جایی که کمونیست ها هستند، آنجا خانه من است
ترزا: “سال ۱۹۳۴ سالی پر حادثه بود. توده های کارگری بسیاری از کشورها، سرانجام مبارزه متحد علیه فاشیسم و جنگ را با نامها و اشکال مختلف که ا ز وحدت عمل و پیمان های متحد بین احزاب و سازمان های جبهه واحد نشأت می گرفت به چشم دیدند. “گئورکی دیمیتروف” در اواخر سال ۱۹۳۳ با دفاع افتخار آمیزش که در دادگاه “لیسپیا” به دنیا درس مقاومت و شایستگی داده بود، آزاد شد. در اسپانیا مبارزات معدنچیان “آستوریه” به وقوع پیوست. “موسولینی” تهاجم خود را در مرزهای “اتیوپی” تدارک می دید.
در سال ۱۹۳۵ دامنه این رویدادها بازهم بیشتر شد، گسترش مبارزات توده ها علیه فاشیسم و جنگ، تشکل پذیری جبهه خلق در “اسپانیا” و “فرانسه” و “اجلاس هفتمین کنگره بینالملل کمونیست” از آن جمله بود. در این کنگره “دیمیتروف” گزارشی در ارتباط با ضرورت تشکیل جبهه متحد داد که خود مقدمه تغییر سیاست کلیه احزاب کمونیست بود. گزارش دیگر علیه جنگ و بیان عواقب آن بود که توسط “تولیاتی” مطرح شد. شرایط سیاسی جدید، ابراز نظرات جدید متناسب با اوضاع را طلب می کرد. اگر تا آن زمان در چهار دیواری “فعالیت غیر قانونی” محبوس بودیم و کارمان در حد حرف زدن و نوشتن، آن هم با ایما و اشاره بود، اینک شرایط به یاری ما شتافت تا زبان و چگونگی کارمان را تغییر دهیم. وارد جوی شده بودیم که دوباره با همان اسامی واقعی همدیگر را صدا می زدیم، در عین حال اسامی مستعار خود را نیز حفظ کرده بودیم. رفقا مرا “استلا” صدا می زدند و امضای من در روزنامه به همین اسم بود. سعی کردم به اسم واقعی خود برگردم و خود را برای گرفتن خانه جدید آماده کنم…..” “انقلابی حرفه ای” ص ۲۶۹.
“در مارس ۱۹۳۵ کمیته مرکزی حزب در خط مشی خود تغییرات مهمی داد و این به معنی آن بود که موضع ما علیه جنگ “آبیسینیا” از طریق دعوت همگانی به صورت مقالات و اسناد نوشته شده به زبان توده ای به میان مردم برده شود. زبانی که هیچگونه با زبان دشواری که قبلا به کار می بردیم وجه تشابهی نداشت. جالب بود که همراه با تقاضای رفقای مهاجر، مبنی بر اعزام رفیقی به عنوان سخنران، همیشه ضمیمه ای به چشم می خورد: خواهش می کنیم نه “گالو” را برای ما بفرستید و نه “لئو” را. برای مدتی طولانی، زبان در واقع مسئله همه ما شده بود. نوشتن یا بحث کردن در جلسات محدود رهبری یک چیز بود، سخن گفتن با توده ها یا کارگرانی که هنوز سیاسی نبودند و تنها به معنای عام کلمه، ضد فاشیست بودند، چیز دیگر. از این گذشته ما در “فرانسه” بودیم، جایی که همه صاحب نظران تقریبا از سراسر جهان به آنجا می آمدند….. جلسه ای بود که رشته سخن مقدمتاً به دست دودزو…..بود، اما سخن او به حدی دشوار بود که یک رفیق که یک رفیق فرانسوی در باب اینکه چگونه باید سخن گفت به توضیح پرداخت. البته این تاکید را هم افزود که هر کاری گفتنش آسان تر از انجام آن است. در پاریس “لونگو” به ویژه نظرش به این موضوع جلب شده بود و خود آموزهایی در این مورد به دست آورده بود. او به داخل اتاق میرفت و تمرین سخن می کرد و گاه می شنیدم برای مدت نیم ساعت با صدای بلند با خود حرف می زد، اما نتیجه اش چیزی غیر از آن که انتظار داشت از آب در می آمد.
