“پرولتاریا تنها با برپا نمودن حزب خاص سیاسی خویش می تواند به مثابه یک طبقه عمل نماید” (مارکس و انگلس کنفرانس لندن ۱۸۷۱)
نفی نقش رهبری کنندهی حزب کمونیست در لفافهی مبارزه با بوروکراتیسم و یا دفاع از حق تعیین سرنوشت تودهها:
به طور خلاصه می توان گفت که دو دیدگاه راست و چپ (به ظاهر چپ باطن راست)، نقش حزب کمونیست را در رهبری انقلاب پرولتاریائی در دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم و در ساختمان سوسیالیسم نفی میکنند یکی در لفافهی دفاع از دموکراسی و جلوگیری از بوروکراتیسم و دیگری تحت عنوان سپردن همهی کارها به دست شوراها.
الف الگوی راست و بورژوائی که با کپی کردن وجود نظام چند حزبی در جامعه بورژوائی وجود احزاب مختلف را در دوران سوسیالیسم ضروری می شمارد، چنین ادعا می کند که با وجود احزاب مختلف، هم ضرورتی برای رهبری حزب کمونیست باقی نمی ماند و هم رقابت احزاب مختلف در عرصهی سیاسی جامعه مانع از رشد بوروکراتیسم می گردد.
اگر به عمل کرد احزاب بورژوائی و رقابتهای پارلمانتاریستی آنها توجه کنیم می بینیم که رقابت این احزاب اولا نه در محتوا بلکه در شکل است و اختلافات آنها از حد انجام برخی رفرمهای سطحی تجاوز نمی کند، به همین علت هرچه در تاریخ به جلو میآییم، هم راه با تمرکز بیشتر سرمایه، احزاب بورژوایی نیز عمدتا در دو حزب محافظه کار و رفرمیست خلاصه می شوند که نسبت به اوضاع اقتصادی کشور، در حکومت قرار میگیرند و معمولا در وضعیت عادی احزاب محافظه کار و در وضعیت بحرانی، احزاب رفرمیست بر سر کار آورده می شوند، تا مانع از حرکتهای انقلابی مردم گردند. احزاب دیگر، بسیار کوچک باقی مانده و به زائدهی احزاب بزرگ تبدیل می شوند.
ثانیا سالیان درازی است که احزاب بورژوائی با استفاده از قدرت مالی و نفوذ بورژوازی و در دست داشتن امکانات تبلیغاتی با فریبکاری و گول زدن مردم، اکثریتی در پارلمانهای بورژوانی دست و پا می کنند و چون به قولهایی که در زمان انتخابات به مردم دادهاند عمل نمی کنند، زیرا هدفشان خدمت به بورژوازی است، اکنون مردم بیش از پیش از آنها جداشده و وضع به جایی رسیده است که امتناع از رای دادنها بعضا مرز ۵۰٪ را پشت سر گذاشته و حکومتهایی که تشکیل می شوند حکومت اقلیت رای دهندگان می باشند.
ثالثا سیستم انتخابات پارلمانتاریستی، سیستم “دموکراسی مبتنی بر نمایندگی” و لذا غیر مستقیم است. به این معنا که مردم هر چند سال یک بار به پای صندوقهای رای برده می شوند تا نمایندگانی را از میان کاندیداهای احزاب بورژوائی انتخاب کرده و خود دنبال کار خود رفته و این نمایندگان به عنوان وصی و وکیل آنها به مدت چندین سال هر کاری دلشان بخواهند می کنند. در واقع دموکراسی انتخاباتی تنها در روز انتخابات، آن هم با فریب و دغل کاری به مردم داده می شود. پایان انتخابات پایان دخالتگری مردم در امور است. این امر نشان میدهد که نظام اعمال دموکراسی پارلمانتاریستی از بیخ و بن ضد دموکراتیک است و با تکیه به چنین نظامی نمیتوان دموکراسی را برای مردم کارگر و زحمتکش تامین نموده و ظلم و ستم و استثمار را از جامعه ریشه کن ساخت.
