یونس پارسا بناب
درآمد
– برخلاف نوشته و ادعاهای مورخین سیاسی یوروسنتریک ( اروپا محور) و پست – مدرنیستهای قرن بیست و یکمی شجره نامه و ریشههای جنبشهای تودهای رو به سوسیالیسم هیچ وقت در تاریخ محدود به کشورهای توسعه یافته مرکزهای مسلط امپریالیستی در اروپا نبوده و بلکه طبق مدارک موجود پیشینه خواست و آرزوی بشریت زحمتکش در جهت استقرار « جهانی بهتر » ( با چشم اندازهای سوسیالیستی ) در کشورهای دربند پیرامونی ( آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین )، نیز به دهههای اواسط قرن نوزدهم و دهههای آغازین قرن بیستم می رسد.
– در بخش دوم و پایانی این نوشتار پس از بررسی تحلیلی شجره نامه و ارثیههای تاریخی حرکت به سوی سوسیالیسم در درون جنبشهای تودهای دو کشور پیرامونی چین و ایران در آن دوره تاریخی ( ۱۹۵۰ – ۱۸۵۰ ) به ویژگیها و کیفیت رشد سوسیالیسم در نیمه اول قرن بیستم در کشورهای پیرامونی در بند نظام می پردازیم. البته شایان ذکر است که ریشههای دودمانی خواست انسان به استقرار سوسیالیسم در کشورهای مشرق زمین یعنی بخش پیرامونی در بند نظام جهانی، به هیچ وجه محدود به کشور چین و ایران نبوده و بلکه در همان دوره تاریخی کشورهای گوناگون و متعددی ( از ویتنام و هندوستان در آسیا، مصر و آفریقای جنوبی در آفریقا و… تا مکزیک، ونزوئلا، کلمبیا، بولیوی و… در آمریکای لاتین ) بودند که در درون جنبشهای تودهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی آن کشورها، آرزوی انسان در حرکت بسوی سوسیالیسم بطور قابل ملاحظهای حضور فعال و عینی داشت که تاکنون به بقای خود ادامه داده است. در اینجا پیش از بررسی ریشههای دودمانی خواست انسان در جهت استقرار سوسیالیسم در کشورهای چین و ایران به عنوان نمونههائی از مشرق زمین ( کشورهای پیرامونی در بند نظام ) بپردازیم، بگذارید نیم نگاهی به موقعیت و وضعیت سیاسی و اقتصادی این دو کشور در دوران پیش از نیمه مستعمره گشتن آنها، بیاندازیم.
نکاتی پیرامون موقعیت چین و ایران در دوره پیش از نیمه مستعمرهگی
– بررسی قیاسی مدارک و اسناد متعدد و گوناگون تاریخی که در دسترس هستند نشان می دهد که چین در شرقیترین بخش آسیا و ایران در قلب آسیای جنوب غربی (خاورمیانه بزرگ) برخلاف هندوستان و سیلان (مستعمرات انگلستان) و کشورهای عربی (مجموعاً بخشی از امپراتوری عثمانی) و کشورهای ماچین ( مثل اندونزی، مالزی، ویتنام و… ) برای مدتهای مدید در مقابل تهاجمات استعماری و غارتگریهای کشورهای مرکز مقاومت کرده و تا نیمه اول قرن نوزدهم (ایران تا سال ۱۸۲۷ و چین تا سال ۱۸۴۰) استقلال خود را در مقابل هجوم نیروهای استعماری اروپای غربی حفظ کردند. در واقع تا زمانی که تهاجمات پی در پی نیروهای نظامی روسیه تزاری و امپراتوری انگلستان درهای به ترتیب ایران و سپس چین را بسوی تهاجمات نظامی و غارتگریهای اقتصادی خود باز نکرده بودند، هم ایران و هم چین طبق مدارک تاریخی موجود دو تا از قطبهای اصلی جذب و ادغام سرمایه در جهان محسوب می گشتند. اقتصاد ایران بویژه در قرنهای هفدهم و هیجدهم و اقتصاد چین تا آغاز قرن نوزدهم، اقتصادهای متکی بخود بوده و در مقایسه با اکثر کشورهای آن زمان، منطبق با نیازمندیهای ایران و چین بودند.
