اعتصابات زنان برنجکار
ترزا “….. به “میلان” که رسیدم هوا خیلی بد بود، بارندگی، باد و برف جریان داشت. “لونگو” قرار ملاقات مرا با”سکیا” در یک شیرینی فروشی نزدیک راه آهن گذاشته بود. او با شناختی که از شکمو بودن من داشت گویا قصدش این بود که در آنجا با یک فنجان شکلات داغ و نیم جین شیرینی بتوانم از خودم پذیرایی کنم.” انقلابی حرفه ای ص. 213
“سکیا” برای انجام کار در”بیلا” آموزش های لازم را به من داد و به لزوم دقت در مخفی کاری تاکید کرد. برای این که به محض رسیدن و یا قبل از رسیدن به آنجا دستگیر نشوم، توصیه کرد که فورا یک چکمه لاستیکی که پوششی برای کفشم باشد، تهیه کنم. او توضیح داد که در هوای سرد و برف و باران “بیلا” چنین چیزی لازم است. از همه مهم تر اینکه در “بیلا” نمی شد و مناسب نبودکه اتاقی در هتل رزرو کنم، که حد اقل بخاری و وسیله گرم کردن داشته باشد. در یک شهرستان زنی تنها دریک هتل کاملا به چشم می آمد و توجه همه را جلب می کرد، در نتیجه تماس گرفتن مرا با کارگران کارخانه مشکل می کرد. بدین ترتیب همین که به “بیلا” رسیدیم، چمدانم را در در انبار راه آهن گذاشتم، با این فکر که بعدا کسی را بفرستم برایم بگیرد. با خودم فقط یک کیف خرید برداشتم و سر قرار رسیدم. او یک کفاش بود که شب مرا به خانه کارگران پارچه بافی برد.” همانجا ص.214 کارگرانی که به خانه شان رفتم زن و شوهری بودند که بچه ا ی پنج شش ساله داشتند. پدر خانواده بیش از دوماه بود که بیکار بود و مادر خانواده کارمی کرد. بچه شان آن چنان سرفه می کرد که قلب انسان را می فشرد. همه خانه به یک اتاق خلاصه می شد. در گوشه ای یک بخاری بود که با هیزم می سوخت و دود می کرد. شیر و قهوه شب را که شامشان بود با من تقسیم کردند. سپس رفیق کفاش بقیه رفقا را خبر کرد. پس از اینکه بچه به رختخواب رفت، جلسه کوچکی برگزار کردیم. من گزارش کوتاهی از وضع حزب دادم . رفقا در ارتباط با وضع کارگران به طور اعم و در مورد کارگران “بیلا” به طور اخص صحبت کردند. آنان نشریه می خواستند، به آنها گفتم بزودی “اونبتا” به دستشان خواهد رسید و در صورتی که کلیشه آن به دستشان برسد، باید برای تکثیر روزنامه اقدام کنند. پس از این بحث ها، برای تهیه اعلامیه 8 مارس، بی درنگ وارد کار شدم. اطلاعاتی که رفقا از وضع مشخص کارخانه های مختلف در اختیارم می گذاشتد کارم را آسان تر می کرد و من اعلامیه را تهیه و تنظیم می کردم و به آنها توضیح می دادم که چگونه آنها را تکثیر کنند. در کیفم تمام لوازم مورد نیاز موجود بود. آن شب و تمام شب هایی را که در “بیلا” گذراندم، روی تنها تختخواب خانواده با پدر و مادر و بچه شان می خوابیدم. به هنگام خواب، بچه برای انکه مبادا از تخت بیفتد به من می چسبید و این کار را در ضمن برای گرم شدن هم می کرد. روزها مادر بچه سرکار می رفت. پدرش روزها او را به خانه رفقا می برد که تنهایم بگذارد تا اعلامیه ها را آماده کنم. اعلامیه ها را به خط خودم می نوشتم تا اگر به دست پلیس بیفتد، نتواند به رفقای دیگر نسبت دهد. سپس سنگ لوح را برای تکثیرآماده می کردم، در طول شب، پس از آنکه بچه به خواب می رفت شروع به تکثیر می کردم و بعد بلافاصله اعلامیه ها از آنجا خاج می شد.” همانجا صص. 214 و 215 تقریبا تمام روزغذایی ساده می خوردم و به ندرت رفقا را وادار می کردم از من پولی قبول کنند و کمی گوشت بخرند. آنان قبول نمی کردند و به درستی می گفتند اگر از قصاب گوشت بخرند مشکوک می شود و در نتیجه پلیس از جریان مطلع می گردد…..”همانجا ص. 215
