Skip to content

www.ranjbaran.org

  • خانه
  • اسناد حزب
  • آرشیو نشریه رنجبر
  • کارگری
  • دیدگاه و مقلات
  • زیست محیطی
  • زنان
  • ویدیوها
  • جانباختگان
  • تماس با ما
  • آثار کلاسیک مارکسیستی

www.ranjbaran.org

نگاهی گذرا به پیدایش فاشیسم در ایتالیا و درس آموزی از مبارزات کمونیست‌ها و پارتیزان‌های ضد فاشیست

حزب رنجبران ایران, 7. مارس 2024

بخش هشتم

آنتونیو گرامشی (بخش۲)

در تابستان سال ۱۹۱۱ آنتونیو با بالا‌ترین نمرات دوره دبیرستان را به پایان رساند. در پاییز همان سال دانشکده «کارلو آلبرتو» (Carlo Alberto) در دانشگاه شهر بزرگ و صنعتی تورینو (Torino) در شمال ایتالیا، کنکور یک بورس تحصیلی را برای پذیرش دانشجو از خانواده‌های بی بضاعت ایتالیا را اعلام کرد. گرامشی یکی از دو دیپلمه شهر کالیاری برای شرکت در کنکور پذیرفته شد.

او با تجربه مستقیم خویش از فقر، دیدن بینوایان‌تر از خود، زندگی و رنج کشاورزان و مزد بگیران، هرچند اندکی مغشوش اما عینی و به روشنی تفاوت میانِ شهری بزرگ و صنعتی با جزیره فقیر زادگاهش را می‌ دید؛ که نشان آشکار از این که «اتحاد و یکپارچگیِ ایتالیا» تا چه اندازه دور از واقعیت بود ‌و این که تضادها و مبارزات اجتماعی از این نابرابری و ناهمگونی سرچشمه می گرفت؛ با این حال او با احترام و افتخار، فرهنگ مردمی، ترانه‌ها و داستان‌ها، زیبایی و کششِ زبان ساردی را که انگیزه‌ای برای پژوهش پایه‌های آن بود با خود به همراه بُرد، اما میل و دلتنگی برای دنیای ابتدایی و در کهن مانده، که زندگی بیست ساله خود را در آن گذرانده بود، نداشت و آن را پشت سر گذاشته بود، همچنین تنگنایِ رابطه آن زندگی را که جلوگیر از گسترش و شکل گیری هویت فرد بود و در محدودۀ بیولوژیکی مانده بود و بازدارندهِ گذار به دوره«سیاسی»، زمانی که فرد به شکرانه به کاربردِ منطق از یوغ احساسات و امیالِ ناخودآگاه و نا اندیشیده کهن و‌ ابتدایی رها گردد. این درک و تجربهٔ ژرف را که آن زمان با خود به شهر تورینو برده بود، سال‌ها پس از آن، در تنهاییِ اسارتش در زندانِ موسولینی، با تمرکزی زنده و بارور، در اندیشه و‌تئوری به کار گرفت.

گرامشی در آغاز ماه اکتبر ۱۹۱۱ به تورینو رسید، در آن روزها در شهر، «جشن پنجاهمین سالگردِ یکپارچگی ایتالیا» در جریان بود. او برآن بود که در دانشکده فلسفه و ادبیات، در شاخه زبان شناسی و ادبیات به تحصیل بپردازد. پس از گذراندن دوهفته با امتحاناتِ نوشتاری و گفتاری، از میان بیست شرکت کننده ای که پذیرفته شده بودند، مقام نهم را به دست آورد. مقام دوم را جوانی به نام پالمیرو تولیاتی و مقام یازدهم را خواهر او ماریا کریستینا تولیاتی به دست آورده بودند. این گونه، دو جوان با یکدیگر آشنا و پس از آن با دیدارهای پیاپی و دوستی که با یافتن دیدگاه و باور‌های همگون سیاسی نیز همراه گشت.

این دو یار، دوشادوش و با مبارزه مشترک پس از ده سال از پایه گذاران و رهبران حزب کمونیست ایتالیا گشتند.