– همراه با رشد صنایع نساجی در شهرهای بزرگ و ظهور و رشد شهرهای جدید تجاری، نطفههای اصلی بورژوازی مرکانتالیستی (بازرگانی) در نیمه دوم قرن شانزدهم و نیمه اول قرن هفدهم در کشورهای چین و ایران شکل گرفته و بسرعت رشد یافتند. ولی بعد از افول و اضمحلال حاکمیت متمرکز صفویه در ایران و سپس تضعیف سلسله چینگ در چین قدرتهای استعماری اروپا که در نواحی و مناطق همجوار ایران و چین به ترتیب در شبه قاره هندوستان و در ماچین ( کشورهای کنونی اندونزی، مالزی، ویتنام و… ) از موقعیت مسلط و برتری نظامی برخوردار بودند، توانستند با اشتعال جنگهای بیست سال » تریاک » ( ۱۸۶۰ – ۱۸۴۰ ) در چین و جنگهای گلستان و ترکمنچای در ایران ( ۱۸۱۳و ۱۸۲۷ ) بورژوازی جوان تجاری آن کشورها را از بازار گسترده و طبیعی خود محروم سازند. این شرایط ایران و چین را به صحنه قدرت نمائی استعماری و عرصه رقابت نیروهای استعمارگر ( امپراتوری انگلستان و تزاریسم روسیه در ایران و امپراتوری انگلستان و دیگر نیروهای استعماری در چین ) تبدیل ساخت.
– این انحطاط شتاب آمیز که بعضی از مورخین تاریخ اقتصاد نظام جهانی سرمایه آن را آغاز پروسه « نیمه مستعمره شدن » و بعضیها آنرا تبدیل چین و ایران به کشورهای توسعه نیافته پیرامونی و حاشیهای و بعضی دیگر آن را آغاز جذب و پیوند آن کشورها به محور نظام جهانی سرمایه نامیدهاند، فقط و صرفا به کشورهای ایران و چین محدود نمی گشت. بلکه در آن دوره بویژه در طول قرن نوزدهم کشورهای اتیوپی و مراکش در آفریقا، نپال و تایلند در آسیا که مثل چین و ایران هیچوقت به مستعمرات رسمی و ارضی نیروهای استعمارگر اروپا و آمریکا و ژاپن تبدیل نشده بودند نیز به سرنوشت چین و ایران دچار گشتند.
– پروسه فلاکت بار « نیمه مستعمره شدن » و یا « توسعه نیافتگی » چین و ایران در قرن نوزدهم نه تنها بورژوازی تجاری و صنایع نوپای ایران و چین (هم چنین دیگر کشورهای نیمه مستعمره شده) بلکه کارگران، صنعتگران شهر و روستاهای آن کشورها را که در این دوره هر یکی کمتر از ۱۰ در صد نیروی کار را در آن کشورها تشکیل می دادند، نیز به فلاکت، بیکاری و دربدری کشید. در آن دوره در حالیکه بخش بازرگانی بزرگ بورژوازی تجاری چین و ایران (سردمداران سرشناس و متموّل تجاری « راه ابریشم ») توانائی آن را داشتند که با خرید اراضی خالصه و نزدیکی و لاجرم پذیرش عبودیت سرمایهداران خارجی خود را نجات داده و هستههای اصلی بورژوازی « کمپرادور » چین و ایران را بوجود آورند، صنعتگران و کارگران و دیگر زحمتکشان شهر و روستا با از دست دادن وسایل محقر تولید خود با بیکاری، بی خانمانی و گرانی مزمن روبرو گشته و راه مهاجرت به خارج از مرزهای کشورهای خود (مثل ژاپن در مورد چین و روسیه تزاری در مورد ایران) را در پیش گرفتند.
