«برگرفته از مانتلی ریویو نوشته جان بلامی فاستر»
بسیاری از علائم ورشکستگی سرمایه داری که در بالا شرح داده شد، شناخته شده اند. با این وجود، آن ها اغلب نه به سرمایه داری به عنوان یک نظام، بلکه در واقع به نئولیبرالیسم نسبت داده می شوند که به عنوان پارادایم خاصی از توسعه سرمایه داری در نظر گرفته می شوند که می تواند با گزینه بهتری جایگزین شود.
برای بسیاری از مردم با نگاه چپ، پاسخ به نئولیبرالیسم یا فاجعه سرمایه داری، بازگشت به لیبرالیسم ؛ دولت رفاه، تنظیم بازار، یا نوعی سوسیال دموکراسی محدود و به این ترتیب یک سرمایه داری عقلانی تر، است. به این معنی که این خود شکست سرمایه داری نیست که به عنوان مشکل تلقی می شود، بلکه شکست سرمایه داری نئولیبرال است.
متقابلاً، روایت مارکسیستی، نئولیبرالیسم را در رشد ذاتی سرمایه داری کنونی، مرتبط با سلطه سرمایه انحصاری-مالی می فهمد. بنابراین یک تحلیل انتقادی-تاریخی از نئولیبرالیسم هم برای زمینه سازی درک ما از سرمایه داری امروز و هم کشف دلیل اینکه چرا تمام جایگزینی های نئولیبرالیسم و مطلق گرایی سرمایه داری در درون خود نظام نهفته است بسیار مهم میباشد.
منشأ اصطلاح نئولیبرالیسم به اوایل دهه ۱۹۲۰ برمیگردد، در نقد مارکسیستی از دولت – ملت و اقتصاد لودویگ فون میس (۱۹۱۹) و سوسیالیسم: یک تحلیل اقتصادی و جامعه شناختی (۱۹۲۲) که هر دو به عنوان تراکتهای ضد سوسیالیستی بی مایه نوشته شده اند، آثار بنیادی ایدئولوژی سرمایه داری نئولیبرال را تشکیل می دهند. در این آثار که سپس توسط اتاق بازرگانی وین به کار گرفته شد، میس اصرار داشت که «لیبرالیسم قدیمی» باید به گونه ای «تقویت شود» که سوسیالیسم را شکست دهد.
او در این روند سوسیالیسم را با «تخریب گرایی» یکسان کرد، و اصرار داشت که انحصار با رقابت آزاد سرمایه داری همخوانی دارد، از نابرابری نامحدود دفاع می کند و استدلال می کرد که مصرف کنندگان از طریق خریدهای خود که معادل برگه های رای است، «دموکراسی» را اعمال می کنند. او قانون کار، بیمه اجتماعی اجباری، اتحادیه های کارگری، بیمه بیکاری، اجتماعی شدن (یا ملی شدن)، مالیات و تورم را به عنوان دشمنان لیبرالیسم مرمت شده اش به شدت محکوم کرد.
دیدگاه های نئولیبرال میس افراطی بود و به صراحت جانب آموزگار کودن مکائوکومچایلد M’Choakumchild را در برابر قهرمان جوان مبارز سیسی جوپ ( Sissy Jupe)، همانطور که توسط دیکنز در اثرِ «شرایط سخت» به تصویر کشیده شده است، می گرفت. میس ادعا کرد که دیکنز «میلیون ها نفر را یاد داده بود که از لیبرالیسم و سرمایه داری متنفر شوند.» در سال ۱۹۲۱ ماکس آدلر (Max Adle ) مارکسیست اطریشی برای تعیین کوشش میس جهت بازسازی یک نظم لیبرال رنگ باخته از طریق ایدئولوژی جدیدی از فتیشیسم بازار، اصطلاح نئولیبرالیسم را ابداع کرد. این موضوع انتقاد شدیدی از ایدئولوژی نئولیبرال میس را در سال ۱۹۲۳ توسط هلن باور (Helene Bauer) مارکسیست با استعداد اطریشی را به دنبال داشت. در سال ۱۹۲۴ آلفرد میوسل (Alfred Meusel) مارکسیست آلمانی نقد طولانی از میس را با عنوان «نئولیبرالیسم» (“Der Neu-Liberalismus”) برای مجله نظری سوسیالیستی پیشرو آلمان Die Gesellschaft نوشت که توسط رودلف هیلفردینگ ویرایش شده است.
