتخت را تسخیر کند. “اتحاد چپ” دست به مقاومت و مبارزه علیه “فرانکو” زد. به این ترتیب جنگ سختی در داخل اسپانیا بوجود آمد. “ترزا نوچه” جنگ داخلی اسپانیا را به تفصیل در کتاب خاطراتش اینگونه به رشته تحریر در آورده است”:
در انتخابات فوریه ۱۹۳۶ جبهه خلق اسپانیا پیروز شد. کمی پس از آن در فرانسه اتحاد سندیکاها به وجود آمد و در ماه مه همان سال جبهه خلق فرانسه نیز در انتخابات پیروز شد. تغییر خط مشی سیاسی احزاب کمونیست و سوسیالیست کم کم نتیجه می داد. در فرانسه، اتحاد سندیکاها سبب شد خواست هایی طرح شود که تا سال پیش تخیلی بیش نبود: از ۴۰ ساعت کار در هفته – با پرداخت ۴۸ ساعت دستمزد- تا به رسمیت شناختن نمایندگان سندیکاها در کارخانه و قرار دادهای جمعی کار برای همه قسمت ها گرفته تا تعطیلات با پرداخت دستمزد برای همه کارگران.
کارگران به همه این خواست ها که صرفاً اقتصادی هم نبود دست یافته بودند. مثلا دریافت دستمزد روزهای تعطیل به این معنی بود که کارگران حق استراحت کردن و تفریح کردن را به خرج صاحبان کار به دست آورده بودند. اتحاد سندیکایی در بین طبقه کارگر جو پُر شور و مبارزی اتخاذ کرده بود. کارگران می گفتند: “بلاخره همه باهم در منزل قدیمی”. پیروزی های بزرگی به دست آمده بود و به حل بسیاری از مشکلات شخصی یا تشکیلاتی کمک کرده بود. اینک تلفیق مواضع سندیکایی و سیاسی امر پیچیده ای نبود. همچنین رفقایی که خیلی سکتاریست بودند نشان دادند که حقیقتاً روح مسئله را احساس کرده اند. رفیق “راکامون” منشی سندیکای کارگری متحد فرانسوی و عضو دفتر سیاسی حزب را به خاطر می آورم در جواب من که گفته بودم چرا وظایفت را به خاطر وظایف سندیکایی رها کرده ای گفت: ” به عنوان عضو دفتر سیاسی از طرف ده ها هزار رفیق حزبی انتخاب شده ام، اما به عنوان دبیر کنفدراسیون کار، یک کمونیست را میلیون ها کارگر انتخاب کرده اند”.
در طول مبارزات برای اولین بار در فرانسه کارخانه ها اشغال شدند. اشغال با نظم صورت گرفت و به خوبی سازمان دهی شد. قصد رهبران این بود که از افراط و تفریط و از ایجاد جو تشنج پرهیز شود، که چنین شد. تظاهرات، اعتصابات و اشغال کارخانهها روحیه مصمم میلیون ها کارگر برای به دست آوردن خواست هایشان را نشان داد که سرانجام پیروز شدند.
در اسپانیا وضع به گونه ای دیگر بود. در آنجا پس از پیروزی ماه فوریه جبهه خلق و پس از یک دوره آرامش، قیام “چهار ژنرال” اتفاق افتاد که اسپانیا را به ورطه جنگ داخلی کشاند و اسپانیا، هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر سیاسی به دو بخش تقسیم شد: یک قسمت به دست شورشیان فاشیست افتاد که بی درنگ “موسولینی” پشتیبانی خود را از آنها اعلام کرد. قسمت دیگر تحت کنترل “جمهوری خواهان” و “دموکرات ها” قرار گرفت و این در شرایطی بود که مردم زحمتکش بخش اشغال شده از طرف ژنرال های خیانتکار، طرفدار “جمهوری دموکراتیک” بودند.
در رابطه با وضعی که پیش آمده بود، بحث در بین همه اقشار اجتماعی در گرفته بود. اکثریت نظامیان به طرفداری از شورشیان، جنگ داخلی را سازمان می دادند. “موسولینی آشکارا از آنها پشتیبانی می کرد، همین طور “هیتلر” نیز آماده می شد تا به نفع آنها دخالت کند و پرسش جدی و فوری این بود که در این میان تکلیف ما چیست؟ دموکراسی غرب چه می خواست بکند؟ حمایت احزاب کمونیست و بینالملل کمونیست از جمهوری اسپانیا چگونه ممکن بود.
در جلسات کمیته مرکزی حزب مان که اواخر ژوئیه و اوائل اوت ۱۹۳۶ برگزار شد، در ارتباط با سیاست وحدت که لازم بود در داخل و در بین مهاجرین پی گیری شود، بحث دقیقی صورت گرفت.