رابعا ادعا میشود که وجود احزاب مختلف در سوسیالیسم مانع از بروز بوروکراتیسم در دولت می گردد، زیرا احزاب در اقلیت میتوانند با نقد از عمل کرد حزب یا احزاب در قدرت، جلو خلاف کاریهای آن را بگیرند! این دیدگاه بیشتر از آن که مسئلهاش جلوگیری از بروز بوروکراتیسم در سوسیالیسم باشد، تنزل دادن نقش پیشرو حزب کمونیست در این دوران را مد نظر دارد. بوروکراتیسم چیزی جز خلاف منافع اکثریت مردم و بدون توافق آنها عمل کردن نیست. از آنجا که منافع مردم اساسا ریشه در اقتصاد و چگونگی توزیع ثروت اجتماعی دارد، لذا مربوط به نحوهی مالکیت و توزیع درآمدها می شود. مردم عادی از بوروکراتیسم متنفرند. اما خرده بورژوازی و بورژوازی برای تامین منافع اقتصادی و سیاسی خود به این شیوهی کار روی می آورند. لذا بوروکراتیسم محصول جامعهی طبقاتی متکی بر استثمار و ستم می باشد. در شوروی، پس از پیروزی انقلاب و سرکوب بورژوازی، این خرده بورژوازی بود که بزرگترین سنگ اندازیها را در پیشبرد امور چه در اپوزسیون حکومت شوروی و چه از طرق نفوذ در دستگاه دولتی و خراب کاری از آن طریق انجام داد و مورد نقد لنین قرار گرفت. بنابراین انتقاد بر حزب کمونیست شوروی در این زمینه، از آن جهت است که نتوانست مبارزه علیه بوروکراتیسم را با تکیهی روزافزون به طبقهی کارگر و تودهها و کنترل کارها توسط آنها، سازمان دهد. فراموش کردن علت ریشهای بروز بوروکراتیسم، باعث می شود که این پدیدهی ناهنجار را به مثابه یک مسئلهی انتزاعی و صرفا شیوهای از کار و فارغ از وابستهگی عامل اقتصادی دیده و چنین حکم صادر میشود که بوروکراتیسم صرفا محصول نظام تک حزبی است!
از آنجا که در سوسیالیسم قرار بر این است که کلیهی تمایزات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی باقی مانده از جامعهی کهن تدریجا از بین برده شوند. از جمله نظام رقابتی و از خودبیگانگی ناشی از منافع خصوصی، لذا حزب تراشی تحت عنوان وجود اختلافات، دفاع از مناسبات جامعهی کهن و منافع طبقات غیر پرولتری است و گرفتار کردن مردم در شماتیسم پارلمانتاریستی که کاملا فاسد و حیلهگرانه است. نگاهی به بوروکراتبسم موجود در کشورهای صنعتی، نشان میدهد که بیش از صد سال عمل کرد پارلمانتاریستی مبتنی بر رقابتهای حزبی، مشکل بوروکراتیسم حل نشده باقی مانده است. لذا برای از بین بردن این پدیدی زشت، باید اختلافات طبقاتی و تمایزات نادرست را از جامعه دور انداخت، بیش از پیش مردم را در شرکت در تعیین سرنوشت خود تشویق کرد و آن را عملی ساخت و نه رهبری حزب کمونیست را نفی نمود و به فکر ایجاد انواع و اقسام احزاب افتاد و مردم را در مقابل هم قرار داد!
ب _ الگوی چپ و به ظاهر پرولتاریائی و در باطن آنارشیستی که با تفسیر نادرستی از این ایدهی درخشان مارکسیستی که پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی، “طبقهی کارگر به صورت متشکل” باید قدرت دولتی و اداره ی امور را به دست بگیرد، نظام شورائی را در تناقض با رهبری حزب کمونیست در سوسیالیسم می داند.
در برخورد به این نظر مقدمتا باید گفت که گرچه در سوسیالیسم، روند زایل شدن دولت از طریق از بین بردن مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار و همراه با آن شرکت هرچه فعالتر تودهها در تعیین سرنوشت خودشان و زایل شدن تدریجی سیاست، باید در دستور کار جامعهی سوسیالیستی قرار بگیرد، اما این امر به دورهای طولانی بی نیاز دارد. زیرا از فردای انقلاب، طبقات و مبارزات طبقاتی از بین نرفته، برعکس حتا مقاومت طبقات میرنده در برابر سوسیالیسم صد چندان می شود. در نتیجه همانطور که تشکیل اتحادیهها و مبارزات آن کمک به متشکل شدن کارگران و کلاسی مقدماتی در عرصهی سازمان یابی و مبارزهی طبقاتی متشکل برای کارگران در نظام سرمایهداری، می باشد تنها پیوند این اتحادیهها با حزب کمونیست است که میتواند سطح مبارزات کارگران را ارتقاء داده و آنها را برای براندازی نظام بورژوائی آماده سازد، شوراها نیز کلاس مقدماتی هستند در نظام سوسیالیستی، برای فراگیری فن ادارهی کشور، تربیت انسانهای تراز نوین، ادامهی مبارزهی طبقاتی تا به آخر و تا محو طبقات و مبارزهی طبقاتی، مبارزه قاطع علیه دشمنان خارجی سوسیالیسم و فراهم ساختن شرایطی که دیگر خود شهروندان، بیشتر و بیشتر، ابتکار ادارهی امور را در دست بگیرند.
