نسل کشی اسرائیل در سرزمین تاریخی فلسطین با هدف قتل یک ملت، خیزشی تودهای در سراسر جهان علیه سیاست صهیونیستی گرایش راست حاکم در اسرائیل بر پا کرده است. فلسطینیان غزه و نیروهای مسلح چند سازمان چپ و دموکراتیک ملی و اسلامی چنان توفانی را شبانه در هفتم اکتبر با شبیخون خود به مناطق اشغالی بر پا کردند که پایه های حکومت نتانیاهو را به لرزه در آورد. در برابر این حمله ناگهانی اما به مدت طولانی تدارک دیده شده، تعرض صهیونیستهای حاکم که سالهاست کمر به نابودی ملت فلسطین بستهاند چون گاو وحشی با حمله هوایی، دریایی و زمینی به غزه شروع شد و چنان نسل کشی ای به راه انداختند که جهان خواب رفتهای که به پایمال شدن حق مردم فلسطین تن داده بود را بیدار کرد و فریاد ” فلسطین را آزاد کنید” توسط مردم ضد فاشیست و آزادیخواه در دور ترین نقاط جهان طنین انداخت. بدون شک هفتم اکتبر در تاریخ رهایی خلق فلسطین مقام والایی را خواهد داشت که از هم اکنون نشانه های بارزی از این پیروزی نمایان شده است. صهیونیستها را به عنوان کودک کُشان که کمر به نابودی هرچه فلسطینی هست به جهان معرفی کرد. و ۱۵۳ کشور عضو سازمان ملل به اتفاق، جنایات اسرائیل را محکوم و خاتمه جنگ را طلب کردند.
موازی با این جنش های تودهای جهانی در ایران تودههای مردم نا راضی از رژیم جمهوری اسلامی که از حماس پشتیبانی می کند؛ تا کنون بی تفاوت به نسل کشی اسرائیل در غزه برخورد کردهاند. البته رفتار تودههای مردم ایران در شرایطی که رژیم حاکم به حداقل خواست آنها پاسخی نمی دهد و فقر و بی خانمانی میلیونی انسان را به فلاکتی غیر قابل تحمل گرفتار کرده است، اعدام و دستگیری همچنان ادامه دارد؛ برای ما قابل درک می باشد و حکایت از بی شعوری صاحبان قدرت سیاسی دارد که چهار دهه است از سیاست نئولیبرالیستی اقتصاد جهانی به سرکردگی آمریکا پیروی می کنند. در کشوری که مردمانش بویژه طبقه کارگر و نیروهای کمونیستی آن همیشه مدافع خلق فلسطین بودهاند امروز گرایش پرو امپریالیسم آمریکا جرات یافته ارتباط پنهانی خود را با موساد علنی کند و در این جنگ نسل کشی توسط اسرائیل به مدافعان سر سخت اسرائیلی های فاشیست تبدیل شوند. این امر تازگی ندارد چه رژیم پهلوی دست نشانده امپریالیسم از دیر باز سیاست نزدیکی با اسرائیل را مخفیانه برای حفظ سلطنتش جلو می برد.
ضعف جنبش کارگری و کمونیستی در خاورمیانه باعث بال و پر گرفتن خرده بورژوازی با گرایشهای ملی مذهبی شده است و امپریالیستها هم در صد سال گذشته از این نیرو برای ادامه سلطه خود در منطقه و جلوگیری از قدرت سیاسی ضد سرمایهداری به اشکال مختلف سوء استفاده کرده و می کنند. امروز گرایش سیاسی اسلامی و فرقه های گوناگون آن، سیمای عمومی خاور میانه را پوشش داده است. این تنها جمهوری اسلامی نیست که ادعای ولایت را دارد و یا تنها اردوغان نیست که درپی احیای امپراتوری عثمانی است بلکه هزاران حوزه و مدارس اسلامی فرقههای مختلف چون طالبان، داعش، فدایی اسلامی، حزب الله و غیره که ادعای تغییر جهان را به نام خدا و در راه خود دارند. آنها به نیروی اصلی ضد کمونیستی تبدیل شدهاند که پایان تاریخ را با آمدن مهدی نوید میدهند. مارکس گفت دین افیون تودههاست اما هیچگاه نگفت کمونیستهای خاور میانه با سلطهی سراسری سرمایهداری زیر پوشش دین چگونه باید برخورد کنند.