– شایان ذکر است که علیرغم این تلاطمات فلاکت بار و اوضاع وانفسای نیمه مستعمره گی و شیوع استبداد، بیکاری و بی خانمانی منبعث از آن اوضاع که نزدیک به صد سال (از آغازین قرن نوزدهم تا سالهای آغازین قرن بیستم) طول کشید، ما شاهد شکلگیری و رشد اندیشهها و جنبشهای تودهای و بروز خواستههای رو به سوسیالیسم در درون این جنبشها، هستیم که درس آموزی از آنها امروز برای چالشگران ضد نظام جهانی سرمایهداری – امپریالیستی، ضروری و حائز اهمیت هستند.
شجره نامه تاریخی حرکت رو به سوسیالیسم در درون جنبشهای تودهای کشورهای دربند:
چین و ایران
– اولین انقلاب سوسیالیستی (کمون پاریس) در یک کشور توسعه یافته متروپل (فرانسه) به وقوع پیوست که در آن زمان (آغاز دهه ۱۸۷۰) بعد از انگلستان مقام دوم را در جهان سرمایهداری امپریالیستی به خود اختصاص داده بود. ولی قیام تایپینگ چین (۱۸۶۴-۱۸۵۱) و انقلاب مشروطیت ایران (۱۹۱۲-۱۹۰۵) در کشورهائی از بخش در بند پیرامونی نظام، به وقوع پیوستند که به تازگی به عنوان نیمه مستعمره در درون سرمایهداری امپریالیستی ادغام گشته و منطقهای از بخش وسیع پیرامونی در بند نظام جهانی را، تشکیل می دادند. این دو انقلاب رژیمهای استبدادی (اتوکراتیک) سلسلههای چینگ را در چین و استبداد ناصری را در ایران به چالش جدی طلبیده و ضربههای شدیدی بر پیکر نظامهای مالک رعیّتی (فئودالیسم) در آن کشورهای سوقالجیشی، وارد ساختند. مضافاً این انقلابات مداخلات نیروهای امپریالیستی کشورهای مسلط مرکز را که از استبداد ملاکین حاکم در این جوامع حمایت می کردند، قاطعانه رد کردند. مثل انقلاب تایپینگ، انقلاب مشروطیت ایران وجود و عملکرد استبداد حاکمیت در ایران را پی آمد مداخلات سرمایه امپریالیستی نیروهای بیگانه (روسیه تزاری و امپراتوری انگلستان) دانسته و با گذراندن مقررات و قوانین ملی در دوره اول مجلس شورای ملی تقلا کرد که جامعه و ملت – دولت ایران را از پیوند به نظام جهانی سرمایه و مداخلات نیروهای بیگانه در امور داخلی ایران، رها سازد.
– انقلابات تایپینگ و مشروطیت بنای تاریخی فراز امواج اولین اندیشههای سوسیالیستی در این کشورها (که به علل گوناگون اقتصادی و ژئوپولیتیکی گرهگاههای سوق الجیشی در مناطق توفانی نظام محسوب می شدند و هنوز هم از آن موقعیت برخوردار هستند) را بنا ساختند. در جریان انقلاب تایپینگ در دوره ۱۸۶۴-۱۸۵۱ و سپس در انقلاب مشروطیت در دوره ۱۹۱۱-۱۹۰۵ رهبران انقلابی برای اولین بار در تاریخ نظام جهانی سرمایه مسائل اجتماعی فلاکت بار ولی فراگیر زمان خود (مثل تعدد زوجات، صیغه و تن فروشی) را به بحث و بررسی گذاشته و در جهت منع و الغای آنها، کوشیدند.