بر بنیاد گنجینهای از تحلیلهای مارکسیستی، آدلر، باور و میوسل به ادعای میس مبنی بر اینکه سرمایه داری تنظیم نشده، تنها نظام اقتصادی عقلانی است و سوسیالیسم معادل تخریب گرایی است، حمله کردند. آن ها به شدت تصویر غیر تاریخی او از یک سرمایه داری هماهنگ را به چالش کشیدند که تبادل آزاد و تجارت آزاد را از طریق مکانیسم بازار ترویج می کرد.
آنها یک نقص منطقی جدی را در تجزیه و تحلیل میس، به چالش کشیدند و آن عدم پیوستگی سیستماتیک در ساختار ایدئولوژی نئولیبرال او بود، که به گفته آن اتحادیه های کارگری محدودیت هایی در تجارت در نظر گرفته می شدند در حالی که انجمن های کارفرمایان و شرکت های انحصاری به عنوان سازگار با رقابت آزاد توجیه می شدند. به همین ترتیب اشاره شد که میس طرفدار یک دولت قوی برای سرکوب مبارزات طبقه کارگر به نام یک سیستم بازار خود گردان بود، حتی زمانی که اقدام دولتی به نمایندگی از کارگران به عنوان بازار ضد آزاد و نوعی ترور طبقاتی محکوم شد.
برای میوسل، میس «خدمتگزار وفادار سرمایه دار سیار» یا سرمایه مالی بین المللی بود. بعدها در سال ۱۹۲۶ اقتصاددان پروتوفاشیست اوتمار اسپان ( Othmar Spann) از تلاش آتاویستی برای بازگشت به نسخه افراطی تری از لیبرالیسم کلاسیک انتقاد کرد و این موضوع را در انواع نظریه اقتصادی خود به عنوان «روند نئولیبرال» نامید. در سال ۱۹۲۷، میس در اثر خود لیبرالیسم، بین “لیبرالیسم قدیمی تر و… نئولیبرالیسم ” بر اساس تعهد سابق به برابری، در مقابل نفی برابری (به غیر از به اصطلاح برابری فرصتها) توسط نئولیبرالیسم تمایز قائل شد
نئولیبرالیسم همان طور که برای اولین بار از قلم میس بیرون آمد، به این ترتیب توسط منتقدان مارکسیستی در دهه ۱۹۲۰ (و حتی توسط برخی چهره های راست) به عنوان تلاشی برای منطقی کردن سرمایه انحصاری یا مالی، به درجات زیادی از پیش فرض های لیبرالیسم کلاسیک حذف شد. این امر برای فراهم کردن مبنای فکری جنگ طبقاتی سرمایه داری علیه نه تنها سوسیالیسم، بلکه علیه همه تلاش ها در تنظیم اجتماعی و سوسیال دموکراسی طراحی شده بود: حملهای بدون وقفه به طبقه کارگر.
یورش میس به سوسیالیسم به همراه پیشکارش فریدریش هایک تا حدودی ناشی از شیفتگی عمیق وین سرخ از تاثیر مارکسیسم در اطریش که از چهره هایی مانند آدلر، اتو باور و کارل رنر الهام میگرفت، بود .