مانیفست حزب کمونیست تاکید دارد طبقه کارگر هر کشور باید اول تکلیف خود را با بورژوازی خودی حل کند و آنرا براندازد و دیکتاتوری طبقاتی کارگری را مستقر سازد. اما مانیفست چیزی در باره رهایی مردمی که تحت ستم ملیاند و هنوز دولت بورژوازی حاکم خود را مستقر نکردهاند و قدرتهای امپریالیستی حکومت های دست نشانده ای را مستقر ساختهاند نگفته است. آنچه مارکس و انگلس با گسترش جنبشهای دیگر اقشار جامعه تاکید کردند اتحاد پرولتاریا با دیگر اقشار از جمله دهقانان برای مبارزه علیه سرمایه بود. چگونگی این اتحاد موضوعی است که بیش از یک قرن است در درون جنبش کارگری مورد بحث و گفتگو است. در ایران ما از همان آغاز جنبش بیداری در مبارزه علیه استعمار و امپریالیسم افرادی از روحانیت بودند که در سمت مردم ایستادند و علیه نمایندگان ارتجاع و بیگانگان ستمگر ایستادگی کردهاند. حزب کمونیست ایران با جنبش اسلامی گیلان به رهبری کوچک خان علیه رضا خان قزاق طرفدار انگلیس همراه شد و جمهوری سوسیالیستی گیلان را بوجود آوردند. در جنبش اخیر شیخ عزالدین حسینی در کردستان همراه و همسو با جنبش مقاومت در برابر سرکوب نیروهای چپ و کمونیست توسط رژیم جمهوری اسلامی بود. بنابراین یکدست و به یک باره همه را با یک چوب زدن و مرتجع خواندن تطابق با واقعیات ندارد. دین افیون تودهها ست به معنی این نیست که هر مسلمان افیونی است و هر جنبش سیاسی که مسلمانان در آن شرکت دارند و خود را اسلامی می داند ارتجاعی است. باید تحلیل مشخص از هر عمل آن نمود. شکی نیست که حماس و تشکل های اسلامی در جنبش مقاومت خلق فلسطین دست بالایی دارند. درست به همین علت بعضی ها در پشتیبانی از مبارزه جاری فلسطینی ها علیه فاشیست های اسرائیلی محکم نیستند. باید به ریشه های این مسئله بپردازیم. کارگران آگاه و کمونیست ها منافعی جز رهایی بشریت ندارند و در نتیجه یافتن حقیقت عین منافع آنان است. وجود طبقات و مبارزه طبقاتی در روند تاریخی تکامل خود به مرحله ای میرسد که جامعه آبستن جامعه نوینی می شود اما بورژوازی چون منافعش در حفظ نظام کهنه است با تمام نیرو از زایمان جلوگیری می کند. مدتهاست شرایط برای چنین زایمانی در سراسر جهان بطور عینی فراهم شده این فعالان آگاه کارگرانند که توانایی به خاک سپاری سرمایهداری را هنوز در خود بوجود نیاوردهاند. امپریالیسم و سر سپردگان ضد کمونیست آنها از جمله گرایش های اسلامی نقشی در ایجاد این ناتوانی بازی کردهاند. تقویت جنبش های اسلامی در خاور میانه و ایجاد کشور اسرائیل یکی از آن شگردهای چرچیلی نفاق انداز و حکومت کن است که سالهاست جنگ های محلی را باعث شده است. اما مقاومت مردم فلسطین را نمی توان بخاطر وجود حماس، ارتجاعی ارزیابی کرد و به پشتیبانی از صهیونیستهای اسرائیلی پرداخت یا بی تفاوت نظاره گر ماند تا اسرائیل نقشه نابود ی کامل فلسطینیها را پیاده کند و آنرا بعنوان یک واقعیت بنا بر اصل «حق با قدرت است» پذیرفت. ماهیت جنگ کنونی چیست؟ برای شناخت ماهیت جنگ در فلسطین در درجه اول باید به شناخت سیاست حاکم بر جنگ کنونی پی برد. تا وقتی طبقات و مبارزه طبقاتی موجود است، تا وقتی مشتی کوچک در ناز و نعمت زندگی می کنند و اکثریت عظیم میلیاردی مردم در فقر و روند شکاف میان این دو هر روز بیشتر می شود، تا وقتی انواع ستم از ملی تا جنسیتی، نژادی تا پدر سالاری موجود است مقاومتومبارزهتودههایبهستوهآمدهدرهرشکلودرهرزمانعلیهاستثمارگرانوستمگرانبرحقاست. در این چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی ؛ خیزش جنبش های توده ای از زنان در همان ماه های اول پس از انقلاب پنجاه هفت شروع شد و آخرینش جنبش سراسری زن زندگی آزادی بود.
