درآمد
در پرتو گسترش فقر و فلاکت بیش از پیش در سراسر جهان از یک سو و تسریع و تشدید جنگهای مرئی و نامرئی در کشورهای پیرامونی جهان از سوی دیگر (که جملگی منبعث از بحران ساختاری نظام جهانی سرمایهداری است میتوان گفت اگر اوضاع در نبود پیروزی یک بدیل دموکراتیکتر و برابری طلبتر به همین منوال پیش رود، نصف جمعیت جهان در دهههای آینده با نابودی روبرو خواهند گشت. در این نوشتار بعد از بررسی اوضاع روبه وخامت بیشتر جهان در دهههای آینده به چند و چون راه حلهای عبور از این وخامت که توسط چالشگران ضد نظام ارائه میگردند، می پردازیم.
اوضاع رو به وخامت جهان – هنوز بعد از دههها صنعتی سازی و شهر سازی، نزدیک به نصف جمعیت جهان یعنی سه میلیارد و سیصد میلیون نفر به عنوان دهقان و کشاورز در روستاها، مزارع و دیهها زندگی کرده و به کشت و زرع مشغولند. پانزده تا بیست میلیون نفر از این دهقانان به عنوان کشاورزان در مزارع و باغات صنعتی – مکانیزه شده در کشورهای آمریکای شمالی، استرالیا و زلاند نو، اروپا و آمریکای لاتین (آرژانتین، برزیل و شیلی) کار و تولید می کنند. فرایند تولیدی در مجهزترین و مکانیکی ترین این مزارع تقریبا ٢۰۰۰ مرتبه زیادتر از کل فرایند تولیدی اکثریت قریب به اتفاق دهقانان در جهان است.
در دوره اوجگیری حرکت سرمایه (گلوبالیزاسیون) در فاز فعلیاش (گسترش بازار آزاد نئولیبرالی) “ سازمان تجارت جهانی “ در سال ٢۰۰۱ اعلام کرد که کشورهای عضو این سازمان (اکثر کشورهای عضو سازمان ملل) می توانند هر محصول کشاورزی (در نتیجه مواد غذائی) را بعد از تبدیل به کالا مثل هر کالای تجارتی به معرض رقابت و فروش بگذارند. این قانون اولیگوپولی های مواد غذائی – کشاورزی را قادر ساخت که در کشورهای پیرامونی با خرید اراضی دهقانی و پیاده ساختن برنامههای مکانیزه سازی (که در نتیجه آن یک کشاورز ماهر و مجهز به وسایل پیشرفته می تواند به اندازه ٢۰۰۰ دهقان فرایند تولیدی داشته باشد) صدها میلیون دهقان را سالانه از زمینهای خود کنده و به شهرهای نقداَ پر جمعیت کشورهای سه قاره (از شانگهای، مومبای، مافیلا، کراچی و تهران و ژوهانسبورگ، لائوس، قاهره و…. در آفریقا تا سائوپولو، ریودوژانیرو و… در آمریکای لاتین) پرتاب کنند.
این وضع یعنی روند “ پرولتریزه سازی “ که چیزی غیر از دهقان زدائی میلیونها نفر در هر سال در کشورهای سه قاره توسط انحصارات مواد غذائی نیست، نمی تواند یک مسئله زود گذر تعدیلی و ساختاری معمولی باشد. سه میلیارد نفر دهقان در روستاها و دیههای کشورهای پیرامونی سه قاره مورد هجوم انحصارات قرار گرفته و به شهرهای پر جمعیت پرتاب شده و می شوند, هرگز جلب و جذب کارخانهها و دیگر نهادهای صنعتی نگشته و نخواهند گشت.
