بخش ششم
در دو ساله ۱۹۲۵-۲۶ قوانینی ضد آزادی از سوی دولت فاشیستی، با پشتیبانی بیش از ۶۰٪ نمایندگان در مجلس و پادشاه، تصویب و به اجراء گذاشته شد:
انحلال احزاب، سازمان های سندیکاییِ غیر فاشیست، سرکوب هرگونه آزادی مطبوعات، گردهمایی و سخنرانی ها؛ همچنین راه اندازی اعدام و ایجاد یک «دادگاه ویژه» بر پایه پژوهش، پیگرد و اختیارات گسترده آن درباره جرم های سیاسی و دست کم همراه با محکومیت افراد در بازداشت خانگی، به راه افتاد و وزیر داخله در رأس آن بود. از این روی، هر روز نه تنها سازمان ها و احزاب مخالف با فاشیسم، بلکه شهروندان غیر وابسته به آنان نیز در زیر فشاری بیشتر و روزافزون و پیگرد قرار گرفتند.
-سوء قصد به موسولینی-
تیتو زَنیبُنی (Tito Zaniboni)
زاده: – مُنزَمْبَنو (Monzambano) در شمال ایتالیا- یکم فوریه ۱۸۸۳
درگذشت: – رُم – ۲۷ دسامبر ۱۹۶۰.
او از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۸ در بخش هشتم هَنگ اَلپینی (Alpini) در ارتش ایتالیا، دوره سربازی را به پایان رساند. هَنگ اَلپینی، پیاده نظام ویژه کوههاست، از آن روی که بیشترین سرزمین ایتالیا را تپه ها و کوه ها تشکیل می دهند، این هَنگ در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۷۲ در شهر ناپْل برای دفاع از مرزهای کوهستانی شمال ایتالیا بنیاد گذاشته شده بود؛ بخش هشتم آن از مردم و سربازان استان هم مرز با اتریش تشکیل گردیده.
زَنیبُنی در سال ۱۹۱۴ به حزب سوسیالیست پیوست، از سال های ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۵دبیر فدراسیون تعاونی های آن شهر بود و همچنین با روزنامه «سرزمین نو» (Terra Nuova)همکاری می کرد و در مخالفت با شرکت ایتالیا در جنگ یکم جهانی مقالات بسیاری نوشت، اما از آن روی که خویی ضد و نقیض داشت موضع خود را تغییر داد و در جنگ نیز شرکت کرد و به خاطر شجاعتش سه مدال دریافت کرد و به درجه سرگردی ارتقاء یافت؛ در پایان با درجه سرهنگی ارتش را ترک کرد.
در سال ۱۹۲۰ در انتخابات بخشداری در شمال ایتالیا شرکت کرد و در شهر مَنتُوا (Mantova) با سمت مشاور برگزیده و در همان سال شهردار زادگاه خود، شهر مُنزَمْبَنو شد.
در سال ۱۹۲۱ نماینده مجلس شد و پس از تشکیل «حزب سوسیالیست متحد» به رفرمیست های توراتی پیوست. او که یکی از رهبران «پیمان صلح» میان سوسیالیست ها و فاشیست ها بود پس کشته شدن جاکومو ماتِّئوتّی بسیار خشمگین گشته و کشتن موسولینی را با همکاری ژنرال لوئیجی کَپِلّو (Luigi Capello) برنامه ریزی کرده بود، غافل از این که در گروه او یک عامل نفوذیِ پلیس، وی را تحت مراقبت داشت. از این روی در روز ۴ نوامبر۱۹۲۵، سه ساعت پیش از آنکه از یکی از اتاقهای هتل Dragon در روبروی ساختمان مجلس بتواند موسولینی را مورد هدف قرار دهد، دستگیر و با آن که سوء قصد به وقوع نپیوسته بود، پس از چند بار بازجویی و نشست در دادگاه، در ۱۱ آوریل ۱۹۲۷، به سی سال زندان محکوم شد.
