در شماره گذشته رنجبر به دنبال خاطرات “ترزا نوچه” مقاله ای در مورد جنگ داخلی اسپانیا منتشر شد. در آن مقاله آمده بود که پیروزی “جبهه خلق” در فوریه ۱۹۳۶ که برای مردم آن دیار آرامش و صلح را به ارمغان آورده بود، دیری نپایید که قیام “چهار ژنرال”، اسپانیا را به ورطه جنگ داخلی کشاند. “موسولینی” و فاشست ها به کمک شورشیان شتافتند و همزمان نیز “هیتلر” تدارک کمک به آن ها را می دید. از طرف دیگر “کمینترن” و احزاب کمونیست اروپایی – کمونیست های ایتالیایی، فرانسوی، آلمانی و لهستانی- در حمایت از اسپانیای جمهوری وارد اسپانیای جمهوری شدند ودر این جنگ علیه شورشیان فاشیست قهرمانانه جنگیدند.
اینک در این مقاله به ادامه خاطرات “ترزا نوچه” در این زمینه پرداخته خواهد شد.”
ادامه جنگ داخلی اسپانیا- “داوطلب برای آزادی
“در پاریس فعالیت های نظامی و تشکیلاتی به صورت فعالیت های نیمه قانونی جریان داشت. طبق معمول در فرانسه، ما در جبهه خلق بودیم. دولت سوسیالیستی “لئون بلوم” “عدم دخالت” یک جانبه را همچنان قبول داشت، در نتیجه فعالیت ها برای “بریگادهای بینالملل” تقریبا به صورت مخفی ادامه داشت. اما ما ایتالیایی ها سال ها بود که فعالیت های غیرقانونی را آموخته بودیم. ما کمیته کمک به اسپانیا را در کنار دفتر کمیته فرانسوی که سرانجام از طرف “حزب کمونیست فرانسه” ایجاد شده بود، قرار دادیم. این کمیته تحت هدایت “جولیو کورتی” بود که هنوز به اسپانیا نرفته بود. کمیته ما به کارگران ایتالیایی اختصاص داشت که از شهرهای مختلف فرانسه، بلژیک، لوکزامبورگ و ایتالیا می آمدند. اکثر آنان هیچ وسیله ای در اختیار نداشتند، حتی برای لباس هم معطل بودند. با وجود این آن ها سرشار از شور و شوق مبارزه و آماده برای جنگیدن بودند. علاوه بر آماده کردن همه وسائل اولیه مورد نیاز، باید از وضع و شرایط کشوری که باید به آنجا می رفتند اگاهشان کنیم، می بایستی آنان را نسبت به “آنارکو سندیکالیست ها” درمورد “پوم”، “کاتالونیا” و “باسک” سفلی- که به جمهوری خواهان کمک می کردند، در حالی که “باسک” علیا طرفدار” فرانکو” و فاشیست ها بودند” آشنا می کردیم. لازم بود بیش از هر چیز توضیح می دادیم که جنگ اسپانیا یک حادثه خوبی نیست، رنج و مرگ با خود همراه دارد. به راستی هم در همه زمینه ها دچار کمبود بودیم- از غذا و پوشاک گرفته تا اسلحه، دوا و شیر برای بچه ها. تنها از جانب مردم دنیا و اتحاد شوروی بود که به اسپانیای جمهوری خواه کمک می شد .
نشریه ما که در آن زمان “گریدو دل پوپولو” نام داشت، کمک اخلاقی و سیاسی موثری به این تدارک ملی کرد. وقت آن شده بود که در داخل اسپانیا یک سرویس خبری داشته باشیم تا به طور منظم خبرهای مربوط به ایتالیایی ها را در “بریگاد بین المللی” به ما برساند. چنین بود که “لئو” به عنوان فرستاده ویژه تحریریه حرکت کرد و از آن پس فعالیت های “هیات تحربریه” را من به تنهایی به عهده داشتم، اما اینکار در شرایطی بود که من هم لازم بود حرکت کنم. فکر کردم تا زمانی که جمع آوری نیروهای نظامی “گاریبالدی” در جریان است وجود من در پاریس مفید تر است”، به ویژه این که مهاجران مرا می شناختند، دوستم داشتند و زنان به من اعتماد می کردند. در محلات و دهات اطراف شهر، همچنین در دیگر شهرها یی که هسته های قوی کارگری ایتالیایی وجود داشت، تعداد زیادی کمیته توده ای کمک به اسپانیا به وجود آمده بود.