روزگاری در گذشته در آغاز رشد و توسعه سرمایهداری در کشورهای اروپای آتلانتیک ( انگلستان، فرانسه، هلند و…) دهقانان بیشماری که در روستاهای اروپا قربانی هجوم سرمایهداران صنعتی قرار گرفته و به شهرهای لندن، پاریس، آمستردام و… پرتاب می گشتند، جلب و جذب کارخانههای صنعتی، معادن آهن و مس و… گشته و عملا و به معنی واقعی پرولتریزه می شدند. مضافاً تعداد قابل توجهی از این دهقانان که جلب و جذب صنایع نمی گشتند به صورت “ ارتش ذخیرهای “ از سوی دولتهای استعمارگر خودی به مستعمرات اروپائی، در وهلههای اول به آمریکا، استرالیا، زلاند نو و… در وهلههای بعدی به کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، کوچ گشته و یا مهاجرت می کردند، علیرغم روندهای جلب و جذب در صنایع از یک سو و کوچ و مهاجرت به مستعمرات از سوی دیگر باز هم ما شاهد این واقعیت هستیم که سرمایهداری حتی آن زمان نیز نتوانست به مسئلهای که خود به وجود آورده بود پاسخ و راه حل همه جانبه تهیه کند. زیرا بخشی از دهقانان که هیچوقت مشمول جلب و جذب نگشته و یا به مستعمرات فرستاده نشدند تبدیل به ساکنین گتوها و زاغهها و… در شهرهای اروپا و سپس آمریکا گشتند که امروز به شکرانه عملکردهای فلاکت بار بازار آزاد نئولیبرالیسم ( فاز فعلی گلوبالیزاسیون ) بر تعدادشان روزانه افزوده میشود.
ولی آن روندی که در سی سال گذشته در کشورهای سه قاره به وقوع پیوسته و نزدیک به یک میلیارد نفر از جمعیت کل سه میلیارد و سیصد میلیون نفری دهقانان آن سه قاره را بعد از کندن از اراضی خود به شهرهای پر جمعیت پرتاب ساخته، یک مسئله معمولی ساختاری نیست. تشدید پروسه دهقان زدائی در کشورهای سه قاره (بویژه در چین، هندوستان، برزیل، اندونزی و…) که منبعث از فاز فعلی گلوبالیزاسیون است، در سی سال گذشته یک میلیارد نفر دهقان پرتاب گشته به شهرها را به وجود آورده که نظام دیگر قادر نیست در کارخانجات، معادن و… خود جلب و جذب کند. مضافاً این نظام (که شامل اقتصادهای نوظهور در بخش پیرامونی – چین، هندوستان، برزیل و… نیز می باشد) بر خلاف قرون هفدهم، هیجدهم و نوزدهم قارههائی مثل آمریکا، اقیانوسیه، آسیا و آفریقا را ندارند که جمعیتهای میلیاردی دهقانان “ کنده شده و پرتاب شده “ را به آن قاره کوچ دهند.
در پرتو بروز آشکار بحران عمیق ساختاری سرمایهداری که احتمال قوی دارد که به یک “ رکود عظیم “ جهانی پر از بیکاری، قحطی و گرسنگی در سالهای آینده تبدیل گردد، نظام حتی با پذیرش شیوهها و “ ویژگیهای “ معجزه آسای اقتصاد چینی نیز نخواهد توانست به نیازهای اولیه نزدیک به سه میلیارد نفر از جمعیت جهان پاسخ دهد. در نتیجه، در دهههای آینده جهان با خطر افزایش بی سابقه قحطی و مرگ میلیونها انسان روبرو خواهد گشت که در آن تعداد گشته شدهگان بیشتر از کل تلفات جنگها و فجایع و سوانح طبیعی در تاریخ تمدن بشر خواهد بود. سئوالی که مطرح است اینست که آیا امروز یک جنبش اجتماعی بدیل ساز در سطح جهان در حال شکلگیری است که با به چالش طلبیدن جدی نظم حاکم از وقوع این فاجعهای بزرگ جلوگیری کند؟ اوضاع روبه رشد وخامت و راه حلهای برون رفت – بدون تردید بر چالشگران ضد نظام است که از هم اکنون به ایجاد یک اتحاد بزرگی بین طبقات کار و زحمت و تهی دستان در روستاهای جهان (عمدتا در کشورهای پیرامونی در بند) و شهرهای جهان عمدتا در کشورهای مسلط مرکز دست بزنند. بررسی اوضاع رو به رشد در سراسر جهان از بهار عربی در شمال آفریقا و خاورمیانه تا جنبشهای تسخیر در ٢٦۰۰ شهر در آمریکا و اروپا، نشان می دهد که این اتحادها هم ممکن و هم اصولی است.