” ماه مه ۱۹۳۵، ماه اولین پیروزی بزرگ اتحاد مردم بود. برای انتخابات اداری، لیست مشترکی معرفی شد که در اکثر کمون ها، از شهرها گرفته تا روستاها پیروز شد. این پیروزی جبهه خلق به روند اتحاد در سطح سیاسی و سندیکایی سرعت بخشید. وحدت عمل کارگران کارخانه ها، رهبران دو کنفدراسیون “سندیکای فرانسوی”- “سندیکای کارگری و سندیکای متحد فرانسوی انقلابی”- به سمت یک اتحاد واقعی سندیکایی به پیش می رفت. شعار: “تنها یک طبقه”، “تنها یک سندیکا”، “تنها یک مبارزه”، که شعار روز بود در سراسر کشور طنین افکند. مبارزات عظیم کارگران که متحدا خواستار افزایش دستمزد و بهبود شرایط زندگی و کار بودند با جریان مبارزه علیه فاشیسم و جنگ که یک جریان عمومی در کشور فرانسه بود در هم آمیختند. بدین گونه ما در دو جبهه مبارزه می کردیم: همراه کارگران فرانسوی برای خواست های واحد اقتصادی و سیاسی و همراه با کارگران دور و نزدیک ایتالیایی علیه جنگ افروزی “موسولینی” در “اتیوپی”…… زمانی که اعضای فرانسوی تشکیلات، مبارزه علیه فاشیسم را هم به مبارزه علیه فقر و جنگ اضافه کردند، به من پیشنهاد شد که به لندن بروم و علیه “موسولینی” و تهاجم فاشیسم افشاگری کنم. حزب ما با این پیشنهاد موافقت کرد و من هم قبول کردم…..” همانجا ص۲۷۱.
ترزا از سفرش و شرکت در کنفرانس لندن چنین حکایت می کند: “همه چیز به جز روند کنفرانس، طبق برنامه پیش رفت. خانم های خوب انگلیسی مخالف جنگ بودند، اما با فاشیسم مخالفتی نداشتند. آنان با نظر من که بین فاشیسم و جنگ طلبی علامت تساوی می گذاشتم موافق نبودند. با وجود این، بحث دامن گرفته بود. تاسفم این بود که انگلیسی نمی دانستم. فکر کنم اگر زبان مشترکی داشتیم قانع شان می کردم. در همان جلسه بود که خانم حقوقدانی دلگرم و امیدوارم می کرد که همه چیز بهتر خواهد شد. او برای خود دلیل داشت… “حزب کمونیست فرانسه” و “سازمان متحد زنان” به عنوان نماینده برای شرکت در هفتمین جلسه “بینالملل کمونیست” که در مسکو برگزار می شد تعیین شدم…..” همانجا ص۲۷۶
گزارش کتبی “دیمیتروف” به من داده شد تا همچون بقیه نمایندگان، پیش از ایراد در جلسه آن را مطالعه کنم. با آنکه به زبان روسی بود، زبانی که بر آن تسلط کامل داشت، اما خواندن گزارش چیزی بود و شنیدنش از زبان خود وی چیزی دیگر. او واقعاً سخنران بزرگی بود. او نه فقط قدرت بیان، بلکه منطق هم داشت. این قدرت را پیشتر، به هنگام دفاع از خود در دادگاه “لیسپیا” به اثبات رسانده بود. او در حال با احساس حرف می زد به طوری که رفقا، کنگره و توده ها را تحت تاثیر قرار می داد. او مسائل را آن طوری که احساس می کرد همان طور و با همان احساس به توده ها به دیگران منتقل می کرد. زبانش سرد و بوروکراتیک نبود. اغلب سخنرانان چنین خصوصیتی نداشتند. او قادر بود حتی به مشکل ترین مفاهیم سیاسی حرارت انسانی بخشد.
بحث در ارتباط با لزوم فعالیت در سازمان های فاشیستی تودهای بود. من در ایتالیا و در رهبری حزب به خاطر تفهیم این ضرورت چه تلاش هایی را که نکردم. سه سال شخصا در اعتصاب زنان برنجکار به نتایجی رسیده بودم که این سخنان را تائید می کرد. اما “دیمیتروف” در کنار همه فعالیت های تودهای علیه فاشیسم در ایتالیا و آلمان، اهمیت ویژه داد. بقیه نمایندگان، ایتالیایی ها و آلمانی ها نه تنها در بحث های خود با “دیمیتروف” در این زمینه همدلی کردند، بلکه بر اظهارات مهر تأئید زدند. پس از اظهارات “دیمیتروف” علیه فاشیسم، “تولیاتی علیه جنگ سخن گفت. موضوع سخن اینان در واقع با هم ارتباط نا گسستنی داشت و این هم روشن بود که “کمینترن” نظارت بر انجام این دو وظیفه را به عهده “دیمیتروف” و “تولیاتی” گذاشته بود و این خود نشانگر این واقعیت بود که با تمام ضعف ها و اشتباهاتش به وظایف خود آگاه بود.
