ترزا حکایت می کند: “در کمیته مرکزی حزب” دوباره برای ایجاد یک مرکز در داخل تدارک لازم دیده شد و من مسئول آن شدم، رفقا گراسی و زنش نیز به همراه من بودند و عضو آن شدند. آن دو رفیق فعالیت های تکنیکی و ارتباطات را به عهده داشتند. هدف در این مرحله، ارتباطات ما به طریق خاصی با “تورینو” و “میالن” و یه ویژه با کارخانه های بزرگ بود. این ارتباط ها درشرایطی بود که در آن زمان فعالیت کارگران در جنبش کارگری تنها محدود به مراکز کوچک روستاها بود. از کارخانه های بزرگ خبری نمی رسید و این خود سبب نگرانی ما بود….. در اواخر آوریل ۱۹۳۲ راهی ایتالیا شدیم…..” “انقلابی حرفه ای” ص.۲۳۶
ترزا: “با “میالن” و “تورینو” تماس گرفتم. خبردار شدیم که در این شهرها، نشانه هایی حاکی از نا رضایتی کارگران فیات
و آمادگی شان برای اعتصاب موجود است. لذا توانستیم نشریه ای راه بیندازیم و به آنجا برسانیم. نشریه با استقبال
روبرو شد. اما موفق نشدیم ارتباط مستقیمی با کارگران برقرار کنیم…… حتی در میالن هم موفق به برقراری ارتباط با کارگران نشدیم.” …..بنا بر این لازم بود با صبر و متانت بیشتر کار سازماندهی را به پیش ببریم.” همانجا ص. ۲۳۷ ضمن اینکه در ماه ژوئن برای بار دوم زنان برنجکار به حرکت در آمده بودند، اما این بار شرایط مشکل تر بود. خیلی از
آن ها که در اعتصاب سال اول شرکت کرده بودند، از کار بیکار شده بودند و کارگرانی به نام آن که فاشیست هستند، جای آنها را گرفتند. کارگران جدید یا اعتماد نداشتند و یا آن که و اقعا فاشیست بودند. بی کم و کسر موفق شدیم با پخش نشریه
سیاسی و سندیکایی سازماندهی کنیم…..فعالیت ها رفته رفته شدت گرفت و نتایج مثبتی به همراه داشت، اما ارتباط ما با رهبری خارج در پاریس به طور موقت قطع شد.” همانجا ص. ۲۳۸
در سال ۱۹۳۲ شرایط مبارزه در دو شهر میالن و تورینو بیش از پیش دشوار شده بود . اعضاء و فعالین حزب کمونیست که دراوایل دهه ۱۹۲۰ شناخته شده بودند اکنون زیر ذره بین حکومت فاشیستی قرار گرفته بودند و با
کوچکترین حرکتی دستگیر می شدند. ضن اینکه چندان روشن نبود این دستگیری ها از کجا ناشی می شد. شرایط نگران کننده ای برای حزب بوجود آمده بود. درنتیجه، گروهی که برای رهبری اعتصابات به دا خل رفته بود توسط رهبری حزب، به پاریس فرا خوانده شدند وبا توجه به چنین شرایطی ترزا به خارج برگشت. به این ترتیب حزب تصمیم گرفت فعالیت در داخل ایتالیا را کم کند و رفقای کمتری را به داخل بفرستد. ترزا پس از بازگشت به پاریس به عنوان نماینده حزب در سندیکاهای سرخ یا “پروفینترن” در مسکو فرستاده شد. پرو فینترن یا سندیکاهای سرخ سندیکاهای کوچک و پراکنده در کشورهای سرمایه داری بودند که از بین الملل رفرمیستی که مقرش درآمستردام بود جدا شده بودند. “پروفینترن” در مسکو به مسائل کارگران کشورهای غربی می پرداخت ترزا: ” زمانی که من به “پروفینترن” رفتم….. در موقعیتی بودم که می توانستم روند جنبش ایتالیا را دنبال کنم، مطالعاتم راعمیق کنم و به فعالیت سندیکایی بین المللی کمک برسانم.” همانجا ص. ۲۴۳”وضع سندیکای آلمان در آن زمان خیلی بغرنج بود. در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳” هیتلر” به طورقانونی قدرت را در آلمان به دست گرفت. در بین فوریه تا مارس، ۱۶ روزنامه آلمانی به حالت تعلیق در آمدند، “تائلمن” با هزاران رفیق دیگر دستگیر شدند وبالاخره “رایشتاک” به “هیتلر” رای داد و او را به قدرت کامل رساند و در نتیجه قانون وایمار ملغی شد. به رغم چنین وضعی، احزاب و سازمان های سندیکایی که خواستشان برقراری دموکراسی بود به انشعاب و جدایی ادامه دادند تا آنجا که علیه یکدیگر به مبارزه برخاستند. آنان تجارب ایتالیا را یکسره نادیده گرفتند. آتش سوزی در “رایشتاک ” و دستگیری “دیمیتروف” که او را در “مدرسه لنینیست” شناخته بودم عمیقا متاسفم کرد. همانجا ص. ۲۴۴ و ۲۴۵ در فرانسه هیتلری در کارنبود، اما در آنجا هم جدایی سیاسی و سندیکایی ادامه داشت کنفدراسیون سراسری کار (ث.ژ.