– رهبران و سیاستهای تایپینگ در چین و انقلاب مشروطیت در ایران با رواج و اشاعه مولفههای عدالت اجتماعی پایههای اصلی استراتژی انقلابی خلق های بخش پیرامونی نظام جهانی را علیه امپریالیسم و رژیم های گوناگون مالک – رعیّتی (فئودالیسم) ریخته و به عنوان » اجداد » انقلابات خلقهای جنوب که در طول قرن بیستم در کشورهای « مناطق توفانی » جهان سوم ( آفریقا، آسیا، و آمریکای لاتین ) به وقوع پیوستند – معروف گشتند. مدارک تاریخی موجود و در دسترس به خوبی نشان می دهند که ارثیههای ضد امپریالیستی این انقلابات بعدها در اواسط قرن بیستم در دوره فراز اولین امواج خروشان بیداری و رهائی منابع الهام بخش برای مائو، هوشی مینه و رهبران جنبشهای رهائیبخش ملی گشته و مسیر جدیدی برای استقرار استقلال (حاکمیت ملی) و گسست از نظام جهانی امپریالیسم و سرنگونی رژیمهای بومی کمپرادور را پی ریزی کردند: مسیری که به تودههای بشریت زحمتکش فرصت داد که با ترویج اندیشههای سوسیالیستی وارد مرحله گذار طولانی رو به سوسیالیسم، گردند.
– مدارک و اسناد تاریخی موجود نشان می دهند که در دوره نزدیک به صد سال (از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۱) ایران و چین به پیشگامان نادر در شکلگیری و بسط اندیشههای رهائیبخش ملی همراه با اشاعه اندیشههای تجدد طلبی رو به سوسیالیسم و مقاومت و مبارزه علیه تهاجم و نفوذ نیروهای امپریالیستی مقتدر در خطههای بزرگ و ژئوپولیتیکی خاورمیانه و شرق آسیا در دهههای آغازین قرن بیستم، تبدیل گشتند.
– انقلاب تایپینگ در چین و انقلاب مشروطیت در ایران با ترویج و تبلیغ و پیشبرد مبارزات ضد استبدادی علیه حاکمین کمپرادور چینگ و قاجار از یک سو و مقاومتهای متنوع مسالمت آمیز و مسلحانه تودهای علیه نیروهای امپریالیستی روسیه تزاری و امپراتوری انگلستان در ایران و امپریالیسم نو برخاسته ژاپن در چین از سوی دیگر، توانستند به تشدید دو روند مترقی و رو به پیش در داخل و خارج از مرزهای چین و ایران دامن بزنند. این دو روند، عبارت بودند از:
۱ – تکامل روند مدرن و متجدّد همبستگی بین ملیتهای متنوع ساکن چین در نیمه دوم قرن نوزدهم و ملیتهای ساکن ایران در اولین دهه قرن بیستم و ادغام آن ملیتها در درون ملیت – دولتهای واحد و مشخص چین در آسیای شرقی و ایران در آسیای جنوب غربی (خاورمیانه) و
۲ – روند انتقال و اشاعه اندیشههای رو به سوسیالیسم موجود در درون جنبشهای رهائی بخش از چین و ایران به کشورهای هم جوار آن دو کشور.
– بدون تردید کمون پاریس (از مارس تا مه ۱۸۷۱) صرفا یک فصل در تاریخ کشور فرانسه محسوب نمی شود. زیرا وقایع دهههای متمادی بعد از وقوع انقلاب کمون بطور نمایان نشان می دهند که اندیشهها و برنامههای آزادیخواهی و برابری طلبی کمون پاریس در اقصی نقاط اروپا نه تنها شیوع یافتند بلکه منجر به فراز مبارزات سوسیالیستی در کشورهای متعدد اروپا و آمریکای شمالی و حتی آمریکای لاتین نیز گشتند. هم چنین به نظر این نگارنده قیامها و یا انقلابات تایپینگ و مشروطیت نیز فقط یک فصل به ترتیب در تاریخ چین و ایران نبودند. زیرا این انقلابات و جنب و جوشهای رو به سوسیالیسم درون آنها نیز سرآغاز و پیشآهنگ جنبشهای رهائیبخش ضد استعماری در بخش بزرگی از کشورهای پیرامونی دربند که در همسایگی این کشورها قرار داشتند، گشتند. به عنوان مثال، تجارب انقلابی و ادبیات متنوع سیاسی درون مشروطیت منجمله اندیشههای سوسیالیستی اجتماعیون – عامیون، به دو علت اساسی و بطور طبیعی از ایران به کشورهای همسایه آن نفوذ یافتند.
