تشدید مبارزه در برابر خشونت فاشیسم
ترزا چنین ادامه می دهد:
“پس از طی حدود یک سال دوره آموزشی نتیجه کارم را در مدرسه “لنینیست” ارزیابی کردم. خیلی علاقه به آموزش داشتم و باعشق مطالعه می کردم. می دانستم در مدرسه مفهوم پیشبرد کار درحزب را می آموزم و از رفقای ایتالیایی که مرا به آنجا فرستاده بودند ممنون بودم. همچنین از حزب و از طبقه کارگر شوروی که مدرسه را تاسیس و سازماندهی کرده بود تا من و دیگران در آن آموزش ببینیم. هرچند در آن موقع در نیافته بودم که مدرسه لنینیست به رغم نواقصی که در کارش بود، محل پرورش کادرها و رهبران کمونیسم جهانی است. با آموزش در مدرسه لنینیست، به ویژه با مطالعه اندیشه لنین در مورد سازماندهی حزب، “انقلاب حرفه ای” مفهوم عام تری پیدا می کرد و کمونیست ها را چه از نظر تئوری وچه از نظر عملی ترغیب می کرد خود را وقف مصالح حزب کنند.” “انقلابی حرفه ای” ص۱۹۴ “…..اگر اشتباه نکنم، ماه فوریه ۱۹۲۹ بود……بایستی ازطریق بلژیک به پاریس بروم و از مرز فرانسه به طورغیرقانونی بگذرم. به مجرد پیاده شدن از ترن باید خود را به رفقای بلژیکی معرفی می کردم تامرا لابلای یک گروه مرز نشین از مرز رد کنند. اما درست در همان روزها، اعتصاب گسترده ای در کارخانه های پارچه بافی فرانسوی- بلژیکی در دوطرف مرز جریان داشت. رفیق فرانسوی که نامش “گرونیه” بود باید به من کمک می کرد تا از مرز عبور کنم. اما او در گیر کارهای زیادی بود. طی در گیری با پلیس، گروهی زخمی و عده ای دستگیرشده بودند. با وجود این موفق شدم با رفقا تماس بگیرم و در برخی از جلسات شرکت کنم و در عین حال برای خود ترتیب تهیه کارتی را که برای عبور از مرز لازم بود بدهم. آنگاه تصمیم گرفتم به تنهایی از مرز عبور کنم. با یک کیف ساده- چمدانم را قبلا به پاریس فرستاده بودم- که در دست داشتم سوار تراموا شدم و در ایستگاه معینی همچون یک زن خانه دار و عابر معمولی به آرامی از مرز کمی خرید کردم. بلیت رفت و برگشت تراموا راهم که قبلا تهیه کرده بودم با خود داشتم. طبعا به جای این که ترن برگشت را سوار شوم، سوار ترن دیگری شدم و سفرم را ادامه دادم. تمام رفقای خارج از کشوربه پاریس منتقل شده بودند تا با کمک حزب کمونیست فرانسه و رفقای مهاجر ایتالیایی بتوانند فعالیت های مثبت تری انجام دهند. وقتی به آنجا رسیدم شانس این را داشتم که خیلی زود “لونگو” را که درهیات تحریریه “استاتو اوپرایو” کار می کرد پیدا کنم. “لونگو” در مورد اوضاع ایتالیا، در مورد وضع داخلی حزب و در مورد فعالیتش در پاریس برایم تعریف کرد. خبر هایی از “جی جی” که بی نهایت مشتاق دیدنش بودم داد. او گفت “جی جی ” پیش خانواده اش در تورینو است. حقه باز کوچولو پی درپی آبروی پدر بزرگ و مادر بزرگش را می برد….. “انقلابی حرفه ای” صص. ۱۹۶ و ۱۹۷