در نقطه مقابل، این همان محیط سیاسی وین سرخ بود که از سال ۳۲–۱۹۱۹ بر سیاست اتریش مسلط بود که الهام بخش کارل پولانی بود که به شدت تحت تأثیر آدلر و اتو باور قرار داشت تا نقد خرد کنندهای از اعتقاد نئولیبرالی مبنی بر بازار خود تنظیم کننده را تکامل دهد— که بعدها پایه تحول بزرگ را شکل داد (۱۹۴۶).
در دهه های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ و در پی رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم، ایدئولوژی نئولیبرال در متن بحران عمیق تر سرمایه داری کمرنگ شد. در اوایل دهه ۱۹۳۰، در حالی که ابرهای طوفان بر فراز اروپا جمع می شدند، میس پیش از تصاحب اتریش توسط نازی ها به عنوان مشاور اقتصادی انگلبرت دولفوس صدراعظم-دیکتاتور آستروفا فاشیست خدمت می کرد.
او بعدها به سوئیس و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و از حمایت بنیاد راکفلر و تدریس در دانشگاه نیویورک برخوردار شد. در همین حال هایک به تحریک لیونل رابینز از اولین اقتصاددان نئولیبرال بریتانیایی توسط مرکز آموزشی اقتصاد لندن جذب شد.
در غرب، سال های پس از جنگ جهانی دوم به عنوان عصر کینز شناخته می شد. با افزایش هزینه های دولتی (به ویژه در ارتش در متن جنگ سرد)، بازسازی اقتصادهای جنگ زده اروپا و ژاپن، گسترش تلاش برای بازارهای فروش، امواج خودرو سازی در هر دو کشور آمریکا و اروپا، و دو جنگ بزرگ منطقه ای در آسیا—اقتصاد سرمایه داری برای یک ربع قرن به سرعت رشد کرد.
در همین حال مواجه با تهدید مدل جایگزین که توسط اتحاد جماهیر شوروی نمایندگی می شد و ظهور اتحادیه های قوی در نتیجه تحولات دهه های ۱۹۳۰ و ۴۰، غرب در جهت کینزگرایی، سوسیال دموکراسی و دولت رفاه حرکت کرد.
با این وجود، تمایل به رکود اقتصادی که از قبل در دهه ۱۹۳۰ به نمایش گذاشته شده بود، به عنوان یک نقص ساختاری سیستم باقی ماند که به طور موقت توسط به اصطلاح عصر طلایی رشد سریع و افزایش درآمد برای کارگرانی که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم صورت گرفت، پرده پوشی شد.
شرکت های غول پیکر سرمایه داری انحصاری موفق شدند ارزش اضافی هر چه بیشتر را در هر دو زمینه مطلق و نسبی که در دست ثروتمندان بمراتب کمتری متمرکز شده بود، تخصیص دهند که منجر به تمایل انباشت بیش از حد سرمایه و ظرفیت بیش از حد تولید شد که تا حدودی با توسعه گسترده تلاش برای بازارهای فروش، نظامی گری و امپریالیسم روبرو شد، که با تاثیر کمتری در رونق اقتصادی همراه بود.
امپریالیسم آمریکا و ازدیاد دلار در خارج از کشور منجر به فروپاشی در سیستم برتون وودز شد که تجارت جهانی را در اوایل دوره پس از جنگ جهانی دوم تثبیت کرده بود و باعث شد ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۱ به استاندارد پشتوانه طلای دلار پایان دهد.
این امر با کاهش سرعت اقتصاد آمریکا از اواخر دهه ۱۹۶۰ به بعد همراه بود، چون جنگ ویتنام در حال پایان بود و در نتیجه بحران ساختاری نظام سرمایه داری در اواسط دهه ۱۹۷۰ به وجود آمد که قرار بود آغاز دهه ها رکود اقتصادی و کاهش طولانی نرخ روند رشد در اقتصادهای پیشرفته سرمایه داری باشد. محرک های عمده ای که رونق پس از جنگ جهانی دوم را برانگیخت، همگی از بین رفته بود و اقتصادهای پیشرفته سرمایه داری را در کسادی و رکود رها کرده بود.