ت( به بین الملل آمستردام پیوست، در حالی که یک فراکسیون مهم آن برای ایجاد کنفدراسیون سراسری فرانسه و پیوستن به “پروفینترن” جدا شد. به رغم سکتاریسم رفقای رهبری – چه رفقای ما و چه رفرمیست ها- کارگران فرانسوی در کارخانه ها همیشه متحد عمل می کردند. بغرنج تر از همه وضع اسپانیا بود ….. مسئله اسپانیا این بود که جدایی طبقه کارگر، اگر هم از پیشیرد مبارزات سندیکایی و سیاسی جلوگیری نمی کرد، اما در برابر این مبارزات سد هایی به وجود می آورد. این جدایی تنها در بین رفرمیست ها و انقلابیون نبود، بلکه در بین کمونیست ها، آنارشیست ها و کاتولیک ها هم بود. به همین خاطر، کلیه سندیکا ها کوچک و پراکنده بودند.” همانجا ص.۲۴۵ بعد ها زمانی که ترزا نوچه به مسکو رفت، هیات نمایندگی معدنچیان و کارگران اسپانیایی نام “دولورس ایباروری” زن کارگر، معدنچی، فعال و کمونیست راکه به همراه گزارش اش در ارتباط با معدنچیان “آستوریه” تهیه کرده بود را باخود به همراه داشتند. ترزا در مورد گزارش “دو لورس” چنین می گوید:
“…گزارش “دولورس” در ارتباط با معدنچیان “آستوریه” را به خاطر می آورم. او باکلمات مهیج و احساسی اش ما را به
عمق مبارزات برده بود، به طوری که ماهم احساس می کردیم در معدن هستیم. همانجا ص.۲۴۵
“همینطور در لهستان، اوضاع به شدت دشوار و آشفته بود. سندیکاها در آنجا نه تنها کوچک و پراکنده بودند، بلکه غیر
قانونی هم شده بودند. دولت نظامی- فاشیستی “پیلزودسکی” فقط سندیکاهای رفرمیستی را که کمتر باعث دردسر او و
کارفرمایان بود به رسمیت می شناخت، اما کارگران لهستان به زانو در نمی آمدند. چند ماه پس از رسیدنم به مسکو ، زمانی که معدنچیان “سلسیا” و “کاتویچ” معادن را اشغال کردند، با رفیق “مارک” به منظور بررسی تجارب اشغال کارخانه های ایتالیا، جلساتی برگزار کردیم و این کاری بی سابقه تا آن زمان بود. اگرچه این صحبت ها مربوط به ۱۳ سال قبل می شد، اما لازم بود ببینیم که تجارب گذشته ایتالیا برای مبارزه امروز معدنچیان لهستانی متضمن چه درس های مفیدی است. همانجا ص. ۲۴۵و ۲۴۶ کار در”پروفینترن” برایم لذت بخش بود. آشنا شدن با مبارزات کارگران کشورهای مهم سرمایه داری، دیدگاه سیاسی مرا وسیع کرد. همه چیز برایم جالب بود و به هر کوششی تن می دادم تا در برخورد با مسائل کوچک و بزرگ به درک عمیق تری برسم و در جمع بندی به مهم ترین رویدادهای بین المللی از توان بیشتری برخوردار شوم. همواره مخالف چپ روی “ماکسیمالیسم” بودم. به خاطر وحدت طبقه کارگر و علیه رفقایی که کارگران سوسیالیست و رفرمیست را “سوسیال – فاشیست” می نامیدند مبارزه کرده بودم، اما هم اکنون حوادث بین المللی مرا وادار به تعمق بیشتری می کرد. درست است که در هیچ کشوری کارگران، “سوسیال- فاشیست” نبوده اند، اما بالاخره رهبران رفرمیست چه کسانی بوده اند؟ چگونه می شد در باره رهبران سندیکاهای آلمانی که خود را متعهد کرده بودند با دولت هیتلرهمکاری کنند قضاوت کرد؟ آنان می گفتند که می خواهند آن چه را که نجات دادنی است، نجات دهند. اما در حقبقت آن ها هیچ غلطی نکردند. چند روز پس از تعهد همکاری شان با هیتلر، او حق اعتصاب را لغو کرد.” همانجا ص. ۲۴۸
” در هیات اجرائیه “پروفینترن” در باره مسائل سیاسی و رهنمودهای لازم، بحثی طولانی داشتیم: در باره جبهه متحد از پایین، مبارزه علیه رهبران رفرمیست، وحدت در عمل، پیمان “پر.فینترن” با بین الملل “زرد”آمستردام.” همانجا ص. ۲۴۸
“رفقای فرانسوی از همه سکتاریست تر بودند. از نظر ما باید تاکتیک مبارزه آشکار مبارزه علیه “بین الملل آمستردام”-
فرانسه هم جزو آن بود- باشد. بنا بر این علیه سندیکای کارگری فرانسوی هم باید مبارزه می شد. آنان می گفتند، کارگرانی که معتقد به طبقه بودند، درتشکیلات سندیکایی سرخ یعنی همان تشکیلات سندیکای کارگری متحد فرانسوی که عضو
“پروفینترن” بود قرار داشتند و لذا باید از آن پشتیبانی کنند، در حالی که از ” کنفدراسیون کارگری متحد فرانسوی” گذشته، بقیه رفرمیست و سوسیال فاشیست اند. رفقای آلمانی هم اوایل همان برخورد را داشتند. آن ها بعد از این که شکست سوسیال دموکراسی و دستگیری “تائلمن” را به همان گونه که کمونبست ها، سوسیال رفرمیست ها و یهودیان تحت پیگرد بودند دیدند، وادار به تعمق در مورد مسائل شدند.