آب و هوایِ سردِ شهر تورینو، به ویژه در ماه‌های آغازین زندگی در آنجا، برای آنتونیو، که با آب و هوای معتدل و دلنشینِ جزیره ساردِنیا پرورده شده بود، رنج‌ آور بود، هفتاد لیره بورس تحصیلی و بیست لیره‌ای که خانواده برای کمک خرج برایش می فرستادند حتی برای اجاره اقامت در یک پانسیون و نیازهای اولیه خورد و خوراک او بسنده نبود؛ از این روی نیاز به دریافتِ کمکی بیشتر از سوی خانواده داشت. نامه‌های زیاد با پافشاری و با درخواست پول بیشتر و مدارک برای ادامه دریافت بورس تحصیلی به آن‌ها می‌فرستاد؛ به گرسنگی مزمن دچار شده بود و افزوده برآن، بالاپوشی (پالتویی) هم نداشت تا بیش از آن اسیر سرما نشود. فراش دانشکده، با دیدن این نابسامانی و رنج او، پیش‌قدم شد و در یک پانسیون دیگر جایی برای او با اجاره ای هفتاد لیره‌ای یافت که امکان اعتباری‌هم داشت.

در بهار ۱۹۱۲ در چنان وضع ترحم‌آمیزی زندگی می کرد که حتی توانایی سخن گفتن را از دست داده بود. با بودن گرسنگی، شرایط سخت آب و هوا، اتاق بسیار محقر، تندرستیِ لرزان و بیماری مزمن به سختی می توانست به درس خواندن بپردازد.

«شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

به گوش هر که در عالم رسید آوازِ پنهانم»

درد و رنج و گوشه نشینی و تنهایی درونیِ او با هدیه کتاب «جنگ و صلح» تولستوی به زبان فرانسوی از سوی آنجلو تَسکا (Angelo Tasca) در آن روزهای پیاپی سخت که در همه زندگی بار آن را به دوش کشیده بود، هرچند کوچک اما مرهمی بود بر زخم‌های خونریزِ جان و روان او. آنجلو تَسکا در رویه درونیِ کتاب، همراه با آرزو، نوشته بود، گذشته از هم‌کلاسی بودن امیدوار است که به زودی «رفیق مبارز» هم بشود. این، آشکارا نشان از آن بود که گرامشی هنوز به محیط سیاسی شهر تورینو نپیوسته بود. پس از آن آنتونیو اندک اندک آغاز به دیدار و رفت و آمد با همسالان خود و حوزه سوسیالیست‌ها کرد، اما بدتر شدن تندرستیِ لرزان او انگیزه‌ای در کاهشِ تحصیل در دانشگاه شد.

به هر روی، فضای فرهنگی و روشنفکرانه دانشگاه تأثیر ژرفی در او گذاشت، استادانِ بنامی، با تمایلات به بخش‌ها و رَسته‌های گوناگون فرهنگی و اندیشه‌ای، در آنجا تدریس می‌ کردند اما گرامشی با دو تن از آنان نزدیکی ویژه‌ای داشت، با استاد مَتِّئو بَرتولی (Matteo Bartoli) برای اشتراک و همسویی در زمینه علم زبانشناسی و با استاد اومبِرتو کُزمو (Umberto Cosmo) درباره ارزش های سوسیالیستی. عملاً بیشتر به آموختن و پژوهش در زبان‌های کلاسیک می پرداخت،( و این به شکرانه تدریس استادان برجسته‌ای چون لوئیجی والماجی(Luigi Valmaghu) و آنجلو تُکُّونه (Angelo Toccone)، تا آنجا که سال‌ها پس از آن یک جوان سوسیالیست یادآوری کرده بود که « او (گرامشی) بیشتر یک زبان شناس بود تا آن که یک انقلابی».

 گرامشی به زبان های فرانسوی، آلمانی و انگلیسی نیز تسلط داشت

استادِ بنام و زبانشناس، مَتِّئو بَرتولی، به او آموخته بود که زبان «تولیدی اجتماعی» است و بدون در نظر گرفتن تاریخ همگانی آن، دگرگونی‌هایش و تغییرات و تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردمی که به آن سخن می‌گویند، نمی توان به پژوهش درباره آن پرداخت. همچنین مشوق پژوهشگری او در زبان ساردی بود. 

تأکید گرامشی بر سر مسئله زبان، دانش و اندیشه او در این زمینه نیز در نامه هایش از زندان، به ویژه درباره زبان مادری اش، ساردی، به خوبی و بارها دیده می‌شود. او تشنه فرهنگ و آموختن بود، تا آنجا که در دوره‌های آموزشی گوناگونِ دانشکده‌های دیگر و دروس استادانی که حتی دور از باورهای او بودند شرکت می‌کرد؛ او براین باور بود که بایستی همه چیز را دانست و سال‌ها پس از آن در نوشته‌ای تأکید بر این داشت؛ در این میان همچنین دوره ای را که از سوی استاد اَنّیبالِ پاستورِ (Annibale Pastore) درباره ترجمان و نقد مارکسیسم برگزار شده بود گذراند.