بحث هایی که چه از نظر محتوا و چه از نظر شکل ظاهراً بطور کامل تازگی داشت. بعد از هفتمین کنگره بینالملل، برخی از رفقا پس از استماع گزارش ارائه شده در کنگره و همچنین با دیدن نامه های رسیده از داخل به این نتیجه رسیدند تا گزارش خود را با زبانی ساده تر و توده ای تر بنویسند، تا جایی که حتی “لونگو” به این نتیجه رسید که گزارش خود را مجدداً بنویسد و پذیرفت که من حتی بعضی از مطالب آنرا تغییر دهم. درمورد مسائل اسپانیا هم صحبت شد، اما من فکر می کنم مبارزه علیه فاشیسم را کاملاً درک نکرده بودیم و به آن درجه نرسیده بودیم که در اسپانیا بجنگیم. از طرف دیگر ما تحت تاثیر سکوت رفقای فرانسوی بودیم. آنان در وضعی قرار داشتند که نمی دانستند چه کار کنند. دولت تحت ریاست “لئون بلوم” بود و از طرف حزب کمونیست پشتیبانی می شد، اگرچه حزب کمونیست در دولت شرکت نداشت و پشتیبانی فقط از خارج صورت می گرفت. “لئون بلوم” هم بنا به دلائل بین المللی، از “عدم دخالت” در اسپانیا که از طرف دموکرات های انگلیسی و کشورهای دیگر مطرح می شد، طرفداری می کرد. اما مردم زحمتکش با منطق من در آوردی “عدم دخالت” مخالف بودند و آن را ناشی از دید یک سویه می دانستند، به ویژه که فاشیست ها و نازی ها از این که از شورشیان “فرانکو” پشتیبانی می کنند هیچ ابایی نداشتند.
چطور ممکن بود که فرانسه جبهه خلق، به منطق “عدم دخالت” گردن نهد و در عمل دست دخالت فاشیستی را علیه برادران اسپانیایی باز گذارد؟ رفقا موافق چنین چیزی نبودند و اگر هم “حزب کمونیست” می خواست کج دار مریز رفتار کند این طرح مانع از آن نمی شد که مستقلاً تصمیم بگیرند که عازم اسپانیا شوند . از همان آغاز ماجرا، کمیته ای برای کمک به اسپانیای جمهوری تشکیل شد که اولین کمک های داوطلبان برای آزادی در آنجا را رهبری می کرد. کمیته کار خود را آغاز کرد. نخست کارگران اسپانیایی مهاجر فرانسه- گرچه بسیاری شان تبعه فرانسه شده بودند – و سپس ایتالیایی ها، بعضی از آلمانی ها، لهستانی ها و دیگران به آنها ملحق شدند. این کار برای اسپانیایی ها بسیار آسان بود، اما برای دیگران چنین نبود. هنوز سخنی از “بریگادهای بین المللی” نبود، با وجود این از بین نیروهای ضد فاشیست، گروه های بسیاری شکل گرفته بود که آماده رفتن به اسپانیا و دفاع از جمهوری بودند.
پیش از آن که “حزب کمونیست فرانسه” واز پی آن “حزب کمونیست ایتالیا”، تصمیم رسمی اتخاذ کند، رفقای ما شروع به حرکت کردند. آنها با هر وسیله ای که گیرشان می آمد اعم از اتوبوس، ترن و کامیون از پاریس، لوتوس و از دیگر شهرهای بلژیک و فرانسه یا کشورهای دیگر حرکت می کردند. به این ترتیب “لئونه”، “نانتی”،….. و بسیاری از کسان دیگر هم راهی مقصد شدند. کمیسیون کوشید تا جایی که امکان داشت به آنان کمک کند تا به مرز برسند. آنهایی که جزو اولین داوطلبان بودند مدرک نداشتند و وسائل و امکاناتشان ناقص بود، لباس مناسب و پول هم نداشتند.