– یکم اینکه ایران از منظر جغرافیای سیاسی و فیزیکی گرهگاه و نقطه اتصال و همسایه دیوار به دیوار سه تمدن بزرگ روسیه ( حلقه ضعیف امپریالیسم ) در شمال ایران، تمدن اعراب خاورمیانه و آفریقای شمالی در غرب و جنوب ایران و تمدن هند در شرق، بود.
– دوم اینکه شکل و ترکیب بندی جمعیت ایران از نظر اتنیکی ( تباری – ملی ) بویژه زبان و فرهنگ راههای تبادل و انتقال اندیشههای رهائیبخش ملی و ادبیات سیاسی به آن کشورها (که جملگی تحت تسلط امپراتوری های روسیه تزاری، عثمانی و انگلستان بودند) را بطور قابل ملاحظهای سهل و آسان ساخت. تشدید این دو روند ( روند مدرنیته استقرار ملت – دولت واحد و روند نفوذ و اشاعه اندیشههای رهائیبخش همراه با حرکت به سوی سوسیالیسم ) در مورد کشور چین نیز در دهههای آغازین قرن بیستم صدق می کرد. در آن دوره اندیشههای رهائیبخش و استراتژیهای مبارزاتی از چین نیمه مستعمره به کشورهای متنوع و همجوار چین (ویتنام، کامبوج، برمه، مالایا که جملگی مستعمرات امپراتوریهای فرانسه و انگلستان بودند) نیز انتقال یافته و فراگیر گشتند. این دو روند با حضور فعال لنین و دیگر بلشویکهای ضد نظام جهانی سرمایه (امپریالیسم) در دهههای آغاز قرن بیستم تشدید یافته و گسترش چشمگیری در کشورهای مشرق زمین یافتند.
دستاوردهای لنین و لنینیسم
– لنین با تحلیل مارکسیستی از اوضاع متلاطم جهان در دهههای اول و دوم قرن بیستم پدیده امپریالیسم (منبعث از عروج مرحله انحصاری و مالی سرمایهداری) را نه تنها به نیروهای ضد نظام سرمایهداری در اروپا بلکه به نیروهای رهائی بخش ملی در کشورهای « مشرق زمین » نیز معرفی و شناسانده. لنین در پرتو یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع جهان در دوره جنگ اول جهانی (۱۹۱۸ – ۱۹۱۴) و با توجه به فراز امواج خروشان بیداری و رهائی در سالهای بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی اول (۱۹۲۲- ۱۹۱۸) در کشورهای « مشرق زمین » ( ایران، هندوستان، چین، ویتنام و….) دو پی آمد عملکردی امپریالیسم را در ارتباط با کشورهای دربند پیرامونی مطرح ساخت که امروز نیز به قوت خود باقی هستند. یک اینکه « انقلاب» دیگر در انحصار و مالکیت کشورهای غرب ( اروپا و آمریکا ) نیست بلکه دقیقاً و برعکس در صدر برنامههای کشورهای « مشرق زمین » قرار دارد. دوم اینکه بلشویکها و دیگر چالشگران رادیکال ضد نظام ( ضد امپریالیست ) برای حفظ و حراست انقلاب و پایداری آن در مقابل تهاجمات پی در پی نیروهای امپریالیستی باید و ضروری است که با نیروهای رهائیبخش ملی در کشورهای مشرق زمین ( کشورهای جهان سوم = در بند پیرامونی نظام ) اعلام همبستگی و همکاری کنند.
– البته نزدیک به ۴ تا ۵ سال طول کشید که لنین به این جمع بندی و نتیجهگیری دست یابد. بررسی نوشتههای لنین در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ نشان می دهد که او در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب اکتبر امیدوار بود که وقوع انقلابات کارگری در کشورهای امپریالیستی مرکز ( آلمان، فرانسه و…. ) و پیروزی آنها به بقای شوروی جوان و ادامه انقلاب در روسیه کمکهای موثری خواهد کرد. ولی شکست این انقلابات و حتی سرکوب فیزیکی رهبران آنها ( روزا لوکزامبورگ، کارل لیبکنخت، بلاکن و…) در سال های ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰به لنین آموخت که انقلاب در کشورهای امپریالیستی با شکست روبرو گشته و در عوض روند انتقال ثقل و جاذبه انقلاب به کشورهای دربند پیرامونی ( چین، ایران، ویتنام، امپراتوری عثمانی و دیگر کشورهای نیمه مستعمره و مستعمره در آسیا و آفریقا ) تشدید پیدا کرده است.