در لهستان هم مانند ایتالیا، کارگران خود تصمیم می گرفتند: آن ها علیه کارفرمایان و فاشیسم، متحدا مبارزه می کردند و اگر کسی خیانت می کرد لازم می دیدند به عنوان خائن معرفی اش کنند. جبهه متحد از بالا یا از پایین، مذاکره کردن یا نکردن با آمستردام و بالاخره اشکال مختلف مبارزه مورد بحث قرار می گرفت، اما مسئله اتحاد در درجه اول اهمیت قرار داشت. در داخل “کمینترن” همچنین درارتباط با اوضاع سیاسی متفاوت کشورها، بحث می شد. “تولیاتی” از پاریس وارد شد. وضع حزب در داخل بدتر شده بود. پس از دستگیری “آمندوال” در ژوئن سال قبل، دستگیری ها در سال ۱۹۳۳ ادامه داشت و فعالیت در همه زمینه ها کم شده بود. اعضای رهبری و کمیته مرکزی مانند”کولومبی”، “جیگانته”، “فرازینی”، “جان کارلو پایتا” و عده دیگری دستگیر شدند. بخش عظیمی از تشکیلات ما در ایتالیا دیگر فعال نبود.” همانجا ص ۲۴۹.
“جو بی تحرکی را که در آن جلسه “کمینترن” مربوط به ایتالیا حاکم بود از یاد نمی برم. پس از “تولیاتی”و “لونگو”، رفقای شوروی صحبت کردند و به “حزب کمونیست ایتالیا” شدیداً حمله کردند، علیه سیاست و علیه رهبری اش. اینان رفیق “مانوئلسکی” و رفیق “پیاتنیسکی” بودند که صحبت کردند. اولی با نرمش و دومی با خشونت. دیگر نتوانستم تحمل کنم. بنظرم حملات بیش از حد متوجه همه رفقای زندانی ما شده بود. البته بعید نبود که ما دچار اشتباهات سیاسی و تشکیلای شده باشیم. امکان داشت بی احتیاطی کرده باشیم و یا به اندازه کافی بی باک بوده باشیم و یا در مورد بعضی از مسائل دچار اشتباه شده باشیم. اما تردیدی نبود که با شجاعت و پایمردی مبارزه می کردیم. “حزب کمونیست ایتالیا” تنها حزبی بود که واقعا علیه فاشیسم ایستاده بود. کارگران ایتالیایی به این حقیقت ایمان آورده بودند که نه فقر و نه زندان و شکنجه هیچ کدام کمونیست ها را به زانو در نمی آورد. از جا در رفتم و بی آن که از کسی اجازه بگیرم بلند شدم و در حالی که از شدت خشم مشتم را رو میز کوبیدم، همه حرف هایم را زدم. سپس متوجه سکوتی که اتاق کوچک ما را فرا گرفته بود شدم. “لونگو” رنگش مثل یک پارچه سفید شده بود.
“تولیاتی”، در حالی که خشمش از پشت عینک مشاهده می شد، زیرچشمی به حالتی ناخوشایند نگاهم می کرد. اما “مانوئلسکی”، اگر اشتباه نکنم در زیر سبیل فلفل نمکی اش لبخند نقش بسته بود. نشستم و از حرکت بی مقدمه ام شرمگبن
شدم. هیچکس چیزی نگفت و جلسه به کارش ادامه داد. اما تشنج فرونشست و حمله علیه “حزب کمونیست ایتالیا” دیگر تکرار نشد. در پایان جلسه تنها کسی که به موضوع اشاره کرد ” آندره مارتی” بود که نزدیک من آمد و زیر لب گفت: “بسیار خوب رفیق استال، اما شما خیلی پررو هستید.”همانجا صص.۲۴۹ و ۲۵۰ “مانوئلسکی” و ” پیاتنیسکی” از “حزب کمونیست شوروی” بودند و “آندره مارتی” از “حزب کونیست فرانسه” بود.
ادامه دارد…..
لیلا
آبان ماه ۱۴۰۱