جنگهای نیابتی در چند دهه اخیر و اینک جنگ در اوکرائین، تنش و دخالت گری آمریکا در تایوان، مسئله برخورد به امپریالیسم و شناخت تاثیرات آن در مبارزه طبقاتی را هرچه بیشتر برای فعالین کارگری و نیروی های مترقی اجتماعی ضروری می سازد. به دلیل آنکه رشد رقابت و مبارزه قطبهای جهانی و تجاوز و جنگ تاثیرات دیر پایی در مبارزه طبقاتی بین پرولتاریای بینالمللی و سرمایه داری جهانی، گذاشته و خواهد گذاشت.
سالهای آخر قرن نوزدهم میلادی دنیا با تحولات شگرفی روبرو شد. بحران ساختاری سرمایهداری بسیاری از کشورهای معظم سرمایهداری آن زمان را درنوردید. جنبشهای کارگری روبه رشد بودند. جنبشهای استقلال طلبانه در کشورهای استعماری خواهان رهایی از سلطه و اشغال بودند. برجستهترین روشنفکران جهان در جستجوی پیدا کردن و درک مناسبات جدیدی بود که در عرصه بین المللی رویکرد خود را نشان می داد؛ بودند. بسیاری از آنان از جمله کائوتسکی به برخی از بازتابهای آن برخورد کردند ولی هنوز جنبش کارگری برای پیروزی به درکهای عمیق تری از مناسبات جدیدی که توسط لنین سرمایه داری امپریالیستی تعریف و پایان عصر سرمایه داری بازار آزاد و فرا روئیدن سرمایهداری به سرمایه مالی و انحصاری و بطور موجز عصر امپریالیسم و انقلابات پرولتاریایی اعلام شد؛ داشتند. لنین در ۱۹۱۶ با تشریح جامع و مبسوطی در کتاب امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری؛ پایه های اصول مناسبات جدید را تحلیل کرد این تغییرات جدید در سرمایهداری را در ۱۰ نکته اساسی دسته بندی کرد. ما مجبور به آوردن سرتیتر این ۱۰ نکته و نتایج حاصله از آن هستیم که بعد از نوشتن این کتاب که ابعاد بینالمللی وسیعی پیدا کرد و به عنوان یکی از کتابهای اصلی در توضیح امپریالیسم شناخته شده است؛ بپردازیم و سپس به ادبیات امروز برخی از نیروهای چپ نگاهی بیاندازیم تا تاثیر مخرب حذف امپریالیسم را از ادبیات مارکسیستی نشان دهیم. قبل از آن؛ جمله آخر مقدمه ۱۹۲۰ لنین در رابطه با کتاب امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری را مجددا مرور کنیم، لنین در مقدمه می نویسد: ٌ بدون پى بردن به ریشههاى اقتصادی این پدپده، بدون ارزیابی اهمیت سیاسی و اجتماعی آن نمیتوان در زمینه حل مسائل عملی جنبش کمونیستی و انقلاب اجتماعی آینده حتی گامی به جلو برداشت
امپریالیسم آستان انقلاب اجتماعی پرولتاریاست این حقیقت از سال ۱۹۱۷ در مقیاس جهانی تأیید شده است. ٌ
لنین در همان کتاب می نویسد که آغاز قرن بیستم؛ شروع دوران امپریالیسم است. بیش از ۱۱۰ سال است که امپریالیسم به نیروی مسلط جهانی تبدیل شده است. که در مبارزه طبقاتی کشورهای مختلف جهان تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم خود را گذاشته است. تقسیم جهان در اواخر قرن نوزدهم به پایان می رسد و این پایان؛ شروعی است بر مبارزه برای تقسیم مجدد جهان بین دول معظم امپریالیستی. تمامی جهان به درون سیستم سرمایه داری کشیده می شود و کشورهای نیمه مستعمره و نیمه فئودالی به کشورهای سرمایه داری تبدیل می شوند. در این روند ۱۱۰ ساله جهان تا آخرین خانواده دهقانی به مناسبات سرمایه کشیده شده و سرمایه تمامی جهان را در می نوردد و مناسبات خود را حاکم می کند. هیچ کشور و جامعه ای نتوانسته و نمی تواند از این مناسبات بگریزد مگر اینکه سرمایه داری را در جوامع خود درهم بشکند و مناسبات سوسیالیستی را جایگزین آن کند. راه سومی موجود نیست حتی دوران انقلاب دمکراتیک نوین هم گذشته است و انقلاب سوسیالیستی در دستور کار کشاکش طبقاتی قرار دارد. این قرار داشتن یک خواست فردی و گروهی نبوده و یک روند تاریخی است که بسیاری از اقتصاددانان جهان بدان اشاره داشته اند. مارکس با درک این مناسبات روند آنرا به حیطه انحصار سرمایه توضیح داد. لنین با تکمیل درک مارکس از سرمایه داری رقابت آزاد و پایان تاریخی آن؛ گذار آنرا به امپریالیسم دریافت و مناسبات آنرا توضیح داد. در مقالات دیگری لنین تاثیرات امپریالیسم و انحصارات؛ سرمایه مالی و صدور سود را در مبارزه طبقاتی در درون کشورهای متروپُل و تحت سلطه روشن کرده است.