ترزا پس از انجام وظایقش، خانواده ای راکه چند روز نزد آنها بود ترک می کند. در میلان مجددا “سکیا”، مسئول حزب در داخل ایتالیا را می ببند. گزارش مشاهداتش را در “بیلا” به او می دهد و در مورد تدارک کنگره باهم به توافق می رسند. پس ازچند ماه فعالیت،ترزا به سمت پاریس حرکت می کند واز دید پلیس فاشیست ایتالیا خارج می شود. . دومین بار ترزا از طرف رهبری حزب به داخل ایتالیا سفرمی کند و در مورد سفر دوم چنین حکایت می کند:
“….. و اینک کارخانه های پارچه بافی “پودرونه” و “اودینه” در تدارک فعالیت های دیگری بودند….. اول به “پودرونه” جایی که وضیتعی به گونه “بیلا”داشت رفتم . در کارخانه ریسندگی، کمی دستمزد مطرح بود و سندیکای فاشیستی تمام کوشش خود را در جهت قبولاندن آن به کارگران، بکار برده بود….. همانجا ص. 217 “نارضایتی بسیار گسترده بود. فقر، بیکاری و کمی دستمزد، سه ستونی بودند که بر روی آن ها می خواستند تولید را در ایتالیا سرپا نگهدارند. این مسائل را در یک سری از اعلامیه ها درخانه “اولیوا”، یکی از رفقای مسئول که چند روز اقامتم در”پودرونه” در آنچا بودم تکثیر کردم. سپس به “اودینه” رفتم. در “اودینه ” وضع بهتر بود. اگر فقر و بیکاری بود، روحیه مبارزه هم بیشتر بود، کارهای حزب هم بهترسازماندهی شده بود….. همانجا ص.218
“در خانه بزرگ این خانواده یک اتاق بزرگ به من اختصاص داده شده بود. جلسات ا در فضای بزرگ آشپزخانه، وقتی پدر و مادر خانواده می خوابیدند برگزار می کردیم. هنگام تشکیل اولین جلسه، تنها کارگران مرد حضور داشتند. در جلسه دوم، غیبت زنان برای من باعث تعجب و پذیرفتنی نبود. ما در منطقه ای بودیم که در آنجا کارخانه پارچه بافی بود، چگونه ممکن بود که از جمع زنان آن دور و بر کسی در حزب نام نویسی نکرده باشد؟ سوال من این بود که دست کم آن دو زنی که کار تکثیر اعلامیه و چاپ را پیش می بردند و اعلامیه ها را از این خانه خارج می کردند و کارشان از مردان خطرناک تر بود چگونه جایشان خالی است؟” همانجا صص. 218 و 219
“آن رفقا با اینکه در حقیقت خوب بودند، فعال بودند و روحیه عالی در تحمل سختی ها داشتند، ولی با این حال دچار تفکرات عجیب و غریبی بودند. آنان زنان را به کارهای سخت و خطرناک می کشیدند ولی فکر می کردند به خاطر اینکه همسر آنانند این کار را می کنند، نه به خاطر اینکه کمونست اند و می خواهند کار کنند. تصمم گرفتم جلسه ای را به منظور بررسی به این مسئله اختصاص دهم و از رفقای مسئول خواستم علاوه بر زنان خانه بقیه رفقای زن را هم به این جلسه دعوت کنند. قصدم این بود که در مورد آزادی زنان به طور خاص صحبت کنم و وجه تشابه مبارزه علیه فاشیسم را با مبارزه علیه سرمایه داران به آنان نشان دهم. توضیح دهم، که لازم است زنان در کنار مردان در همان حزب کمونیستی که مبارزه را هدایت می کنند فعال باشند. به یاد آموزش “لنین” افتادم : “حتی یک آشپز هم باید یاد بگیرد چگونه می تواند کشوری را هدایت کند. اما آن گاه که یک زن خانه دارمحکوم به انزوای اجتماعی شود و در مبارزه در حزب و در زندگی سیاسی شرکت نکندچگونه می تواند کشوری را هدایت کند؟” حزب کمونیست، یک حزب طبقه کارگر است، بنا براین بیش ازهمه مکلف به این است که مردان و زنان کارگر را در برگیرد و همان طور که حزب جای دهفانان،دانشجویان ، روشنفکران و همه کارگران است، جای زنان خانه دار هم باید باشد….. نتیجه این شد که از آن لحظه به بعد رفقای زن در جلسات شرکت کردند ورفقای مرد از آن پس، پیش ازآن که تصمیمی بگیرند از آنان نظر خواهی می کردند.” همانجا صص. 219 و 220 .” نرزا در زیر نویس این صفحه از کتاب این گونه می نویسد:”چند سال بعد، یکی از ان زنان خانه دار به نام “ماریوت” را در فرانسه دیدم. او برای فرار از دستگیری، میهن را ترک گفته بود. او که در سندیکای کارگری کار می کرد، دستگیر شد و بعدها دوباره همدیگر را در اردوگاه “ریو دوکرو” دیدم.”