“در بین رفقا چگونگی فعالیت در ایتالیا مورد بحث بود. پس از سرکوب نیروهای انقلابی در سالهای -۱۹۲۸ – ۱۹۲۷ ، مبارزه علیه فاشیسم بار دیگر آغاز شد و بعضی از گروه ها که به قصد مقابله شکل گرفته بودند، ابراز وجود می کردند و تمایل به تشکل و مقاومت داشتند. در کارخانه ها، اعلامیه های مخفی پخش می کردند و بسیاری از افراد ضد فاشیست تمایل داشتند با حزب کمونیست در ایتالیا و در خارج ارتباط برقرار کنند. ضرورت حضور تشکیلاتی ما در ایتالیا هرچه بیشتر احساس می شد. بدون مبارزه فعال توده های کارگر، فاشیسم هرگز سرنگون نمی شد. امید داشتن به سلطنت و به لیبرالیسم کهنه، مانند سوسیال دموکرات ها و هسته های ضد فاشیست، سودی نداشت. نیاز به مبارزه توده ای بود و طبقه کارگر که بیش از هر قشر و طبقه ای زیر فشار، اختناق و استثمار فاشیسم بود، اینک ضرورت داشت با دهقانان گرسنه که دیگر قول و قرارهای رژیم برایشان روشن شده بودهمراه و متحد می شد و تنها حزب کمونیست قادر بود که چنین مبارزه ای را سازماندهی و رهبری کند. “لونگو” طی طرحی، پیشبرد فعالیت ها در ایتالیا را تهیه کرد. در این طرح، شکل نوینی از فعالیت های ارگانیک، برقراری رابطه با شهرهای صنعتی، تحقیق در مورد کادرهایی که از دستگیری گریخته بودند، سازماندهی حزب و “کنفداسیون سراسری کار” و بخش انتشارات مخفی در نظر گرفته شده بود. تحقق بخشیدن به چنین طرحی، لازمه اش فعالیت فشرده کادرهای داخل کشور بود. درحالی که بخشی از رفقای مرکزیت خارج، از این طرح پشتیبانی کردند، بخشی دیگر علیه آن به مقاومت برخاستند، جوهر مسئله، به طور واضح در ارزیابی متفاوت از حرکت های موجود در داخل ایتالیا بود. از نظرعده ای اوضاع رادیکالیزه می شد، به طوری که یک سلسله اقدامات پی گیر و فشرده حزب، می توانست آن را دگرگون سازد. از دید بعضی دیگر رژیم بیش ازهر زمان دیگر تثبیت شده بود ومواردی از مبارزه که در ایتالیا دیده می شد چندان اهمیت نداشت. از طرف دیگر این رفقا می گفتند،آ خرین دستگیری ها، حزب ما را فاقد رهبری کرده است و به خطر انداختن بقیه کادرها در یک فعالیت غیر محتاطانه، به معنی رفتن به پیشواز نابودی کامل است.” همانجا ص.۱۹۸ “….. “تولیاتی”، “گرکو” و “دی ویتوریو” و….. موافق شروع یک فعالیت متراکم تر در کشور بودند، ولی در طرح لونگو تردید داشتند….. من موافق گسترش بودم. در جریان این بحث ها بود که رفقا به من گفتند به طور قانونی تقاضای کارت شناسایی کنم. همگی ما مدارک مان از قبیل پاسپورت و اجازه اقامت و غیره قلابی بود و با آن ها هر لحظه ممکن بود با خطر دستگیری واخراج روبرو شویم. برای تدارک گسترش و اقامت در فرانسه بایداز موقعیت محکم تری برخوردار می شدیم ……”همانجا ص.۱۹۹ “همین که کارت شناسایی گرفتم “لونگو” توانست بیاید و باهم زندگی کنیم. او را به سرایدار به عنوان دوستم معرفی کردم و سرایدار چنین تعبیر کرد که بلاخره من توانستم دوستی برای خود دست وپا کنم. بقیه رفقا توانستند مثل من وضعشان را درست کنند….. “نتیجه بد “جدایی” از”لونگو” را پس ازمدتی احساس کردم و آن زمانی بود که فهمیدم باردیگرحامله ام. زمانی که شب ها در هتل بودم، نتوانستم پیشگیری لازم را که در مسکو به من توصیه شده بود انجام دهم ….. بناچار به قبول یک بچه دیگر گردن گذاشتم….. همه چیز خوب بود، اما من که به شدت موافق گسترش بودم در ارتباط با فعالیت در ایتالیا چه کاری از دستم