بطور کلی سه نوع برخورد به این نوع جنبشها موجود است: برخوردی که آنرا جنبش اغتشاشگران و وابسته به بیگانان میخواند و حاکمیت با تمام قدرت برای سرکوب آنها وارد میدان میشود
برخود دومی است که جنگ طبقاتی را با صف آرایی اتو کشیده طبقه کارگر متشکل و سراسری و متحد می بیند و در انتظار می ماند تا طبقه کارگری آنچنانی بوجود آید
برخورد سوم کمونیستهایی هستند که با آگاهی به نبود رهبری پرولتاریا بخاطر تغییر این وضع به درون این جنبشها می روند، از تودهها پشتیبانی می کنند، روی جنبههای مترقی آن تاکید و دستاوردهای آنرا بر می شمارند، به سازماندهی عناصر پیشتاز می پردازند وبا تقویت و پشتیبانی از نیروهای پیشرو و مترقی سیاست درست پرولتاریایی را می کوشند به سیاست غالب تبدیل کنند. تجربه نشان میدهد کنار گود نشستن و در پی جنبشهای ناب کمونیستی گشتن تطابق با روند تاریخی مبارزه طبقه کارگر ندارد. ویژگیهای تاریخی و رشد نا موزون جوامع بشری در دوران سرمایهداری بویژه با ایجاد انحصارات غول پیکر جهانی و دولتهای امپریالیستی جنبش های تودهای گوناگونی برپا می شوند. همان گونه که سرمایهداری هم در روند رشد خود از توسعه ناموزونی پیروی کرده است. درک این تفاوتها و بررسی همه جانبه آنها جوهر کمونیسم امروز است و قدرتش در یافتن سیاست درست مطابق با خواست تودههاست. آنوقت است که تودهها پی می برند که حامی راستین آنها پیشروان متشکل طبقه کارگرند. راه پیروزی طبقه کارگر و انقلابات سوسیالیستی لزوما همان راهی که سرمایه داری رفته است نیست این دو طبقه در مبارزه خود هدف متفاوتی را دنبال می کنند. یکی برای سود بیشتر خود و استثمار بیشتر و دیگری برای رهایی خود و کل بشریت از استثمار و ستم. در نتیجه در شیوه و چگونگی به قدرت رسیدن تفاوت های اساسی با هم دارند. امروز در جهان دو طبقه عمده متخاصم در برابر هم صف آرایی کرده و برای تغییر نظام جهانی به سود خود مبارزه می کنند، تمام این مقاومت ها و مبارزات در صورتی به پیش روی بشریت خدمت می کند که بتواند در مسیر حل تضاد بین سرمایه و کار، بورژوازی و کارگر حرکت کند. از آنجا که پرولتاریا آزادیاش در گرو آزادی کل بشریت است در نتیجه صف پرولتاریا یا آلترناتیو کارگری در برگیرنده کلیه توده های ستمدیده و استثمار شونده است که تحت سلطه مشتی کوچک صاحبان سرمایه و قدرتهای امپریالیستی قرار دارند. نظام سرمایه داری در این چند صد ساله توسعهاش، جهان را با زور فتح کرده است و دو جنگ جهانی اول و دوم را برای تقسیم مجدد میان قدرتهای بزرگ خود بر پا کردهاند. ماهیت سرمایه داری به عنوان نظام غالب بر جهان چند قرن گذشته نشان میدهد جنگ را به عنوان ابزار عمده برای گسترش و تسلط بر جهان بکارگرفته است. در نتیجه طبقه کارگر و کلیه نیروهای ستمدیده انتخابی جز مقاومت و جنگیدن در برابر دشمنان خود ندارند. البته مارکسیستها ضمن به حساب آوردن نقش قهر در تاریخ تحولات آنرا در بستر روند تاریخی نیروهای مولده و مبارزه میان طبقات مورد یررسی قرار می دهند و شیوه