مردم زحمتکش جهان بیش از پیش به این درک رسیدهاند که تکامل و توسعه نظام فعلی اگر به مسیر خود ادامه دهد بشریت با یک نوع فاجعه و نسل کُشی در دهههای آینده روبرو خواهد گشت. پیروان و حامیان این موج همدلی و همبستگی که دوران کودکی خود را تجربه می کند نقدا برعلیه صاحبان ثروت و قدرت “ یک در صدیها “ و فجایع بازار آزاد نئولیبرالیسم مثل بیکاری مزمن جهانی و گسترش جنگهای مرئی و نامرئی توسط راس نظام و شرکایش، بپا خاستهاند.
ولی نظام سرمایهداری علیرغم غلتیدن در بحران عمیق ساختاری خود از یک سو و عروج امواج بیداری و رهائی در بین قربانیان نظام (کارگران، دهقانان، تهی دستان شهر و روستا و زاغه نشینان میلیونی) از سوی دیگر به این زودی به پایان عمر خود نخواهد رسید. تاریخ نشان میدهد که سرمایهداری غالبا توانسته با تضعیف نیروهای کار و زحمت و نیز مالیتر، متمرکزتر و نظامیتر ساختن حرکت سرمایه (گلوبالیزاسیون) نه تنها از بحرانهای خود و انقلابات ضد نظام تودههای مردم زنده عبور کند بلکه بعد از گذراندن دوره نقاهت و بهبودی موفقیتهای چشمگیری را به نفع صاحبان ثروت و قدرت و به ضرر طبقات تودهای کسب کند.
در بیست سال اول فاز فعلی گلوبالیزاسیون ( از ۱٩٨٢ تا اوایل قرن بیست ویکم ) پیروزیها و موفقیتهای نظام جهانی بطور قابل ملاحظهای بیشتر از سه دهه بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم ( ۱٩٧- ۱٩٤٥) بود. زیرا در طول آن سه دهه توازن قدرت به مقدار قابل توجهی به نفع تودههای مردم دستخوش تحول قرار گرفت که به نظر مورخین در تاریخ پانصد ساله سرمایهداری بی نظیر بود. این چرخش در توازن قدرت به نفع مردم در سراسر جهان منبعث از سه علت بود که بعدها به نامهای “ سه پیروزی “ و سه چالش و یا “ سه ستون مقاومت “ معروف گشتند. این سه علت عبارت بودند از: یکم – پیروزی شوروی بر نازیسم در جنگ جهانی و عروج آن به قله ابر قدرتی و چالشگری جدی نظام. دوم – عروج جنبش های استقلال طلبانه خلقهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین علیه استعمار. سه – پیروزی دموکراسی علیه فاشیسم و رشد جنبش کارگری در اروپا و دولتهای “ رفاه “ برآمده از آنها در اروپای غربی.
این پیروزیها و کیفیت دینامیکی آنها سران نظام جهانی سرمایه را به دادن امتیازات به نیروهای کار و زحمت در کشورهای خودی و عقب نشینی در مقابل امواج استعمار زدائی – استقلال طلبانه در کشورهای سه قاره و تمرین و تجربه سوسیالیسم در اروپای شرقی مجبور ساخت. این فعل و انفعالات که بنام سه” مصالحه تاریخی” بین کار و سرمایه در سطح جهانی معروف گشتند، منجر به پیشرفتهائی در سراسر جهان منجمله صنعتی شدن بخشی از کشورهای جهان سوم گشتند که بنوبه خود حائز اهمیت برای چالشگران کنونی ضد نظام هستند. – ولی این پیروزیها، مصالحهها و پیشرفتها محدودیتهای تاریخی خود را داشتند که بعد از گذشت نزدیک به بیست سال در اواخر دهه ۱٩٧۰ و اوایل دهه ۱٩٨۰، به صورت تضادهای درونی رشد و آشکار گشتند.