در سال ۱۹۱۳ برای یکمین بار در جزیره ساردِنیا انتخابات سیاسی به گونه‌ای گسترده برگزار می‌شد که از سوی جوانی روشنفکر، روزنامه‌نگار و سندیکالیستِ پرشور به نام اَتّیلیو دِفِّنو ‌(Attilio Deffeno) که به تازگی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود و گروهی را برای عملیات، تبلیغ و ترویج بر علیه سیاست‌های دولت تشکیل داده بود، آغازگر جدل‌های سیاسی و تبلیغاتی و بسیج مردم شد.

در آن روز‌ها مجله «لا وُچه» (La Voce= صدا) که از آغاز تأسیس خود (سال ۱۹۰۸) بی‌پروا به مسائل فرهنگی و سیاست بر علیه بورژوازی می‌پرداخت، در ماه آگوست نوشتهِ مستندی را که با پشتیبانی آموزگاران، سندیکالیست‌ها، یک نامزد انتخاباتی و دو وکیلِ بنام همراه بود، منتشر کرد که در آن به انگیزه‌های فقیر نگاه‌داشتن جزیره از سوی دولت، عملاً با جلوگیری از صادرات مواد اولیه خوراکی و کشاورزی، به سود بورژوازی صنعتی شمال ایتالیا پرداخته بود. همچنین با فراخوانی در پیوستن و پشتیبانیِ سیاسی روشنفکران مترقی به این باور همراه بود.

گرامشی که در آن تابستان به دیار خود بازگشته بود از این فراخوان پشتیبانی کرد و مقاله‌ای نوشت که در ماه اکتبر در مجله به چاپ رسید. این یکمین باری بود که گرامشی آشکارا و همگانی موضع سیاسی و مبارزاتیِ خود را اعلام می‌کرد. به گفته آنجلو تَسکا، شرکت گسترده مردم، که تا آن زمان از این امکان برخوردار نبودند، تأثیری ژرف در گرامشی پدید آورد و او به گونه ای نهایی راه و میدان مبارزه برای سوسیالیسم را آرمان زندگی خود کرد.

گرامشی در بازگشت به شهر تورینو دچار گونه‌ای بیماریِ سختِ عصبی گشت، که مانع از دادن امتحاناتش شد، اما در بهار ۱۹۱۴ با سخت کوشی توانست سه امتحان را از سر بگذراند تا بورس تحصیلی اش را از دست ندهد و با اندکی بهبودی بیشتر توانست رابطه و دیدار با تَسکا و تولیاتی را، که جوانِ تازه دانشجوی ۱۹ ساله دیگری به نام اومبِرتو تِرّاچینی (Umberto Terracini) نیز به آنان پیوسته بود، برقرار کند. سپس کارت عضویت در حزب سوسیالیست را گرفت و آغاز به همکاری با نشریه حزب کرد؛ و این زمانی بود که جنگ یکم جهانی آغاز گشته و‌موضع بیشترین سوسیالیست‌ها نسبت به آن بی‌طرفانه بود، اما موسولینی که یکی از رهبران و مدیر روزنامه حزب (Avanti آوانتی) بود، با موافقت خود برای شرکت در جنگ، اتحاد حزب را به بحران کشاند (در آغاز این سلسله نوشته، در بخش یکم‌ به آن پرداخته بودیم ). گرامشی که با نوشته خود، این تصمیم موسولینی را با پرسش‌های خود، همراه با گمان زنی و «ناروشنی» تئوری او را ارزیابی کرده بود، از سوی جناح موافق با شرکت در جنگ به سختی زیر انتقاد و فشار قرار گرفت؛ از این روی درخود فرو رفت و برای زمانی با دوریِ سیاسی از گروه، گوشه نشینی را برگزید. در ۱۲ آوریل ۱۹۱۵ برای آخرین بار امتحان خود را با استاد اومبِرتوکُزمو گذارند و سپس تحصیلات دانشگاهی را ترک کرد و راه دیگری را برگزید.