چند روز پس از آن «حزب سوسیالیست متحدان» و روزنامه آن منحل شدند و توراتی بر علیه رژیم فاشیست موضع گیری کرد و در اپوزیسیون قرار گرفت.
او که با خیالات واهی، خواب و خیال و نادیده گرفتنِ باورهایِ حتی برخی از همراهان خود، چون جاکومو ماتِّئوتّی، درک نادرست و غیر واقع بینانه، ندیدن خشونت برهنه موسولینی و دار دستهاش، جنبش سوسیالیستی را به راه انشعاب و تضعیف کشانده و دل به تأثیر گذاری و به راه درست آوردن فاشیسم بسته بود، خود نیز قربانی آن شد! در اینجا این پرسش پیش می آید که آیا انسان، آن هم یک رهبر سیاسی و پیشینه دار، ضرورتاً بایستی شکنجه و زندانی و گریز برای نجات جان را بر روی پوست و استخوان خویش لَمس کند تا به بدسگالی و دژخیمی حریفان پی ببرد؟ پس دانش و خِرَد، آن هم از سوی یک رهبر سیاسی پُر پیشینه و با دیدن خشونت و کشتارهای چندین ساله، در کدام گوشه مغز او پنهان بود؟ اینجاست که همه مبارزان راه آزادی و داد، به ویژه جنبش زحمت کشان و تولید کنندگان، بایستی از تاریخ بیاموزند و پیاپی با شناخت از شرایط ویژه، دیدن همراهانِ این راه و مبارزه و نکات برجسته در همسویی و اهداف، و نیز اختلافات بنیادی با حریفان بپردازند.
در ۲۴ دسامبر ۱۹۲۵ بر پایه «قانون»، چهره دولت لیبرال تغییر می کند. درست در زمانی که یکمین دولت موسولینی، پس از ربودن و کشتن جاکومو ماتِّئوتّی، در بحران بود و سِمَت رئیس شورای وزرا را بر عهده داشت، از سوی پادشاه، نخست وزیر و دبیرِ حکومت نامیده شد و تنها در مقابل او مسئول بود و نه در مقابل نمایندگان مجلس! همچنین پادشاه هیئت وزرای پیشنهاد شده از سوی موسولینی را پذیرفت؛ اینان نیز به نوبه خود در مقابل پادشاه و موسولینی مسئول بودند. دیگر این که هیچ پیشنهاد و برنامه ای که درون مجلس گفتگو می شد، بدون تأیید نخست وزیر پذیرفته و درخور اجراء نبود.
در یک سخن: موسولینی عملاً یگانه حاکم ایتالیا شد.
شگفتا از این همه سرسپردگی نمایندگان وابسته به حزب فاشیست و نیروهای پشتیبان آن که حتی در مجلس به هیچ شمرده می شدند و با خواری سر تسلیم فرود می آوردند. هرچند که چندان هم جای شگفتی نیست، چرا که رژیم های ستمگر و دیکتاتوری، که به ویژه در دورهِ بحران های گوناگون (که در ایتالیا در بخش یکم به آن اشاره شده بود) پدید می آیند، پایه های آنان از ساده لوحانِ ناآگاه و فریب خورده، قهرمان جویان بی پایه، بزهکاران، لومپنها، فرصتطلبانِ گونه گون، جاه طلبانِ فرومایه و خشونت گراهای جنایتکار که در جای خود بزدل هستند، تشکیل می شود.
شوربختانه فاشیسم در آغاز پیدایش خود از پشتیبانی درسد (=درصد) نسبتاً گسترده ای از مردم، حتی در میان تحصیل کرده ها، برخوردار بود و دست کم به دو گونه، فاشیسم و نازی فاشیسم، در ایتالیا و آلمان در دهه ۱۹۳۰ و تا نیمه دهه ۱۹۴۰ جهان را به آتش کشاند.
در ۳۱ ژانویه ۱۹۲۶ با مصوبه قانون فرمایشیِ شماره ۱۰۰، با بیشتر کردن قدرت فرماندار انتصابی، مادههایِ آن، یک سویه و بدون نظرخواهی و یا تأیید و تضمین از سوی شورای قانون گذار، بیدرنگ به اجرا درآمدند و بر پایه آن حق اعتصاب نیز لغو شد.