اولین پاسخ به بحران ساختاری نظام سرمایه داری که در دهه ۱۹۷۰ پدیدار شد، استفاده از تقاضای-ترویج کینزی برای گسترش هزینه های دولتی بود. هزینه های غیرنظامی-دولتی آمریکا در کالاها و خدمات به عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی به این ترتیب در دوران دولت نیکسون به اوج خود رسید.
این امر به علاوه مبارزات اتحادیه ها برای حفظ دستمزد واقعی خود در دوره بحران، در حالی که شرکت های انحصاری به طور تهاجمی قیمت ها را برای افزایش نرخ سود خود بالا می بردند، منجر به دوره ای از رکود (رکود اقتصادی به علاوه تورم) شد.
تورم که ثروت انباشته شده را که در قالب دارایی های نقدی(پولی) نگهداری می شود، کاهش می دهد، تهدید فوری بسیار بیشتری برای موقعیت طبقه سرمایه داری نسبت به رکود اقتصادی است، در حالی که برای طبقه کارگر وضعیت معکوس می شود.
نتیجه آن ظهور یک جنبش ضد کینزی در درون طبقه سرمایه داری بود که هر چیزی را که در سمت چپ نئولیبرالیسم سرسخت واقع میشد، بمثابه سوسیالیست و یا توتالیتر به شیوه هایک (اقتصاددان اتریشی – بریتانیایی، لیبرال و محافظه کار؛ قهرمان بازار آزاد و مخالف دخالت دولت در اقتصاد – مترجم ) منتسب می کرد و در صدد معکوس کردن دهه ها دستاوردهای نسبی طبقه کارگر بود.
چرخش شدیدی به سمت ریاضت و بازسازی اقتصادی، در ابتدا تحت پوشش پول گرایی و اقتصاد عرضه، و بعدها گرفتن یک شخصیت بازار آزاد بی شکل تر وجود داشت. تلاشی هماهنگ برای از بین بردن اتحادیه ها با توسل به شگردهای سیاسی، اقتصادی و حقوقی که انجام شد و آنچه را که جان کنت گالبرایت (John Kenneth Galbraith) در اثر «سرمایه داری آمریکایی» خود زمانی آن را «قدرت مقابله ای» کار نامیده بود از بین رفت.
کلید ظهور مجدد نئولیبرالیسم در دوره پسا جنگ جهانی دوم، انجمن مونت پرلین ( Mont Pèlerin Society) بود که در آن میس، هایک، رابینز، میلتون فریدمن، جورج استیگلر، ریموند آرون و دیگران در سال ۱۹۴۷ برای ترویج ایده های اقتصادی و سیاسی نئولیبرال با هم ملاقات کردند.
اعضای انجمن مونت پرلین عموماً از خود به عنوان لیبرال های کلاسیک به معنای اروپایی نام می برند. بدون شک به یاد آوردن نقدهای بیرحمانه مارکسیستی از ایدئولوژی نئولیبرال در دهه ۱۹۲۰، موجب شد که آن ها از لقب نئولیبرال که خود میس در سال ۱۹۲۷ آن را اتخاذ کرده بود، و طرح آن در کنفرانس والتر لیپمن در پاریس در سال ۱۹۳۸ که میس و هایک در آن حضور داشتند؛ اجتناب کردند. در عوض نئولیبرالیسم توسط پیروان ارشد آن در انجمن مونت پرلین نه به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی جداگانه، بلکه به عنوان بسط لیبرالیسم کلاسیک و منتسب کردن آن به ویژگی های ذاتی طبیعت انسان ارائه شد. به این ترتیب همان طور که میشل فوکو استدلال می کرد به نوعی سیاست زیستی ( biopolitics) تبدیل شد.