این تضادها در جوامع پیرامونی سه قاره و در کشورهای سوسیالیستی با ورود گلوبالیزاسیون به فاز فعلی خود (گسترش بازار آزاد نئولیبرالیسم) تشدید یافته و این جوامع را که با رشد و ازدیاد قرضهای بینالمللی روبرو شده بودند شدیدا در مقابل تهاجم جدید سرمایه آسیب پذیر ساخت. مهمترین عاملی که باعث ریزش جنبشهای رهائیبخش و دولتهای برآمده از آنها در کشورهای سه قاره پیرامونی، فروپاشی و تجزیه شوروی و کشورهای “ بلوک شرق “ و تبدیل چین تودهای و جمهوری دموکراتیک ویتنام از کشورهای سوسیالیستی به جوامع سرمایهداری در دهه ۱٩٨۰ گشت، تشدید تضادی بود که در آن زمان در آن کشورها به صورت یک گفتمان مسلط بین دولتمردان، رسانهها و حتی مردم رواج یافته بود. این گفتمان که مؤلفه اصلی آن توسعه عمدتا اقتصادی در آن جوامع بود حول و حوش نظرگاه و پراتیک مسابقه در “ رسیدن به آنها “ (“تئوری کچ آپ”) بود. پذیرش این تئوری در عمل تمام این کشورها را به طور مستقیم و غیر مستقیم در دام هولناک پذیرش منطق حرکت سرمایه (کسب سود برای انباشت) انداخت: دامی که پیوسته “ میدان کارزار “ پر از پیروزی سرمایه داری در تاریخ بوده است.
بهر رو زمانی که در این مسابقه نابرابر سه ستون مقاومت از هم پاشیده شدند امپریالیسم بویژه بعد از فروپاشی شوروی و پایان “ جنگ سرد “ به شکل و شمایل پیکان سه سره دسته جمعی (آمریکا، اتحادیه اروپا، ژاپن) در آمده و اولیگارشی مالی – انحصاری حاکم بر آن توانست به سرعت بازاری واحد به وسعت این جهان را بدون مقاومت جدی بنا سازد. – همانطور که در آغاز این نوشته مطرح شد در حال حاضر اگر گسترش فقر و بی امنی معیشتی در جهان به سبب تشدید بحران ساختاری عمیق سرمایهداری و وقوع و بسط “ رکود بزرگ جهانی “ بر همین منوال پیش رود نصف جمعیت ٧ میلیارد نفری جهان در دهههای آینده با خطر مرگ و نابودی روبرو خواهند گشت. برای برون رفت از این فاجعه و استقرار جهانی امنتر، دموکراتیک تر و برابر تر چالشگران ضد نظام فعلی در فورومها، کنفرانسها و نوشتههای خود سه راه حل ارائه میدهند که نگارنده در اینجا بعد از پرداختن به نقد دو راه حل اول به توضیح راه حل سوم که خود اعتقاد دارد، می پردازد.
طرفداران نظرگاه اول که حتی تعدادی از مارکسیستها و سوسیالیستها را نیز شامل میشوند بر آن هستند که در پرتو عروج امواج خروشان بیداری و رهائی در اکناف جهان سردمداران ثروت و قدرت که خود در یک بحران عمیق ساختاری غوطه خوردهاند امکان و حتی احتمال قوی دارد که مثل سالهای بعد از پایان جنگ جهانی دوم ( ۱٩٧٥ – ۱٩٥۰ ) مجبور به عقب نشینی گشته و تمایل به “ مماشات “ و “ مصالحه دیگر تاریخی “ به نفع نیروهای کار و زحمت از خود نشان دهند. به نظر این نگارنده این نظرگاه امیدی غیر واقعبینانه و حتی واهی بر اساس یک سری احساسهای نوستالژیکی بنا یافته که “ تکرار تاریخ “ را صمیمانه می طلبد.
بدون تردید روزگاری در تاریخ ( مثل دوره ۱٩٧٥ – ۱٩٥۰ ) تلاش برای مصالحه اجتماعی بین سرمایه و کار به عنوان یک استراتژی و الگو در سایه حضور جدی سه ستون مقاومت (سوویتیسم = سوسیالیسم واقعاً موجود، جنبشهای رهائیبخش ملی در سه قاره و جنبش های کارگری در اروپای آتلانتیک) می توانست عملی و ممکن باشد. ولی تاریخ هیچوقت به تکرار خود تن در نمی دهد و ما باید واقعیتها را آنطور که در نظام فعلی بیان و آشکار می شوند مورد بررسی در جهت ایجاد یک “ دنیای بهتر “ را دهیم .