ترزا به پاریس برمی گردد و سپس به آلمان می رود. او در آلمان در نشست کنگره حزب که از 14 تا 21 آوریل 1931 برگزار شده بود شرکت کرد و در مورد فعا لیتش در “پودرونه” و “اودینه” گزارش داد. درآن زمان هیتلر هنوز در قدرت نبود و “حزب کمونیست آلمان” مهمانداری کنگره رابه عهده داشت. پس از پایان کنگره، او به پاریس برمی گردد و برای سومین بارراهی سفریتالیا می شود. او از سومین سفرش به داخل چنین حکایت می کند:
“…..تقسیم کار به صورت زیرانجام گرفت: “سانتیا” تقریبا همیشه در خانه می ماند و من به خاطرارتباط با سازمان های حزبی، اغلب به شهرهای دیگر مسافرت می کردم. “روبوتی” بیشتر کارهای تکنیکی را پیش می برد، مثل تعویض اسناد برای ما و برای بخش چاپ. رفیق “امیلیایی” قرارهای ملاقات بین ما و برخی سازمان ها را برقرار می کرد.” همانجاص.223
در طول ارتباط ها و برخوردهایم فهمیدم که بین زنان برنج کارکه رهسپار برنج زارهای “میلان” بودند، به خاطر کم شدن دستمزدها به میزان ده درصد از حقوق ناچیزشان نا رضایتی عمیقی به وجود آمده است…..
بخش عظیم زنان برنجکار، زنانی بودند که بیشتر سال را بیکار بودند وفقط روی چهل روز کارشان در اذای برنج کاری حساب می کردند. آن ها از محل همین درآمد باید قرضی را که در طول زمستان ببارمی آوردند به پردازند….. زنان به محل برنج کاری رسیدند ، به “ورچه لزه”، نوارزه” و “لوملینا”. آن ها در آنجا فهمیدند که برنج کاران محلی هم حاضربه کم کردن دستمزدهایشان نیستند. بدین ترتیب اعلامیه ها در تمام بیشه پخش می شد، که در آن زنان برنج کار محلی را دعوت می کرد با کارگرانی که از بیرون می آمدند، علیه تهدید پایین آوردن دستمزد ها متحد شوند و از ادامه کار خود داری کنند….. در شالیزار همواره بیشتر، سرودهای مبارزاتی برنج کاران به گوش می خورد که قبل از دوران فاشیسم سروده بودند. پیر ترها آن ها را به خاطر داشتند. به هنگام شب ، زنان به جای رقصیدن با کسانی که از فاشیست ها طرفداری می کردند به بحث می پرداختند. همانجا صص. 223 و 224
“کارگران طرفدار فاشیست هم به دوگروه تقسیم می شدند. بخشی از آنها محلی و بخشی دیگر از بیرون می آمدند. آن ها در کل قبول کرده بودندکه از فاشیسم پشتیبانی کنند، چرا که به این ترتیب می توانستند کارشان را از این سال تا سال دیگر حفظ کنند. اما شرایط زندگی و کار آنها با دیگر کارگران برنجکارتفاوت نمی کرد و اینان هم از کم شدن دستمزدهای نا چیزشان ناراضی بودند…..” همانجا ص.225
“…..ما نه تنها مصمم بودیم کارگرانی را که درسندیکای فاشیستی نام نویسی کرده بودند به مبارزه جلب کنیم، بلکه در مورد کارگران طرفدار فاشیسم هم چنین نظری داشتیم….. حساب این کارگران با افراد فاشیستی که از میان ارتشان به شالیزارها می آمدند و بدون استثنا مورد تنفر برنجکاران بودند جدا بود.” همانجا ص. 225
لیلا
مهرماه 1401