در این کمیته ها، زنان برای داوطلبان ـ پول، لباس، کفش و مواد غذایی جمع آوری می کردند. علاوه براین، شبکه ای تاسیس کردند تا مبارزانی که خانواده ها شان در ایتالیا سکونت داشتند و نمی توانستند مستقیما با آنها در ارتباط باشند از این طریق مکاتبه کنند. کمیته برای داوطلبانی که کسی را نداشتند تا از آنها چیزی دریافت کنند بنام افراد ناشناس، اخبار، بسته، کادو، روزنامه، سیگار و از این قبیل می فرستادند. چنین بود که هیچ داوطلبی دیگر احساس تنهایی نمی کرد، اگر هم امکانات، وسائل و پول کم بود درعوض همبستگی و احساس علاقه نسبت به داوطلبان نبرد در راه آزادی جایش را پُر می کرد.
جلسات اعضای آینده “بریگاد گاریبالدی” در “خانه ملت” در “مونتروی” معمولا شنبه ها برگزار و سفر داوطلبان از همین جا آغاز می شد. رفقا پیاده و یا با اتوبوس رو به این خانه داشتند. جلساتی که تشکیل می شد معمولا” خویشاوندانه” بود. آنهایی که برای اولین بار همدیگر را می دیدند برخوردشان رفیقانه بود و با خوشرویی به استقبال هم می آمدند. خیلی ها حتی لباس نداشتند و یا کفش های پاره به پا داشتند، اما جای نگرانی نبود. چراکه رفقای زن فورا وسائل و لباس آنها را جور می کردند. رفقای زن به مجرد دیدن این رفقای بی وسیله در پشت سن تئاتر کوچک “خانه ملت” دست به کار می شدند، کفش، بلوز، کت و… را به تن رفقا امتحان می کردند و بین همه آنها جوراب، دستمال و شالگردن تقسیم می شد. این وسائل پوشاکی معمولا دست دوم بود، اما همه تمیز و شسته و رفته بود. این ها کمکی بود که از خانه یکایک کارگران مهاجر جمع آوری می شد، کارگرانی که اگر فقیر بودند درعوض سرشار از شورو شوق و مبارزه بودند. اینان از جمله کسانی بودند که خود مجالی برای رفتن به اسپانیا نداشتند، اما مصمم بودند کاری برای اسپانیا انجام دهند.
قبل از حرکت، دفتر نشریه عصرانه ای برای داوطلبان ترتیب می داد و برنامه پس از نطق کوتاهی به پایان می رسید. آن که سخن می گفت گاه من بودم و گاه “دی ویتوریو” که از اسپانیا برگشته بود. در پایان این توصیه ها تکرار می شد: ” مبادا تحت تاثیر شورو شوقتان قرار بگیرید، فراموش نکنید که سفر شما غیر قانونی است، بنا براین، با دادن شعار و خواندن آواز سر و صدا راه نیندازید، پس از خروج از “خانه ملت” همه نکاتی را که در این جا یاد آوری کردیم به خاطر بسپارید و تنها پس از آن که از مرز گذشتید نامه بنویسید.”