در ۴ فوریه ۱۹۲۶، با لغو شیوه انتخاباتی، همه شهرداران و بخشدارانِ برگزیده شده در انتخابات و مسئولین اداره های دولتی با تأیید پادشاه از سِمَت خود برکنار گشتند و به جای آنان افراد برگزیده شده از سوی فرماندارانِ انتصابی بر سر کار گماشته شدند. همه مسئولیت ها انتصابی و انتسابی گشتند و اینگونه، پیاپی «قوانینِ» فرمایشی به اجراء در آمدند.
مجلس عملاً به یک سازمانِ نگرندهِ فرمانبر و نامه نویسِ درگاهِ حاکم نزول کرد.
در ۶ نوامبر همان سال با مصوبه شماره ۱۸۴۸ از سوی پادشاه، همه احزاب، تشکیلاتها و سازمانهای گونه گون که مخالف رژیم بودند به گونهای نهایی منحل گشتند.
در۹ نوامبر ۱۲۰ تن از نمایندگان نیز برکنار گشتند.
با حاکم شدن دیکتاتوریِ فاشیستی، دیگر جایی برای کمترین خواستهای حقوقی و انسانی نمانده و هر گونه آزادی پایمال شده بود و هر صدایی، به جز ستایش و گردن نهادن به فاشیسم در گلو خفه می شد و با باتوم و دستگیری و زندانی و شکنجه و اعدام همراه بود
این گونه، سنگدلانهترین حکومت «قانونی» در تاریخ، که پایه گذار بیش از دو دهه کشتار و سرکوب و پیدایش بدترین گونه آن با نام نازی فاشیسم که جهان را به خاک و خون کشید، بنیان شد.
دیگر جایی برای مبارزین و آزادی خواه، به ویژه کمونیست ها، نمانده بود. حزب کمونیست مخفی شد و زندگیِ پنهانی و مبارزه اعضاء و هواداران آن، هر دَم با خطر زندانی و کشته شدن همراه گشت.
«دادگاه ویژه» رژیم فاشیست در سال ۱۹۲۶ ده ها حکم مرگ و در مجموع ۲۸ هزار سال زندانی برای انبوه مخالفان را صادر کرد. در زیر این فشار و پیگرد «قانونی»، آنان که هنوز زندانی نشده بودند مجبور به ترک میهن و گریز به فرانسه، سوئیس و اتحاد جماهیر شوروی گشتند.
«آزرده کرد کژدُمِ غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت زِ گیتی مگر مرا
در حال خویشتن چوهمی ژرف بنگرم
صَفرا همی برآید از اندُه به سر مرا
گویم: چرا نشانهِ تیر زمانه کرد
چرخ بلندِ جاهلِ بیدادگر مرا
گر در کمال فضل بود خطر مرا
چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟».
آنتونیو گرامشی، که پس از دستگیریِ اَمَدِئوبُردیگا در ماه ژوئنِ سال ۱۹۲۳، با تصمیم انترناسیونال کمونیستی، دبیر حزب کمونیست ایتالیا شده بود، همچنین در کنگره مخفیانه در شهر لیوُن (Lion در فرانسه)، که از بیستم تا بیست و ششم ژانویه ۱۹۲۶ برگزار گشته بود، با بیش از ۹۰٪ آراء به دبیری حزب برگزیده شد.
گرامشی پس از یک نشست حزبی، در هشتم نوامبر همان سال، همراه با دیگر نمایندگانِ حزب در شهر رُم دستگیر شد. او از بنیان گذاران و رهبر بلشویکی کردن حزب بود.
در بخش آینده به زندگی، مبارزه، نقش و دیدگاه این بزرگمردِ کوچک اندام در جنبش کمونیستی و پیرامون آن خواهیم پرداخت.
عباس دهقان دسامبر ۲۰۲۳