«شبِ تاریک و‌ بیمِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سَبُکبارانِ‌ ساحل‌ها»

مرز میان اندیشه مارکسیستی با فاشیسمِ در حال زاده شدن خطی بسیار نازک بود و هنوز هم هست، اما این نازکی اش برای جامعه انسانی بس تعیین کننده است، و آن، اندیشه انسانیِ مارکسیسم است که بر پایه دفاع از حق، رهایی انسان از ستم، داد و دادگری و دادگستری، گسترش علم و فرهنگ و در جایگاهِ خویش ماندن انسان استوار است؛ اما آن زمان که این ستونِ بنیادی نادیده و یا از آن روی گردانده شود هیولایی زاده خواهد شد (آنچنان که زاده شد!) که جز رنج و فقر و بدبختی، کشتار و واپس‌گرایی جهان و جامعه انسانی از آن حاصل نمی‌شود و آگاه هستیم که این هیولایِ آدمخوار و نابودکننده، گام به گام اما با شتاب، چگونه جان و زندگی میلیون‌ها انسان را به نیستی کشاند و نقطه اوج آن در پنج سال پایانی اش جز اشک و عرق و رنج و خون و داغانیِ جهان‌ چیزی به جا نگذاشت.

در ۱۳ نوامبر ۱۹۱۵ آنتونیو گرامشی با درج مقاله خود در روزنامه «فریاد خلق» (Il Grido del Popolo)، درباره دیدار نمایندگان احزاب سوسیالیست اروپا در سوئیس، کار روزنامه نگاری حرفه‌ای خود را آغاز کرد و در این زمینه با نوآوری، به گونه حقیقت گرایی و شرح نقش تبلیغات در جنگ و آشکار کردن آن که با دروغ پردازی آمیخته است، همراه بود. در ماه‌های آغازین سال ۱۹۱۶ بیشترین زمانِ روز‌های خود را در آخرین طبقه ساختمان «پیمانِ تعاونی تورینو» (Alleanza Cooperativa Torinese) که دارای سه اتاق که دفتر بخش جوانان حزب سوسیالیست، دفتر «فریاد خلق» و شاخه روزنامه آوانتی بود، می‌گذراند و درباره آنچه در تورینو می‌گذشت مقاله می‌نوشت. در آن سالیان مقالات گوناگون، تجزیه و تحلیل و تفسیر درباره اوضاع درونی و بیرونی حزب، جدل‌های سیاسی درباره کارکرد شورا‌ها، نقد ادبی و انتقاد درباره تئاتر و رابطه آن با زندگی اجتماعی می‌نوشت، اما دور از پرداختن به نقد تئاترِ رستهِ «برتر» (اِلیت Elit)، بلکه درباره آنچه دربرگیرنده ابزار رشد و پختگیِ فرهنگیِ طبقات زیرین و پرولتاریا بود، و در این راه یک منتقد کوشنده بود که نقطه عطف دیدگاه او در این زمینه فرانچسکو دِسَنکتیس(Francesco de Sanctis)، منتقد و اندیشمندِ بنام و وزیر سابق فرهنگ، بود و نه بِنِدِتّو‌ کروچه (Benedetto Croce). نقد‌های او پیرامون درام نویسان آن زمان بود؛ در این میان حتی ۸۰٪‌ نمایشنامه‌های لوئیجی پیراندِلّو از زیر تیغ نقد و انتقاد او رها نمی‌گشتند؛ اما نقش ژرف فرهنگیِ نمایشنامه‌های «لیولا» (Liolà) و «لذت راستی»؟؟ (Piacere dell onestà) او را ارج بسیار می‌نهاد، همچنین به کار بردن گسترده زبان سیسیلی پیراندِلّو و نمایشنامه «لیولا» را شاهکار او می دانست.

در فوریه ۱۹۱۷ گرامشیِ سیاسی، تنها شماره روزنامه «شهر آینده» (La Città Futura) را برای جوانان سوسیالیست منتشر کرد. هدف او برانگیختن جوانان بود، تا اینکه آنان به وجدانی آگاه در انجام وظایفی که در انتظارشان بود دست یابند و آموختگی و استواری اندیشه، که به آنان اجازه دهد تا با شیوه، نظم، آگاهی، پیگیری و تلاشِ پیاپی، پرهیز از پراکندگی در هنگام های بازبینی و اندیشیدن و راهجویی بدون انتظار داشتن در یافتن پاسخ بر سر مسئله‌ای، مبارزه کنند.

در آغاز جنگ یکم جهانی، لنین از همه سوسیالیست‌های اروپا خواسته بود تا جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی و انقلاب تبدیل کنیم و مهم نیست که کدام کشور آن را آغاز کرده و می‌کند، چرا که همه کشورهای بورژوایی خود را آماده کرده اند.