دوره تاریخی کنونی به روشنی با روزگاران گذشته تفاوت اساسی دارد. در اوضاع رو به رشد کنونی سرمایه انحصاری آشکارا یک جنگ همه جانبه را علیه کارگران و خلقهای جهان اعلام کرده است. صاحبان ثروت و قدرت (یک در صدیها) کوچکترین تمایلی به عقب نشینی و دادن امتیاز در مقابل ٩٩ در صدیها که به مقاومت و مبارزه برخاسته اند، نشان نمی دهند. به عبارت دیگر در تلاقی های کنونی بین سرمایه انحصاری و کارگران و خلقها مونوپولیهای حاکم بر دولتها، کارگران و خلقها را در سراسر جهان نه برای “ مصالحه “ و “ مماشات “ بلکه به تسلیم بی قید و شرط دعوت می کنند. به نظر این نگارنده در این شرایط استراتژیهای جاری “ دفاعی “ مقاومت و مبارزه از سوی چالشگران ضد نظام (منجمله نیروهای چپ انقلابی – رادیکال) که جملگی پراکنده و “ ادغام نشده “ هستند کارائی نداشته و نهایتا با شکست روبرو خواهند گشت.
حامیان و طرفداران نظرگاه دوم در درون بخشی از چالشگران ضد نظام (منجمله تعدادی از مارکسیستها) در پرتو عروج چین به عنوان یک ابر قدرت اقتصادی در سطح جهان به این باور روی آوردهاند که در اوضاع بحرانی کنونی، چین با اتخاذ مقام مدیریت اقتصاد جهانی می تواند از در غلتیدن کشورهای اروپا و آمریکا در بحرانهای عمیقتر مالی و اجتماعی جلوگیری کرده و با تبدیل جهان تک قطبی به یک جهان چند قطبی و حتی دو قطبی، فضائی را در سطح بینالمللی به بار آورد که در آن نیروهای دموکراتیک و برابری طلب چالشگر ضد نظام با بسیج قربانیان اصلی نظام جهانی بتوانند عرض اندام بیشتری کرده و به خواستههای به حق خود جامه عمل بپوشانند.
به نظر می رسد که حامیان این نظرگاه نیز به شدت نوستالژیک بوده و قادر نیستند تضادهای عمیق طبقاتی و تلاطمات بالقوه بزرگ اجتماعی و سیاسی در چین کنونی را که مثل یک “ طوفان آرام “ در زیر نماهای به غایت فریبنده و توهم زای “ ویژگیها “ و “ معجزات “ چین خوابیدهاند را ببینند و درک کنند. این تلاطمات و طوفان آرام ناشی از تضادهای بزرگی است که امروز جامعه چین با آن روبرو است و دولت و نظام حاکم در چین علیرغم معجزات و ویژگیهای اقتصادی و تجاری در درازمدت نخواهد توانست (حتی اگر موفق به کسب مقام مدیریت اقتصاد جهانی گشته و در “ راس نظام “ قرار گیرد) نظام جهانی سرمایهداری را از بحران عمیق ساختاری عبور داده و نجات دهد. نتیجه اینکه در مقابل جنگی که انحصارات متعلق به “ یک در صدیها “ علیه کارگران خود در کشورهای مسلط مرکز و تودههای مردمی در کشورهای در بند پیرامونی اعلام کردهاند تنها راه رهائی از یوغ این نظام ایجاد اردوی بزرگ و سرتاسری کار و زحمت هم در سطح ملی و کشوری و هم در سطح منطقهای و جهانی علیه صاحبان ثروت و قدرت است.
شرایط حاکم و بحران عظیم رو به رشد که نظام نقدا فرتوت با آن دست به گریبان است این حکم رهائی را به یک ضرورت تاریخی و ممکن، تبدیل کرده است.
منابع و مآخذ
۱- سمیرامین، “ عروج و سقوط لیبرالیسم “، در مجله ‘مانتلی ریویو’. سال ٦٣، شماره ٨، ژانویه ٢۰۱٢.
٢– امانوئل والرشتاین، “ نظام جهانی کنونی از ۱٧٨٩ تا ۱٩۱٤ “ برکلی، ٢۰۱۱, جلد ششم.
۳– جان بلامی فاستر و رابرت مک چنی ، “ رکود جهانی و چین “ در مجله ‘مانتلی ریویو’، سال ٦٣’ شماره ٩ ‘فوریه ٢۰۱٢.
۴– نیال فرگسن، “ تمدن : غرب و بقیه “ ، نیویورک ٢۰۱۱.
۵– یونس پارسا بناب، “ جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه : ٢۰۰٩ – ۱٩٩۱ “، از انتشارات آمازون ,دات کام ٢۰۱۰.
تاریخ چاپ اردیبهشت ۱۳۹۲ طرح نو