لازم بود به ویژه به آنهایی که از ایتالیا می آمدند کمک شود، به زندانیان سابق، تبعیدیان و آنان که جنگیدن در اسپانیا را به زندگی بی هیچ گونه آزادی در ایتالیا و زندگی موقت به عنوان مهاجر سیاسی در فرانسه ترجیح می دادند و رفقایی از این دست شتابشان از همه بیشتر بود. همچنین “اسکوتی” و” پلگرینی” از راه رسیده بودند و بدون اینکه پولی در جیب داشته باشند شتابشان از همه بیشتر بود. اما این کار میسر نبود: سفر طولانی و بغرنج بود، لازم بود وسائل نقلیه مختلف عوض کنند و در عین حال در بین راه غذا بخورند. چه می شد کرد؟ شبی بود که در کمیته هیچکس نبود تا اینکه به آنها کمک کند. ضمن اینکه رفقا برای حرکت قرار ملاقات مخفی می گذاشتند. من با شتاب خود را به خانه رساندم و تمام پولی را که برای غذای هفتگی خانواده ام ذخیره داشتم برداشتم و به این رفقا رساندم. “پوچو” و “لونگو” آن شب خود را با غذایی که از قبل مانده بود سیر کردند و من فکر کردم روز بعد بلاخره دستمان به جایی بند خواهد شد. در همین روزها روزنامه “رلاتسیونه پرولتاریا” آماده خدمت به اسپانیای جمهوری شد. مهاجرین که همیشه آماده انتقاد کردن بودند، این بار علیه احزابی که با عدم دخالت یک جانبه موافق بودند و همچنین علیه رهبران حزب کمونیست ایتالیا که به طور غیر فعال آن سیاست را تحمل می کردند، برخاستند. اخبار واصله از ایتالیا که حاکی از مبارزه در اسپانیا بود روز به روز بیشتر می شد و این مسائل موجب شد که فوراً خبرنگاری به آنجا بفرستیم. می دانستیم اولین داوطلبانی که به اسپانیا رفته اند در بین نیروهای اسپانیایی در بارسلن در ستون “لیبرتاد” جای گرفته اند. در مادرید “ویدالی” پنجمین هنگ را سازماندهی می کرد، “لئونه “چینتوریا”ی “سوتسی” را سازماندهی می کرد و در همین روزها بود که “لونگو”هم خود را به اسپانیا رساند. خبر درگیری مسلحانه در “آراگونا” و سپس در “ایرون” و در “سن سباستیانو” بود. “اسکوتی” در ماه اوت در “ترادینتا” جنگیده بود و در آنجا ۶۰ نفر ایتالیایی حماسه آفریدند. در پاریس (بلاخره!) کمونیست های فرانسوی تصمیم گرفتند به رفقای اسپانیایی یاری دهند و “بریگاد بین المللی” را سازماندهی کنند. این وظیفه به عهده “آندره مارتی” گذاشته شد. در دفتر سیاسی حزب، پس از بحث و مشورت در این باره، “مارتی” “لونگو” را در کنار خود فرا خوانده بود، زیرا که او را از سال ها قبل و از مسکو می شناخت و به او ارج می نهاد.
کار سازماندهی و تدارکات به سرعت پیش می رفت. داوطلبانی بودند که از کشورهای مختلف می رسیدند در “فیگوتراس” که مرز فرانسه و اسپانیا بود سر و سامان داده می شدند. در “آلباسته” اولین پایگاه بین المللی ایجاد شد. در آنجا به افراد آموزش داده می شد و کادرها به عنوان فرماندهان و کمیسرهای سیاسی تقسیم بندی می شدند. رفقای ایتالیایی که به اسپانیا می آمدند سریعا به گردان های “گاریبالدی” می پیوستند. آنها به عنوان اولین فرمانده موقت این گردان رفیق “گالئانی” را که از ایالات متحده آمده بود برگزیدند- بعدها به جای او “پاچاری” جای گرفت – “دی ویتوریو” “نیکولتی – هم عنوان کمیسر سیاسی نام داشت. تعدادی گردان بین المللی دیگری هم ایجاد شد: گردان لهستانی هابا نام “دمبروسکی”، گردان فرانسوی ها “کمون دو پاری” و گردان آلمانی ها بنام “ادگار آندره” تشکیل شد و بعدها نیروی های داوطلب ایالت متحده به نام “لینکلن” به این ها اضافه شد. کادرهای نظامی که قبلا ًدر نیروهای اسپانیایی ادغام شده بودند، در همانجا باقی ماندند مانند “نینو نانتی” فرمانده دوازدهمین تیپ، “آلدو موراندی” سرهنگ هشتاد و ششم بریگاد، “فرانچسکواسکوتی”- “فرانسیسکو اسکوتون” – “دی کوآلبرینی” – “پابلو بونو” و بسیاری دیگر از ایتالیایی ها. مهمتر از همه این ها “ویتوریو ویدالی” که همان “فرمانده کارلوس” ایجاد کننده پنجمین هنگ بود، به طوری که اسپانیایی ها آن را “هنگ آهنین” می نامیدند و عضویت در آن افتخار بزرگی بود.
در شماره های بعدی “نشریه رنجبر” ادامه فعالیت های ” بریگاد های بین المللی” در اسپانیا و همچنین فعالیت های نظامی و تشکیلاتی در پاریس در خدمت “جبهه خلق” ادامه خواهد داشت. همین طور فعالیت هایی که در فرانسه به صورت مخفی جریان داشت، چرا که دولت سوسیالیستی “لئون بلوم” همواره “عدم دخالت یک جانبه را قبول داشت.
لیلا
بهمن ۱۴۰۱