برمی آمد، ظاهراً جز تهیه مقالاتی برای نشریه مخفی در جزوات آموزشی و ارسال آنها به ایتالیا کار دیگری نمی توانستم بکنم. از قیام “تورینو” در ۱۹۱۷ گرفته تا تظاهرات علیه گرانی ارزاق در سال ۱۹۱۹و از اعتصاب کارخانه ها در ایتالیا تا وضع کارگران دراتحاد شوروی، تجارب ارزنده ای بودند که از آن برای آموزش کارگران و تشکل ها می توانستم بهره بگیرم. هم زمان با این کار، نشریات فاشستی را هم دنبال می کردم و از آن ها نیزبرای مقالات و جزوات مورد لزوم سود می بردم.” ” همانجا ص.۲۰۰ “تقاضا کردم تا جلساتی برگزار کنم. به ویژه که بخش عظیمی از زنان کارگر مهاجر مقیم فرانسه ضد فاشیست بودند. اما آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند. فعالیت آن ها محدود به این بود که مثلا پولی برای خانواده شهدای سیاسی در ایتالیا جمع آوری کنند…..” همانجا ص.۲۰۱ “مسئله بچه ها در جلسات زنان همواره سد بزرگی بود. ما این مسئله را بدین شکل حل کردیم که جلسات خود را بعد از ظهر که مدارس تعطیل می شدند برگزار کنیم و ترجیح می دادیم که از یک فضای سرپوشیده باغچه دار استفاده کنیم تا هنگام تشکیل جلسه بچه هامان بتوانند سرگرم بازی شوند.” همانجا ص ۲۰۲ “در یکی ازهمین جلسات بود که از بین زنان، دونفر را برای ورود به حزب آماده کردم به نام های “فرانچسکا چی چری اینورینیتسی”-“ورا”* و”الترا پولاسترینی”-“میریام”….. همانجا ص. ۲۰۳
“در حزب حوادث زیادی جریان داشت. بحث در مورد “گسترش” سبب ایجاد بحران سیاسی در حزب شده بود. تا جایی که در پایان ماه دسامبر”تاسکا” اخراج شد، در بهار ۱۹۳۰ “بوردیگا” اخراج شد. ازآن جا که مواضع “تاسکا” با مواضع “بوردیگا” تفاوت داشت، طبعاً علل این دو اخراج متفاوت بود. سه ماه از این واقعه نگذشت که سه نفر دیگر اخراج شدند…..، اخراج اینان بیشتر به خاطرمخالفت شان با “گسترش” بود….. بدین ترتیب “گسترش” در حزب جا افتاد و حزب تصمیمم گرفت کار را در ایتالیا شروع کند و به آن شدت ببخشد. علاوه بر اعضای حرفه ای که برای تماس با افراد و گردهمایی رفقا به ایتالیا رفتند، بسیاری از افراد”قانونی” هم که از فعالان حزب بودند و به خارج مهاجرت کرده بودند به کشور باز گشتند. امتیاز این رفقا این بود که پلیس سیاسی آنان را از نظر سیاسی نمی شناخت و پاسپورت های قانونی داشتند. آنان به عنوان دیدار از خانواده هاشان به ایتالیا باز گشتند. برای رفتن این قبیل رفقا به طور ویژه ای تدارک دیده شد. تقریبا همگی موظف بودند در چمدان های جاسازی شده خود، کلیشه های مخصوص برای انتشار روزنامه یا نسخه هایی از نشریه “استاتو اوپرایو” را به داخل ببرند. قطع نشریات که به داخل می فرستادیم کوچکتر و کلمات آن ریزتر بود و روی کاغذهای بسیار نازک تکثیر می شد…..” همانجا صص. ۲۰۸ و ۲۰۹