با این وجود، در حالی که برچسب نئولیبرال را رها می کرد، انجمن مونت پرلین همراه با دپارتمان اقتصاد دانشگاه شیکاگو قرار بود سنگر ایدئولوژی نئولیبرال باشد—دقیقاً به این معنا که برای اولین بار در فاصله جنگ های جهانی پدیدار شده بود. در عصر کینزی دهه های ۱۹۵۰ و ۶۰ چهره هایی مانند میس، هایک، فریدمن و جیمز بیوکانان در حاشیه باقی ماندند، هر چند به شدت توسط بنیادهای خصوصی حمایت مالی شدند.
اما با بازگشت رکود اقتصادی در دهه ۱۹۷۰، روشنفکران نئولیبرال فعالانه به راس سرمایه انحصاری جذب شدند تا مبنای ایدئولوژیکی کمپین شرکتهای سهامی جاری آنزمان را برای بازسازی اقتصاد سرمایه داری فراهم کنند و مخصوصاً نیروی کار، دولت و اقتصادهای توسعه نیافته جنوب جهانی را هدف قرار دهند.
فلسفه مرکزی نئولیبرال از ابتدا دفاع از سرمایه متمرکز شرکت های سهامی و سلسله های طبقاتی بود که در شکل رقابت بازار آزاد و کارآفرینی عرضه میشد. خصومت بسیار ضد سوسیالیسم نئولیبرال به این معنی بود که بازار و خصوصی سازی کامل را بمثابه انگیزه زندگی اجتماعی نشان دهد.
در لندن مارگارت تاچر و واشینگتن رونالد ریگان، چهره هایی مانند هایک و فریدمن به نمادهای دوران نئولیبرال تبدیل شدند که گاهی عصر هایک نامیده می شد. جایزه جدید به اصطلاح نوبل اقتصاد، یا جایزه Sveriges Riksbank (بانک سوئد) در علوم اقتصادی به یاد آلفرد نوبل که توسط بانک سوئد در سال ۱۹۶۹ تأسیس شد، از زمان تأسیس آن توسط اقتصاددانان نئولیبرال فرامحافظه کار کنترل می شد.
هفت نفر از اعضای انجمن مونت پرلین از جمله هایک، فریدمن، استیگلر و بوکانن بین سال های ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۲ این جایزه را دریافت کردند، در حالی که حتی اقتصاددانان باصطلاح سوسیال دموکرات همگی کنار گذاشته شدند.
نئولیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی اقتصادی تا حد زیادی از نظر سیاست اقتصادی نرمال بی اثر بود و با عدم موفقیت آن در ترویج رشد اقتصادی مورد قضاوت واقع می شد، زیرا مانند خود اقتصاد نئوکلاسیک به دنبال انکار (یا منطقی کردن) واقعیت اقتصاد تحت سلطه سرمایه بزرگ و قدرت متمرکز بود.
با این وجود، بمثابه یک استراتژی سیاسی و اقتصادی موثر برای سرمایه های بزرگ و طبقه میلیاردر نو ظهور در زمانی که در آن سرمایه انحصار مالی به دنبال به دست گرفتن کنترل تمام جریان های پولی در جامعه بود خدمت کرد. اگر چه اقتصاد سرمایه داری همچنان به رکود خود با نرخ رشد کاهش دهه به دهه ادامه داد، سرمایه مازاد در دست ثروتمندان شرکت های بزرگ نه تنها افزایش یافته است، بلکه به دلیل مالی شدن، جهانی شدن، و انقلاب در فناوری دیجیتال، اشکال جدیدی از انباشت ثروت ایجاد شد. مالی شدن—تغییر نسبی اقتصاد از تولید به امور مالی—راه های جدید گسترده ای را به گمانه زنی ها و شکل گیری ثروت باز کرد، بطور نسبی از سرمایه گذاری در ظرفیت تولیدی جدید حذف شد (یعنی انباشت سرمایه واقعی).
ادامه دارد