از آنجا که در جامعهی سرمایهداری و در زیر ماشین منحوس بهره کشی بورژوازی، طبقهی کارگر فرصت سر خاراندن را هم ندارد لذا از آگاهی لازم برخوردار نیست و وجود حزب پیشرو طبقهی کارگر امری اجتناب ناپذیر در دادن آگاهی طبقاتی به کارگران می شود. و اگر غیر از این بود کارگران صدها سال نظام استثماری کارمزدی را تحمل نمی کردند! اما انرژی انقلابی آنها در براندازی نظام سرمایهداری به حدی است که با حداقل آگاهی، تحت رهبری حزب کمونیست، دست به قیام زده و جهان کهنه را تخریب می نمایند.
به علاوه از آنجا که تخریب همیشه سادهتر از ساختمان است برای ساختن جهان نو سوسیالیستی نیز کارگران احتیاج به آگاهی از مجموعه روندهای انقلابی در پیشبرد جامعه و مبارزه علیه ضد انقلاب دارند. این آموزش را گرچه به طور سادهتر اما باز هم از طریق گردان پیش آهنگ شان باید کسب کنند. لذا در شوراها نیز طبقه کارگر و تودههای مردم برای حل مشکلات سوسیالیسم، تحت رهبری حزب کمونیست، باید وسیعا آموزش ببینند. سپردن همهی کارها به شوراها و بدون وجود عنصر پیشرو در آنها، به منزلهی فرستادن جوخههای بدون رهبری سربازان، در یک جنگ منظم بسیار بغرنج است. این کار نه تنها انقلابی نیست، بلکه کشاندن اعضای شوراها به شکست و ناامیدی بوده و نتیجهی آن نیز به نفع طبقات غیر پرولتری در جامعه تمام می شود.
وقتی که در مارکسیسم صحبت از “دیکتاتوری پرولتاریا” و یا “طبقه ی کارگر در قدرت به صور متشکل می شود” این به معنای نادیده گرفتن تشکلهای مختلف کارگری نظیر اتحادیهها، شوراها حزب کمونیست، نمی باشد. واقعیت این است که آنارشیستهای دیروزی، مدعی بودند که می شود با یک ضربه دولت بورژوائی را برانداخته و با این پیروزی کار دولت را تمام شده دانست، و آنارشیستهای امروزی که به بیرون آمدن سوسیالیسم از درون نظام سرمایهداری، کم بها داده و به قول مارکس “داغ” بسیاری از ناهنجاریهای آن جامعه را بر پیشانی اش را نادیده می گیرند و از آن جمله: دوام مالکیت خصوصی کوچک بر وسائل تولید، وجود خود پرستی و رقابت که از خودبیگانگی را تداوم می بخشند، وجود شیوه ی تفکر و آداب و رسوم ارتجاعی کهنه و از جمله اختلافات نژادی، مذهبی، ملی، جنسی و غیره که از بین بردن این زنجیرهای اسارتی جامعهی کهن زمانی بس طولانی را طلب کرده و با یک فرمان از بین نمی روند و غیره! مبارزه ی طبقاتی در سوسیالیسم به مراتب بغرنجتر از این مبارزه در جامعهی بورژوائی است و به همین علت کمونیستها که در سوسیالیسم نیز مدافع منافع عام جنبش کارگری هستند، و این دیدگاه در آن دوره به معنای تعمیق سوسیالیسم جهت فراهم نمودن شرایط برای گذار به کمونیسم می باشد، باید نقش پیشروان جامعه ی سوسیالیستی را ایفا کنند.
طبعا اگر حزب کمونیست فاقد کیفیت لازم در هدایت طبقهی کارگر در سوسیالیسم باشد، اعتبار خود را در شوراها از دست داده و چه بسا عوامل فرصت طلب موجود در این شوراها، با فریب مردم و بی اعتقاد ساختن آنها در مورد حقانیت سوسیالیسم، زمینه را برای رشد مجدد بورژوازی فراهم ساخته و حتا قدرت دولتی را از طبقه باز میستانند! امری که در کشورهای سوسیالیستی اتفاق افتاد. اما این وضع درست به همان گونه است که در جامعهی سرمایهداری، اگر حزب کمونیست در این نظام از منافع عام جنبش کارگری نمایندگی نکند، قادر به رهبری طبقهی کارگر و تحقق انقلاب پرولتری نخواهد شد، لذا عیب و نقص احزاب کمونیست اولا باعث عدم ضروری بودن آنها. نمی شود و ثانيا عيب آنها از جمله با بودن افراد یا احزاب دیگری که یا وابسته به طبقات غیر پرولتری هستند و یا اپورتونیست بوده و حامی نظرات بورژوائی و خرده بورژوائی می باشند، برطرف نمی گردد. نقد آنها از حزب کمونیست، نقد به خاطر تخریب سوسیالیسم است و نه به خاطر تعمیق سوسیالیسم! تنها طبقهی کارگر و تودههای مردم متحد آن در ساختمان سوسیالیسم که برای ساختن آن جان فشانی میکنند، میتوانند اشتباهات حزب کمونیست را از طریق نقد برطرف سازند این امر نیز در سایه ی برقراری دموکراسی وسیع سوسیالیستی برای اکثریت عظیم بیش از ۹۰٪ افراد جامعه فراهم می گردد.