جنگ مقاومت استثمار شوندگان و ستم دیدگان را با شیوه جنگ استثمارگران متفاوت میدانند. تفاوت اساسی این دو در این است که در یکی تودهها نقش تعیین کننده را دارند و در دیگری سلاح و پیشرفتهای تکنولوژیکی. مارکس و انگلس نزدیک دو قرن پیش با شکلگیری سرمایهداری در اروپا دوران جدیدی را نوید دادند که پرولتاریا وظیفه گور کنی بورژوازی را از لحاظ تاریخی بعهده دارد و بر اساس رشد سرمایهداری و مبارزات کارگری در انگلیس آنزمان احتمال انقلاب پرولتاریایی را می دادند. اما در عمل چنین انقلابی تحقق نیافت و قبل از اینکه پرولتاریای کشورهای صنعتی اروپا بتوانند قدرت سیاسی را به کف آورند پرولتاریا ی روسیه تزاری در کشوری با اکثریت عظیم دهقانی و وجود ستم ملی شدید، به شکرانه متشکل شدن خود و رهبری راستین حزبی پیشرو در درون خود، انقلاب اکتبر را به ثمر رساند و قادر شد تعرض سرمایه جهانی را هم در جنگ داخلی درهم شکند وبا استقرار کشور شوراها در کشوری پهناور نمونه ای شود نه تنها برای پرولتاریای کشور های صنعتی اروپایی بلکه برای کلیه مردم ستمدیده جهان از بردگان گرفته تا دهقانان و ملل ستمدیده تا برخیزند و حق خود را از مهتر و کهتر بستایند. این پیروزی پیش بینی احتمال وقوع انقلاب در روسیه عقب مانده را مهر تائید زد. مارکس یاد آوری کرد طبقه کارگر آگاه در صورتی که مستقل عمل کند و حزب سیاسی پیشرو خود را بوجود آورد و خط مشی سیاسی منطبق با شرایط مشخص روسیه را در پیش بگیرد می تواند در روسیه انقلاب پرولتاریایی را به پیروزی رساند. از آن زمان پرولتاریای جهانی آموخت که انقلابات پرولتاریایی چه از لحاظ صف آرایی طبقاتی و چه از لحاظ سیاسی بغرنج تر از صف آرائی ساده دو طبقه – بورژوازی و پرولتاریا ست. با گسترش زمینههای انقلاب به کشورهای دیگر جهان پیرامونی و برپایی جنبشهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی معلوم شد بورژوازی تمام کشورها چون صاحبان سرمایه هستند و استثمار می کنند و ماهیتن جزو طبقه استثمارگرند اما از یک قماش نیستند و در سیاست جهانی یکسان عمل نمی کنند. یکی توسعه سرمایهاش تا تبدیل به قدرت سیاسی امپریالیستی جلو رفته است و دیگری همچنان عقب مانده نگهداری شده است. هر کشوری یکی از این دو نوع راه رشد و توسعه متفاوت را طی کردهاند. دارودستهی استعمارگران اروپایی که سابقه نسل کشی آنها به دوران کشتار مردم بومی قاره آمریکا و استرالیا و به زنجیر کشیدن میلیون ها مردم آفریقا و انتقال آنها به آمریکا به عنوان برده با بورژوازی کشورهای پیرامونی تحت سلطه آنها تفاوتهایی اساسی با آنها دارند. اولی ادعای برتری و آقایی را دارد و دیگری در صورتی حق حیات دارد که به اولی خدمت کند. اعمال چنین سیاستی استعماری و غارت همه جانبه کشور های پیرامونی، در عمل نه تنها طبقه کارگر و تودههای مردم را به مقاومت برانگیخت بلکه اقشار دیگر جامعه از جمله صاحبان سرمایههای بومی و کوچک داخلی را هم به مقاومت وادار کرد. در نتیجه این تفاوتها آنقدر رشد کرد که اولیها با تمام