در ماه‌های فوریه و مارس ۱۹۱۷ که روسیه با داغانیِ ارتش، موج اعتصابات، شورش و خیزش‌های همراه با خشونت خودجوش، یا رهبری شده از سوی شوراها (Soviet) و بحران سخت در حکومت و دستگاه آن و دولت پیشینِ در حال سقوط و از سوی دیگر نطفه «کمیته دولت موقت» رو به رو بود. دوگونگی قدرت‌ها در ماه‌های پس از آن و بر سرکار رفتن دولت موقتِ متشکل از نیرو‌ها و جناح‌های گوناگون، که جان مایه انقلاب بودند، بر سر چگونگی راه و سیاست چیستیِ دولت نوین در اختلاف افتادن و با زد‌ وخورد میان شورا ها در پیترزبورگ و دولت موقت همراه بود؛ اما شخصیتی چون لنین عامل متحد ماندن بلشویک‌ها بود.

در پاییز با بودن فضای تشنجیِ سخت میان کارگران، کشاورزان و درون ارتش، شوراها فشار را بر روی انقلاب گذاشتند که در نیمه شب میان ۲۵ و ۲۶ اکتبر با اشغال مراکز دولتی و در دست گرفتن «قصر زمستانی» و دستگیری اعضای دولت موقت انجامید.

به دلیل مشکلات و خرابی های ناشی از جنگ به ابزار ارتباطی، از روسیه اخبار نسبی، نادرست، عام، تحریف و سانسور شده به ایتالیا می رسید، تا آنجا که مبارزات در پترزبورگ، در مطبوعات ایتالیا شورش میخوارگان تلقی می‌شد. اما گرامشی گمان زده بود که آن روزهای مبارزه بیان گره گشاییِ قاطعانه بود و این اندیشه او در مقاله‌ای بنام و شناخته شده، در روز ۲۴‌نوامبر ۱۹۱۷ در روزنامه حزب سوسیالیست (آوانتی) با عنوان انقلاب بر علیه «کاپیتال» جای گرفت؛ این مقالهٔ گرامشی مغایر با ترجمان مکانیکیِ مارکسیسم در همگونی برازندهِ واقعیت تاریخی بود و با این شرح که بلشویک‌ها انقلابی پرولتاریایی را در یک کشور عقب مانده به اجرا درآورده بودند، این‌ گونه به روشنی در ناهمگونی با پیش‌بینی مارکس، مبنی بر این که: انقلاب جز در واقعیت یک جامعه اقتصادی که دارای شرایط مهم کاپیتالیسم است به وقوع نمی‌پیوندد، بود. این دیدگاهِ گرامشی زمینه ساز برخورد با باور بُردیگا، که حاضر به ترک شیوهِ اُرتُدُکسی مارکسیسم نبود، گشت. بُردیگا انقلاب روسیه را چون واقعه‌ای که بیان ناهمخوانی میان دموکراسی و سوسیالیسم است می‌دید و تأکید به برتری سوسیالیسم بر دموکراسی داشت. نکته دیگر اختلاف این دو رهبر، اندیشه گسترده‌تر دیدن گرامشی درباره نیاز و گذار به یک دوره‌ی انقلاب جهانی بود، که با روح و روان بُردیگا چندان سازگار نبود. گرامشی بر پایه شکل‌گیریِ سیاسی و فرهنگیِ پخته‌اش، پیدایش یک دولت کارگری را چون برانگیزاننده تغییر در نظم جهانی می‌دید، در این زمینه با دیدگاه لنین مشترک بود.

در بخش آینده نیز به زندگیِ پر مایه گرامشی خواهیم پرداخت.

در جنبش جهانی کمونیستی

راهبری نوشته

Previous post
Next post

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

رنجبر ۲۴۴دریافت
رنجبر ۲۴۳دریافت
رنجبر شماره ۲۴۲دریافت
رنجبر ۲۴۱دریافت
رنجبر ۲٤٠دریافت
رنجبر ۲۳۹دریافت
رنجبر ۲۳۸دریافت
رنجبر ۲۳٧دریافت
رنجبر ۲۳۶دریافت
رنجبر ۲۳۵دریافت
رنجبر ۲۳۴دریافت
رنجبر ۲۳٣دریافت
۲۳۲دریافت
رنجبر ٢٣١دریافت
رنجبر ٢٣٠دریافت
رنجبر شماره ۲۲۹دریافت
رنجبر شماره ۲۲۷دریافت
رنجبر شماره ۲۲٨دریافت
©2025 | WordPress Theme by SuperbThemes