– علیرغم دست آوردهای لنین و لنینیسم در زمینههای امپریالیسم و شناسائی مارکسیستی از وقوع و انتقال و شیفت امر انقلاب از کشورهای امپریالیستی مرکز به کشورهای در بند پیرامونی براساس تجارب و دانشی که امروز داریم باید به این نکته اساسی اشاره کنیم که لنین و خیلی از لنینیستها نتوانستند « مسئله دهقانان » را به عنوان یک گره عمده و مرکزی در انقلابات جدیدی که در کشورهای دربند پیرامونی در حال شکوفائی بودند، مورد مداقه قرار دهند. در واقع در بحبوحه پیروزی انقلاب، لنین و یارانش عوض اینکه مسئله دهقانان را به عنوان یک امر استراتژیکی و یک اصل کلیدی در پیشبرد انقلاب رو به سوسیالیسم ارزیابی کنند به آن یک برخورد تاکتیکی و موقتی کرده و به این نتیجه رسیدند که انقلاب روسیه باید زمین را در اختیار دهقانان روسیه قرار داده و آنها را مالکین اصلی زمین محسوب دارند. این سیاست با اینکه به درستی و به حق به اهمیت استثمار دهقانان روسیه ( که در آغاز دهه دوم قرن بیستم و بحبوحه انقلاب اکتبر نزدیک به ۷۲ در صد نیروی کار را در روسیه تزاری تشکیل می داد ) توجه صمیمانه داشتند ولی آنها درک نازل از این اصل که « زمین کالا نیست » داشتند. در این برهه از تاریخ جنبشهای تودهای رو به سوسیالیسم مائوتسه دون و یارانش را داریم که در دهههای ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم وظیفه حل مسئله ارضی و دهقانان را با پیاده ساختن این اصل که زمین کالا نیست، با موفقیت به پیش برده و بالاخره در ۱۹۴۹ به پیروزی رساندند.
– دستآوردهای مائو در تکامل مارکسیسم در کشورهای دربند پیرامونی
– مائو و یارانش که عموما فرزندان راستین قیام تایپینگ بودند با درس آموزی از اشتباهات و محدودیتهای تاریخی انترناسیونال دوم و سپس بلشویکها در روسیه یک خط مشی سیاسی کاملا متفاوتی را در گستره حل مسئله ارضی و دهقانان در چین پیاده کردند. بعد از پیروزی انقلاب ۱۹۴۹ اراضی کشاورزی در چین برخلاف روسیه، خصوصی نگردیدند بلکه کلیه اراضی در آن کشور به نمایندگی کمونهای روستائی بر اساس زمین کالا نیست در اختیار ملت – دولت چین قرار گرفته و فقط حق دسترسی و استفاده از آنها به دهقانان داده شد. در صورتی که این امر در روسیه بعد از انقلاب به وقوع نه پیوست. در آنجا بعد از پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ زمانی که بلشویکها شاهد قیامهای دهقانی گردیدند، پذیرفتند که در جریان تقسیم اراضی، دهقانان صاحبان اراضی شوند. به هر رو آن هدفی را که بلشویکها نتوانسته بودند به آن برسند، حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو در چین بعد از انقلاب در دهه ۱۹۵۰ رسید: استقرار این اصل که زمین متعلق به طبیعت بوده و مشمول خرید و فروش مثل یک کالا نیست از طریق اتخاذ یک اتحاد تنگاتنگ استراتژیکی بین کارگران و دهقانان در چین. ولی در روسیه، قیام دهقانان در تابستان ۱۹۱۷ و تقسیم اراضی بلشویکها در بحبوحه پیروزی انقلاب اکتبر هر نوع فرصتی در جهت اتحاد استراتژیکی با دهقانان را از دست بلشویکها گرفت. زیرا دهقانان صاحب زمین به شدت متمایل به حفظ و دفاع از حق مالکیت خصوصی اراضی خود ( که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب تصویب گشته بود ) شدند. در نتیجه، نزدیک به یک دهه بعد از پیروزی انقلاب اکتبر وقتی که حزب کمونیست شوروی برنامههای مترقی و سوسیالیستی کولخوزها و سووخوزها را پیاده کرده، اکثر دهقانان صاحب زمین و متوسط الحال و حتی نیمه مرفه عمدتا ترجیح دادند که نه با کمونیستها بلکه با کولاکها بروند. به هر رو آن استراتژی را که بلشویکها در ارتباط با وحدت کارگران و دهقانان نتوانسته بودند در جریان انقلاب اکتبر و سالهای بلافاصله بعد از آن برسند، حزب کمونیست چین در انقلاب ۱۹۴۹ به آن رسید: اتحاد ارگانیک و استراتژیک با اکثریت دهقانان و دیگر روستا نشینان براین اصل که زمین متعلق به طبیعت بوده و نه باید کالا محسوب گردد.