در اسپانیا، ایتالیایی ها می جنگیدند و در تمام جبهه ها کشته می شدند. اولین شهدای جبهه “هوئسکا” در “ایرون”، در”تاردینتا” و در “آراگونا” بودند و سپس شهدای “چینتوریا”ی “گاستونه سوتسی” که در “کامپانیرا” و مادرید در “پوئرتا دی هیرو” و “سیداد اونیورسیتاریا” به آن شهدا پیوستند. گردان “گاریبالدی” که از سازمان دهی خوبی برخوردار بود، به خوبی در جبهه مادرید جنگید و به دفع حملات دشمن پرداخت. “پونته دلوس فرانسس”، “کازا د کامپو و “سترو د لوس آنجلس” نام های با شکوهی شدند به قول رفیق “دی ویتوریو” “گردان گاریبالدی” با خون خود برای مردم ایتالیا افتخار آفرید.
هنگامی که “دی ویتوریو” برای رسیدگی به امور ایتالیا به پاریس بازگشت ” لونگو” به جای او در “جبهه مادرید” “کمیسرسیاسی” شد که بعدا زمانی که “روزایو” از مسکو آمد به جای “لونگو” قرار گرفت. سپس “لونگو” به سمت “کمیته سیاسی کل بیستمین بریگاد بین المللی” برگزیده شد که شامل “گردان گاریبالدی” و “گردان ادگار آندره” بود که بعدها “دامبروسکی” و “کمون دوپاری” فرانسوی نیز به آن اضافه شد. کمیسر کل و سازمانده کلیه تشکل های بین المللی همواره “آندره مارتی” بود.” “انقلابی حرفه ای” ص. ۱۸۷
“روزی “لونگو” به طور رسمی به روزنامه نوشت، تنها روزنامه “گریدو دل پوپولو” کافی نیست، بلکه لازم است نشریه ای مخصوص نیروهای گاریبالدی تهیه شود. فرانسوی ها و آلمانی ها نشریه مربوط به خود را در این زمینه داشتند، بنا براین ایتالیایی ها هم باید نشریه خود را به وجود آورند. “لونگو” پیشنهاد کرد که: “استلا” نشریه “گریدو دل پوپولو” را رها کند و آن را به عهده “لئو” بگذارد و خودش به اسپانیا بیاید و نشریه ای برای داوطلبان ما تهیه کند. ولی چرا “استلا” ؟ درست به خاطر اینکه او زن است و مردان بایستی بجنگند. در تحریریه نشریه و در شعبه آژیتاسیون و تبلیغات “بریگاد گاریبالدی”، رفقایی که زخمی می شدند و یا مریض بودند و دوران نقاهت را می گذراندند می توانستند در کنار من کار کنند. در تحریریه روزنامه، همه به کار گرفته می شدند.” همانجا ص. 284
“مانند بقیه داوطلبان از مرز به صورت نیمه مخفی گذشتم. پس از مسافرت با ترن می بایستی کیلومترها پیاده در تاریکی و در داخل تونلی که هیچگاه پایان داشت راه بروم. من و بقیه، تحت هدایت یک رفیق اسپانیایی بودیم که فانوسی به دست داشت، تا این که بلاخره به روشنایی رسیدیم. از تونل که خارج شدیم بلافاصله در اسپانیا بودیم، ما را به منزلی راهنمایی کردند تا در آنجا غذایی بخوریم و سروصورتمان را بشوئیم و چند ساعتی استراحت کنیم. یک راهپیمایی دیگری هم در پیش داشتیم و دوباره می بایستی برای رفتن به “بارسلن”، ترن بگیریم. اما معلوم نبود که ترن می رسید یا نه، زیرا که بستگی به بمباران نازی ها داشت و اگر نمی رسید؟ جز این چاره ای نبود که به وسیله کامیون یا اتومبیل به سفرمان ادامه دهیم.
اما ترن رسید. این یکی از معدود ترین ترن ها و یکی از آخرین ترن هایی بود که برای “بارسلن” سرویس داشت. به “بارسلن” رسیدیم. در آنجا “پلگرینی”، “فه د لی”، “اسپانو” و بقیه رفقای ایتالیایی منتظرم بودند. آنان در رادیو به زبان ایتالیایی کار می کردند و به علاوه وظیفه داشتند رفقایی را که از راه می رسیدند، از ایستگاه همراهی کنند. آنان از رسیدن من مطلع بودند، آمدند و بعد هم یک میهمانی برایم ترتیب دادند. استقبال آنان به قلبم گرمی بخشیده بود. از نظر جسمی خسته بودم. برای کاری که در انتظارم بود نگران بودم و به خاطر اینکه از “پوتیش” جدا شده بودم، احساس غم و اندوه می کردم. اما استقبال رفقا به من نیرو و اطمینان بخشیده بود.