نیرو تلاش کردند سرمایهداری بومی را در نطفه نابود کنند و اگر با پشتیبانی تودهای محلی هم به قدرت رسیدند با تکیه به قشر سرمایه کمپرادوری آنرا سرنگون سازند. نمونه بارز شناخته شده برای ما کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ است که با دستیاری محمد رضا پهلوی و آیت الله ابولقاسم کاشانی حکومت ملی دکتر محمد مصدق را که برای کسب حقوق ملی مردم ایران تلاش می کرد سرنگون کردند. نادیده گرفتن این واقعیات میدانی و تاریخ مبارزات ضد امپریالیستی اقشار دیگر جامعه عملن مبارزان را به انحراف می کشاند. کما اینکه علت اساسی بی تفاوتی رهبری حزب توده در برابر کودتای ۲۸ مرداد را باید در سیاست انحرافی آن در برخورد به مصدق جستجو کرد. چون مصدق را نوکر امپریالیسم آمریکا می دانستند. از سوی دیگر ما در ایران خلیل ملکی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده را داریم که به انحرافی راست دچار می شود و در دفاع از بورژوازی ملی از حزب انشعاب می کند و نیروی سوم را تشکیل می دهد و عملن زیر نام سوسیالیسم، مدافع دربست بورژوازی ملی می شود. بیش از صد سال از کنفرانس باکو می گذرد و درستی نظریه لنین در باره نقش مثبت جنبشهای ملی در دوران امپریالیسم و انقلابات پرولتاریایی را زندگی تائید کرده است. شاخص ترین تفاوت دومی با اولی اینست که بورژوازی بومی کشورهای پیرامونی برای زنده ماندنش باید در برابر انحصارات استثمار جهانی مقاومت کند و برای چنین مقاومتی پرچم ملی را برافرازد. روشن است همانطور که تجربه نشان میدهد از طرف امپریالیستها تا بحال اکثر مواقع ناکام مانده است. بدون شک بورژوازی و خرده بورژوازی فلسطینی هم تا زمانیکه خط مشی ضد امپریالیستی کارگری را در پیش نگیرد هم در بین راه پنچر خواهند شد بطوریکه در این هفتاد سال نتوانسته مسئله فلسطین را حل کند و بعبارت دیگر قدم به قدم در برابر دشمنان خلق فلسطین واداده است. امپریالیستها و صهیونیستها جنگ کنونی را جنگ “حماس تروریست ” و اسرائیل متمدن می خوانند و در غزه پس از تعرض فلسطینیها به سرزمین اشغال شده ی خود، همچون اجدادشان در نسل کشی با سلاحهای کشتار جمعی پیشرفته مشغولند. اما خوشبختانه بشریت در دوران تاریخی دیگری زندگی می کند. دوران انقلابات پرولتاریایی یعنی دورانی که طبقه کارگر جهانی به نیروی تعیین کنندهای در تولید و خدمت تبدیل شده و احزاب پیشرو سیاسی خود را در سراسر دنیا بوجود آورده است آنها استوار در سمت مردم ستم دیده فلسطین ایستاده و جنگ را جنگی رهایی بخش علیه اشغالگری و ستمگری دارودسته صهیونیستی حاکم اسرائیل می دانند. جنگی است رهایی بخش علیه کلونیالیستهای صهیونیست. با توجه به تاریخ ایجاد کشور اسرائیل و نقش امپریالیستها و سرمایه انحصاری در شکل دادن به سیاست حاکم کنونی آن میتوان بر اساس عملکرد آن چنین نتیجه گرفت اسرائیل یک کشتی جنگی مستقر در خاور میانه برای تضمین منافع امپریالیسم و قدر قدرتی آمریکاست.
پیروز باد جنبش مقاومت خلق فلسطین
محسن رضوانی آذرماه ۱۴۰۲