– در یک چشم انداز تاریخی، پیروزی چشمگیر کمونیستهای چین در حل مسئله دهقانان چین که در آن زمان (۱۹۴۹-۱۹۶۰) نزدیک به ۷۸ درصد جمعیت ۴۰۰ میلیون نفری چین را در بر می گرفتند، تاثیر بزرگ در روند انقلاب و رشد اوضاع در خود چین گذاشت. شیوع و گسترش این اندیشه که زمین کالا نیست و نمی تواند ملک خصوصی، شخصی و بنگاهی باشد به فراز خروشان امواج بیداری و رهائی خلقهای در بند پیرامونی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین شدت بخشیده و لاجرم فصلی نوین در تاریخ تکامل مارکسیسم معاصر با بُعد جهانیتر گشود.
– انقلاب ۱۹۴۹ چین و ادامه سیاستهای رو به سوسیالیسم منبعث از آن در عهد مائو منجر به اشاعه یک استراتژی ضد امپریالیستی در سراسر کشورهای دربند پیرامونی ( جنوب گلوبال )، گشت که هنوز هم به قوت خود در قرن بیست و یکم، باقی است: استراتژی ادغام تنوعهای ضد نظام جهانی سرمایه با حرکتهای رو به سوسیالیسم.
نتیجه اینکه
– در پرتو اوضاع پر از تلاطم رو به رشد و فراز امواج خروشان خلقها و تودههای زحمتکش برای بیداری و رهائی که امروز با ادامه مقاومت تاریخی مردم فلسطین در نوار غزه متجلیتر گشته است، چپهای رادیکال ضد نظام چه باید بکنند؟ امروز مبرهن است که « پائینیها » در سراسر جهان چه در بخش مسلط مرکز امپریالیستی و چه در بخش دربند پیرامونی نظام، از دست « بالائیها » به ستوه آمده و به مبارزات متنوع و گوناگون علیه آنها روی آوردهاند. همانطور که بررسی اجمالی شجره نامه و ارثیههای تاریخی رهبران حرکتهای رو به سوسیالیسم به روشنی نشان می دهد امر پیروزی پائینیها علیه بالائیها زمانی میسر می گردد که ما به عنوان چالشگران ضد نظام سرمایه به آرمانهای همبستگی، همدلی و ادغام تنوعها در دل و ذهن و عمل میلیاردها انسان، دامن بزنیم.