بدین ترتیب در سوسیالیسم از یک طرف باید شوراها با مسئولیت هرچه بیشتری ادارهی امور را به دست گیرند، آن را بیاموزند و از سوی دیگر حزب کمونیست با تمام وجود باید بکوشد تا مانع از بروز انحرافاتی شود که باعث تضعیف یا سرنگونی نظام سوسیالیستی گردد. لذا نه مطلق العنانی حزب کمونیست قابل توجیه است و نه مطلق العنانی شوراها. این دو نهاد لازم و ملزوم یکدیگر هستند و امر سوسیالیسم را مشترکاً باید پیش ببرند! اما کنترل دایمی کارهای دولت سوسیالیستی منتخب شوراها و حزب کمونیست، توسط شوراها، وسیلهای جدی در جلوگیری از بوروکراتیزه شدن دولت سوسیالیستی و حزب کمونیست است. لذا نفی نقش حزب کمونیست در ساختمان جامعه ی سوسیالیستی، با قرار دادن آن در مقابل شوراها، نقدی آنارشیستی و پوپولیستی است.
اختلاف نظرات دیگری که امر مبرم بودن ضرورت حزب سازی را به عقب می اندازند:
گرایشات مختلف نظری که ضرورت ایجاد حزب واحد طبقهی کارگر ایران حزب کمونیست را نفی کرده و یا خود را دارای چنین کیفیتی مینامند، اساسا از یک مرض کودکانه رنج میبرند که دیدگاه ایدئولوژیک آنها می شود. فراموش نکنیم که ریشهی طبقاتی اکثر این تشکلها، طبقات غیر پرولتری و عمده تا خرده بورژوازی است به همین علت آنها به انحرافات اساسی زیر دچار هستند:
١) عمدهترین مشکل اینان سکتاریسم است که به صورت خود مرکز بینی انعکاس می یابد؛
٢) انحراف اساسی دیگر مطلق گرائی و منزه طلبی است که به صورت کم بها دادن به ضرورت بردن مارکسیسم به درون طبقهی کارگر جهت مسلح ساختن پیشروان آن به این علم رهائی شرایط زندگیشان، و یا در کارگر گرائی و نفی نقش روشنفکران کمونیست در پیش برد مبارزات کارگران، و یا در امر وحدت کمونیستها تهیهی برنامهای ماکزیمالیست که جامع و کامل باشد!) و یا توافق بر روی گذشتهی جنبش کمونیستی و کارگری قبل از تشکیل حزب و در یک کلام باقی ماندن در سطح تفسیر جهان به جای تغییر آن، بروز می کند؛
٣) بی عملی و در جا زدن در سطح گروهها یا افراد “صاحب نظر” اما ناتوان از طرح نظراتی که بتواند “راه گشای” مسایل جنبش کارگری باشد و لذا در انتظار “فرصت مناسب” نشستن برای این که “مهدی موعودی” از راه برسد و طرح کاملی در مورد خروج جنبش کمونیستی ایران از بحران ارائه دهد! و لذا عدم تلاش برای شرکت در پراتیک و راه یابی.
………
از آنجا که در شماره ی ۲۵ بولتن نظرات تا حدودی به این مشکلات برخورد شده، لذا از بازگویی مجدد آنها در اینجا خودداری می کنیم.
پرولتاریای بدون حزب واحد رهبری کننده، همانند ارتش بدون مرکز فرماندهی است. تا زمانی که ضرورت داشتن این رهبری برای تغییر جهان، درک نشده و یا از آن امتناع شود، جنبش کمونیستی و کارگری ایران پاره پاره باقی مانده، از شکستی به شکست دیگر آمدی کشانده شده و در بهترین حالت در جا خواهد زد. مسلما عدم حرکت به پیش، پی آمدی جز تضعیف بیشتر آن و فساد و گندیده گی نخواهد داشت.
۱۵ آبان ۱۳۸٠ ابراهیم