پس از گذشت ده سال از مبارزه علیه جنگ و فاشیسم گزارش تولیاتی به کمونیست ها و سوسیالیست ها و همه کارگران دموکرات که نه فاشیسم می خواستند و نه جنگ را، صحت خط مشی کنگره هفتم را نشان داد. در ورود به اولین جلسه کنگره تأخیر کردم و نتوانستم در آن باز گشایی شرکت داشته باشم. بعدها وقتی نوشته مربوط به باز گشایی را می خواندم، برخی جملات آن برایم خنده آورمی نمود. الان که فکر می کنم گویی از همان زمان نسبت به “کیش شخصیت” نامی که بیستمین کنگره “حزب کمونیست شوروی” بر آن نهاد، عکس العمل منفی داشتم و این نه به دلیل آن بود که “استالین” را به عنوان یک رهبر واقعی کمونیسم بین لملل نمی شناختم، بلکه به خاطر این بود که قبولش داشتم. برای من خنده آور بود که می دیدم تکرار جمله رهبر واقعی کمونیسم بینالملل از جمله واجبات است. من از این بابت اغلب مورد انتقاد قرار می گرفتم که چرا در بحث ها و نوشته هایم مانند دیگران عمل نمی کردم و جملات مقدسی از قبیل “تحت هدایت رفیق بزرگ استالین” یا “به شکرانه رهبری درست رفیق استالین” که بعدها جملاتی هم از این دست: “تحت رهبری درست “رفیق تولیاتی” ورد زبان شده بود را تکرار نمی کردم. من به “استالین” احترام می گذاشتم و به “تولیاتی” علاقه داشتم. اما فکر می کردم که این یا آن هر دو انسانهایی هستند که ممکن است اشتباه کنند….همانجا ص ۲۷۹
با توجه به اوضاع سیاسی در ایران؛ در ادامه این مقاله نیازی مبرم به پرشی موقتی در ارائه جمله ای کوتاه از خاطرات ترزا مشاهده می شود: ترزا در پاریس دستگیر می شود و به اردوگاههای مرگ فرستاده می شود. در ۳۰ آوریل خبر رسید نازیسم سرنگون شده و و همه اروپا از شر نازیسم آزاد شده است. در این هنگام پارتیزان های لهستانی درهای اردوگاه هولیشن را که نزدیک مرز لهستان واقع شده بود را باز می کنند و زندانیان را که در بین آنها ترزا نیز ماه های دشواری را در جهنم هولیشن گذرانده بود آزاد می کنند. زندانیان را بر کامیونهایی سوار می کنند تا رهسپار کشورهای آزاد شده خود شوند و عزیزان و خانواده خود را پس از سال ها در آغوش بگیرند. به خانه های خود باز می گشتند. ترزا به ایتالیا می رسید اما باید کجا می رفت؟ آدرسی نداشت. او در پاسخ اینکه به کدام شهر و کدام آدرس باید برود: جواب میداد “جایی که کمونیست ها هستند، خانواده من آنجاست.” سال ها است که احزاب، سازمان ها و گروه های چپ و کمونیست به طور پراکنده هر کدام به خیال اینکه خط درست مارکسیستی از او است سرش پایین انداخته و در درون تشکیلات خود در انزوا و محدودیت چون درون پیله به کار تنیدن مشغول است. که باید به چنین وضعیتی تاسف خورد. خوشبختانه امروز بعضی از تشکل های کمونیستی به همکاری روی آورده اند و این دست آورد با ارزشی است که آغاز شده . اکنون باید همه کمونیستها این شعار را که ” هر کجا کمونیستها هستند، خانواده من آنجا است” را در نه تنها بر قلب های خود حک کنند، بلکه به شعاری تبدیل کنند و در هر کجا لازم می بینند تکرار کنند و در اتحاد و و حدت خود بکوشند. کمونیست های ایران مطمئنا به اصول مارکسیسم همگی اعتقاد دارند، لذا مبرم و ضروری است که آلترناتیو خود را در برابر وحدت بورژوازی بوجود آورند. کمونیست ها از یک خانواده اند و طبعا در خانواده اختلاف نظر های جانبی وجود دارد که گاهی نیز این اختلاف نظرها اساسی است و کاملا طبیعی است. وجود اختلاف نظرها امری منفی نیست، چرا که در طی چالش ها رشد و آگاهی را به دنبال خواهد داشت. این حرکت رشد یابنده مستلزم داشتن اخلاق کمونیستی است: روحیه وحدت طلبی، صبور بودن، تحمل نظرات مخالف را داشتن. روی نظریات دیگران تعمق کردن . روحیه یادگیری از یکدیگر را داشتن.
موفق باد وحدت کمونیستها
موفق باد وحدت و همکاری احزاب و سازمان های کمونیستی
لیلا دیماه 1401