-در اینجا بگذارید، پاسخ مشترک تعدادی از شرکت کنندگان سخنران در کنفرانس فوروم چپ در نیویورک به این پرسش که چپهای رادیکال ضد نظام در اوضاع رو به رشد کنونی چه باید بکنند؟ را در سه پاراگراف، جمع بندی کنیم:
۱ – در کشورهای مسلط مرکز ( امپریالیستی ) چپ رادیکال در استراتژی کوتاه مدت خود باید انحلال و مصادره » انحصارات پنجگانه » را در ملاء عام در بین تودههای مردم تبلیغ کرده و ترویج سازند. امر انحلال و مصادره این انحصارات با حمایت از سیاستهای ملی ( عمومی – همگانی ) سازی در تقابل با خصوصی سازی در مرحله اول و با تبلیغ و ترویج سوسیالیزه سازی دموکراتیک مدیریت جامعه در مرحله دوم، می توانند میسر گردند. در جریان کلی این مسیر طولانی است که پروسههای وحدت اضداد و یا » ادغام تنوعها » تشدید یافته و جامعه را در جهت استقرار « جهانی بهتر » (سوسیالیسم ) در جوامع مرکز به پیش، سوق می دهد.
۲ – در کشورهای پیرامونی در بند نظام سرمایه، نیروهای چپ رادیکال ضد نظام باید با جسارت و با درس آموزی از ارثیه موهبت بار تاریخ حرکتهای رو به سوسیالیسم در درون جنبشهای رهائیبخش ملی، به اتخاذ اتحادی از اجزاء اجتماعی متنوع اجتماعی خود نایل آیند که بالقوه به بدیلی در مقابل پایگاه اجتماعی بورژوازی کمپرادور و لومپن حاکم، تبدیل گردند.
۳ – پیروزی چپهای رادیکال ضد نظام در پیاده ساختن این وظایف آن و مرحله ای زمانی ممکن تر و میسرتر می گردد که آنها چه در کشورهای مرکز امپریالیستی و چه در کشورهای دربند پیرامونی با درس آموزی و یادگیری از ارثیههای تاریخی حرکت بسوی سوسیالیسم در درون جنبشهای تودهای رهائیبخش و ایجاد و گسترش همدلیها و همبستگیها نه تنها در بین تودههای به ستوه آمده بلکه در بین خود چپ رادیکال، سیاستهای میلیتاریستی و جنگهای مرئی و نامرئی راس نظام را با ناکامی روبرو سازند.
– در تحلیل نهائی بحران فرود و ریزش قدرقدرتی، پرستیژ و نفوذ راس نظام و افزایش درجه بی اعتباری و نامحبوبی آن در سراسر کشورهای جهان همراه با فراز امواج خروشان بیداری، مقاومت و رهائی در بین پائینیهای به ستوه آمده از یک سو بروز مخالفتها توسط بخشی از متحدین و شرکای خود راس نظام همراه با مخالفتهای تعدادی از کشورهای نوظهور متعلق به « بریکس » نسبت به ادامه هژمونی خواهی آمریکا از سوی دیگر به نیروهای چپ رادیکال ضد نظام فرصت داده که در مقطع فعلی ( تابستان ۲۰۱۴ ) بطور مشخص حد نهائی حمایت همه جانبه خود را به رهائی خلق فلسطین از یوغ اشغال، آپارتاید و بالکانیزاسیون انجام داده و بدین وسیله به امر ناکامی راس نظام در خاورمیانه، حتمیت بخشند.
منابع و مآخذ
۱ – « ضمائم سخنرانان »، در سالنامه « کنفرانس فوروم چپ»، نیویورک ۲۰۱۴.
۲– ولادیمیر لنین، « مسئله ارضی و مبارزه برای آزادی » نوشته ۱۹۰۶ در « مجموعه آثار لنین »، جلد ۲۲، چاپ مسکو ۱۹۶۴.
۳ – ولادیمیر لنین، « رهائی ملی، سوسیالیسم و امپریالیسم »، نیویورک ۱۹۶۸.
۴ – سمیرامین، « چین ۲۰۱۳ » در مجله مانتلی ریویو، سال ۶۴ شماره ۱۰، مارس ۲۰۱۳و « جنبش های توده ای رو به سوسیالیسم »، سال ۶۶ شماره ۲ ژوئن ۲۰۱۴.
۵ – یونس پارسا بناب، « تاریخ صد ساله احزاب و سازمان های سیاسی ایران » (۱۳۸۴ – ۱۲۸۴ )، جلد اول ‘چاپ واشنگتن ۲۰۰۴