لازم بود چند روزی در “بارسلن” باشم. در رهبری “حزب متحد سوسیالیست کاتالونیا” یک آشنای قدیمی مدرسه مسکو که رفیقی مجارستانی به نام “گرو” بود را دیدم. او هم مثل “آناپوکر” پس از اتمام مدرسه در “کمینترن” کار می کرد. او را هم یکبار در هفتمین کنگره دیده بودم. او که به هنگام شعله ور شدن جنگ در “کاتالونیا” بود، در همانجا ماند. او هم از من به گرمی و صمیمیت استقبال کرد. او و زنش برای من و بقیه ایتالیایی ها یک میهمانی ترتیب دادند. او موفق شده بود شیرینی های کرم داری که پس از آن هرگز در اسپانیا نظیرش را ندیدم تهیه کند. در “مدرسه لنینیست” خیلی با “گرو” توافق نداشتم. به نظرم او شخصی بوروکرات و تشریفاتی می آمد، اما در اسپانیا عوض شده بود.
در جلسه ای، رفقا را در جریان فعالیت مان در پاریس گذاشتم و به طور کلی آن ها را از اوضاع ایتالیا و ارتباطاتمان با داخل مطلع کردم. آنان نیز به نوبه خود مرا از جریان حوادث سیاسی ونظامی اسپانیا و جریان قراردادها و عدم قراردادها با”پوم” و “آنارکو سوسیالیست ها” و جنگی که در آن داوطلبان ایتالیایی و “بریگادهای بین المللی” شرکت داشتند مطلع کردند. در ضمن فهمیدم که بایستی به طرف “والنسیا” حرکت کنم. در آنجا قرار بود تحریریه “ولونتاریا دلا لیبرتا” را به زبان ایتالیایی منتشر کنیم. در آنجا هیات تحریریه های آلمانی و فرانسوی مستقر شده بودند و فعالیت می کردند. مقر بریگاد در”آلباسه ته” همچنان برقرار بود، اما در آن زمان داوطلبان بیشتر دراطراف “مادرید” می جنگیدند. “والنسیا” درست در وسط راه بین “آلباسته ” و مادرید واقع شده بود.
با اتومبیل به سمت “والنسیا” حرکت کردم. در اسپانیا دیگر هیچ ترنی کار نمی کرد. در “والنسیا” “اسپانو” مرا در ارتباط با رفقا قرارداد که در تحریریه آلمانی روزنامه اشتغال داشتند. با آنکه عنوان روزنامه ثابت بود، محتوای آن در فاصله هر انتشار عوض می شد، زیرا مسائل مورد بحث متفاوت بود. بنظرم آمد که اعضای تحریریه آلمانی تعدادشان زیاد است. رفیق در “والنسیا”، دو رفیق در چاپخانه در مادرید و یکی هم در رفت و آمد بین چاپخانه و تحریریه به این ترتیب پنج مرد از کار در جبهه باز مانده بودند. ما درطول سال ها با توجه به زندگی غیرقانونی، عادت کرده بودیم در به کار گرفتن افراد و وسائل، صرفه جویی کنیم و بنا براین تعدادمان در هیات تحریریه خیلی محدود تر بود.
در انتظار رسیدن من “جولیانو پایتا”- کامن- در “مادرید” به کار تحریریه و صفحه بندی روزنامه می پرداخت. او درعین حال وظایف دیگری هم ازجمله جنگیدن داشت.” همانجا ص. ۲۹۱
لیلا
اسفند ماه ۱۴۰۱