“….. و اما کار ما ایجاد یک مرکز رهبری سیاسی و تشکیلاتی در ایتالیا بود، یک مرکز اجرایی که همه فعالیت ها را هماهنگ کند و در صورت لزوم قادر به رهبری همه فعالیت های حزب کمونیست باشد. تصمیم براین شد که اولین مرکزیت داخل، تحت رهبری رفیق “کامیلا راورا” با کمک “ارجینه جیلی” قرار گیرد. “ارجینه” یک کارگر قدیمی کارخانه “بیلا” بودو از هفت سالگی در کارخانه شروع به کار کرده بود. او می گفت زمانی که به کارخانه می رفت آن قدر کوچک بود که برای تسلط بردستگاه –ماشین- بناچار زیر پایش چارپایه می گذاشت. او دو اعتصاب بزرگ را در پایان سال های ۱۸۰۰ دیده بود و علاوه برآن در اعتصاب اوایل ۱۹۰۰ شرکت کرده بود و پس از جنگ در اشغال کار خانه های “بیلا” شرکت کرده بود. او در “حزب سوسیالیست” نام نویسی کرد و بعدها در جریان انشعاب، به عضویت “حزب کمونیست” در آمد. او را د رمسکو به مدرسه فرستادند، به مدرسه “زاپادا”. او خیلی علاقه به آموزش داشت، اما برای او که حتی مدرسه ابتدایی را تمام نکرده بود، طی کردن مراحل آموزشی مورد نظر بسیار دشوار بود. و حالا در پاریس خود را برای یک فعالیت غیر قانونی در ایتالیا آماده می کرد. او خوشحال بود که پیش ما بود و به بچه هایم علاقه زیادی داشت. من هم بایستی در تدارک سیاسی به او کمک می کردم….. اینک وظیفه داشتم برای سفر “ارجنیته” به ایتالیا تدارک ببینم. به شوخی به او می گفتم اگر شیر داشت “پوچو” را شیربدهد….. با خیال راحت بچه ها را پیش او می گذاشتم و من به جای او به ایتالیا می رفتم. اما سپردن بچه ها به او امکان نداشت و یا حد اقل در آن لحظه ممکن نبود. از طرفی دچار نوعی احساس گناه بودم و فکر می کردم این درست نیست رفقا را برای کار در داخل کشور آماده کنم و خودم در پاریس بمانم.” ص. ۲۱۰ “….. بیشتر استنسیل های “لاکومپانیا” را روی کاغذ های مخصوص که هر صفحه آن فقط به تعداد ۶۰ – ۵۰ نسخه تکثیرمی شد را که شخصا آماده کرده بودم در چمدان های رفقا قرار می دادم. به عقیده من این نوع کار، همواره یک کار بوروکراتیک بود و به هیچ عنوان کار یک انقلابی حرفه ای مثل من نبود. بعداً متوجه شدم که حتی خیلی از رفقایی که در ایتالیا کار می کردند، خود را به کارهای بوروکراتیک مشغول می کردند، بی آن که این قبیل کارها خطر نابودی آنها را تخفیف دهد. ولی من فکر می کردم فعالیت رهبری سیاسی در داخل نباید به کارهایی از این قبیل محدود شود. فکر می کردم به هر قیمتی شده باید به ایتالیا رفت. با “ارجنیته” توافق کردیم وقتی که اوبرگشت، در منزل پیش بچه ها بماند و من به جای او به داخل بروم، ضمن اینکه موافقت رفقا را هم جلب کنم. ولی “ارجنیته” برنگشت همان طوری که “کامیلا” هم برنگشت، هردوی آنان قبل از اینکه بتوانند واقعا کارشان را شروع کنند، کمی پس از ورودشان به ایتالیا دستگیر شدند. دررهبری داخل “سانتیا” و “لنتسی” باقی مانده بودند. با وضعیتی که برای “ارجنیته” پیش آمده بود، اگر می خواستم برای فعالیت به داخل ایتالیا بروم لازم بود به وضع بچه ها سرو سامان دهم.” همانجا ص. ۲۱۱”رهبری خارج مرا در یک کمیسیون تظاهرات و تبلیغات قرار داد که تحت رهبری “روجرو گرکو” بود. اما پیش از آنکه بتوانم خود را یکسره وقف کار کمیسیون کنم باید کسی را پیدا می کردم از “پوچو” تا زمانی که “جی جی” در مدرسه بود مراقبت کند. “جلسات بعد از ظهرکه تا ساعت پنج و نیم یا شش به طول می انجامید خوب بحث ها را دنبال می کردم ….. اما همین که دیر می شد تعادل فکریم به هم می خورد. به طوری که “گرکو” به خوبی نگرانی مرا احساس می کرد و جلسه را با این جمله تمام می کرد:”جلسه را زودتر تمام می کنم، چراکه رفیق “استلا” وقت شیر دادنش رسیده است. در آن زمان اسم مستعارم “استلا” بود. در مسکو مرا “لینا” می نامیدند. اما در دوران گسترش در پاریس همه رفقا برایم اسم جدیدی انتخاب کرده بودند. نام “استلا “را تولیاتی بر روی من گذاشته بود. نام “استلا” برای سالیان دراز بر روی من باقی مانده است. خیلی از رفقا هنوز هم مرا به این نام می خوانند.” همانجا ص. ۲۱۲ و ۲۱۳
“تقاضای من برای رفتن به داخل ایتالیا از طرف حزب در اوائل ۱۹۳۱ پذیرفته شد. لازم بود برای ۸ مارس، در کارخانه های پارچه بافی که زنان کارگر علیه اخراج ها، فشار ها و کم کردن دستمزدها مقاومت می کردند و شرایط هر روز سخت تر می شد دست به کارشد و تدارک دید. بنا براین لازم بود روز ۸ مارس تبدیل به یک روز مبارزاتی زنان کارگر کارخانه های پارچه بافی شود….. تصمیم براین شد که به “بیلا” بروم. در”میلان” باید با “سکیا” که مسئول جدید رهبری داخل به جای “کامیلا” بودملاقات می کردم. وظیفه “سکیا” اهمیت ویژه داشت. او وظیفه داشت پنجمین کنگره سراسری حزب را تدارک ببیند، بنا براین لازم بودانتخابات و انتقادات نمایندگان را در کارخانه های اصلی و در سازمان های حزبی هدایت کند و سفر های غیرقانونی رفقا را به خارج که لازم بود در کنگره حضور داشته باشند تدارک ببیند. برای “سکیا” اخبار و نوشته هایی بردم که برایش مفید بود. من هم از رهنمودهای او و اطلاعاتی که در اختیارم گذاشت، برای پیشبرد کارم بهره گرفتم…..” همانجا ص. ۲۱۳
*چندسال قبل به دیدن “ورا” که تحت عمل جراحی خطرناکی قرا گرفته بود رفتم. از دیدن من خوشحال شد و آن جلسات دور در پاریس را به خاطر آورد. این رفیق عزیز گفت: “فکر کن اگر مرا به حزب جلب نکرده بودی برای تمام عمرم یک خانه دار باقی می ماندم و تنها کارم به نظافت منزل و آشپزی برای شوهرم خلاصه می شد. از تو متشکرم که یک کمونیست شدم و زندگیی زیبا و جالبی را به دست آوردم.” نگاهی به او کردم و چشمانم پر از اشک شد، واقعا که چه زند گی زیبایی! در طول دوران دیکتاتوی رفیق “ورا” به ایتالیا آمد تا در فعالیت های ضد فاشیستی شرکت کند. او پس از چندی دستگیر شد وسال های زیادی را در زندان سپری کرد. پس از آزادی از زندان، مبارزات خود را ادامه داد و عضو نهضت مقاومت شد و به حد یکی از بهترین کادرهای زن رسید. پس از آزادی، شوهرش “گائتانو اینورنیتسی”- منشی اتاق کار میلان- به سختی بیمار شد. بیماری که شدت درد اورا دیوانه کرده بود. “ورا” برای اینکه شوهرش تنها نباشد در کنار او زندگی دشواری را گذراند. حالا او در تخت خواب بیمارستان با چشمانی که از شعف برق می زد گفت:”زندگی بسیار زیبا و جالبی داشته است.” فکر کردم حزبی که یک چنین کادرهای کارگری داشته باشد حقیقتا حزب بزرگی است. ( انقلابی حرفه ای – خاطرات ترزا نوچه زیر نویس ص. ۲۰۳ )
این نوشته در شماره ۲۰۸ ادامه پیدا خواهد کرد.
تا شماره آینده بدرود
لیلا شهریور ۱۴۰۱