در طی بیش از یک قرن در روند تکامل مبارزه طبقاتی و نیز رشد تکنولوژی بسیاری از ساختارهای کهن از بین رفته و ساختارهای نوینی شکل یافته اند. پدیده کلان شهرها، شرکت های فراملی سرمایه داری، رشد توالی بحران های دوره ای سرمایه داری، رشد بیشتر انحصارات و نئولیبرالیسم سرمایه داری، جهانی تر شدن (گلوبالیزاسیون) سرمایه، بالا رفتن سطح زندگی در بسیاری از کشورها و فروپاشی و تجزیه در برخی دیگر از کشورها، بوجود آمدن دو جنگ جهانی با میلیونها کشته، کنترل اقتصادی کشورها از طریق ساختارهای بین المللی امپریالیستی، اشغالگری نوین امپریالیستی، ظهور و سقوط امپریالیست های مختلف به عنوان ابر قدرتها، شکلگیری اتحادیه اروپا و ناتو، ایجاد قطب بندیهای امپریالیستی، قوی تر شدن نقش امپریالیستها در دخالت در کشورهای تحت سلطه و به قدرت رسیدن مرتجع ترین نیروها در کشورهای تحت سلطه و مهمترین حادثه این زمان و این دوران ابر قدرتی بلامنازع امپریالیسم آمریکاست که در این نیم قرن گذشته هر کاری که خواسته انجام داده است وهنوز هم ادامه دارد….از جمله مسائلی هستند که قرن بیستم جهان را شکل دادند. با تمام این احوال که انقلابات اجتماعی در برخی کشورها به پیروزی رسید؛ ولی این پیروزی ها بعلت ادامه مبارزه طبقاتی در جوامع سوسیالیستی و دخالت گری همه جانبه قدرت های امپریالیستی برای نابودی سوسیالیسم بعلت عدم تجربه و درک مناسبات نوین سوسیالیستی و راهکارهای آن برای راه یافت های جدید در دوران امپریالیسم و انقلابات پرولتری به شکست کشیده شد و سوسیالیسم نتوانست به سطح جهانی فرا روئیده و کل ساختارهای سرمایه داری را درهم بپیچد. تاثیر شکست انقلابات پرولتری بر جنبش های کارگری و کمونیستی بسیار سنگین و کوبنده بود. این تاثیرات فقط در سرکوب کمونیست ها و از دست رفتن دولت های سوسیالیستی خلاصه نمی شد و نشده است. شکست و عقب نشینی طبقه کارگر حتی تاثیرش بر جنبشهای رهائیبخش ملی که گرایشات رادیکال و چپ از خود نشان می دادند هم ویران کننده بود. تقریبا تمامی آنها به راست گرایش پیدا کردند و به آبشخور امپریالیستها در تجزیه طلبی امپریالیستی و یا در انهدام و از دست رفتن حقوق بدست آمده در جامعه نقشی ویرانگر را ایفاء کردند. البته مقاومت علیه آن هم هیچگاه قطع نشد و مبارزات طبقه کارگر و کمونیست بر ادامه راه تا حدی توانسته بر بربریتی که امپریالیستها سعی دارند حاکم کنند؛ افسار بزنند. برآمد مجدد جنبشهای کارگری و اجتماعی در کشورهای جهان بعد از بسته شدن جوامع تحت عنوان حفاظت از کرونا و نیز جنگ اوکرائین؛ باعث احیای بسیاری از دستآوردهای فکری و عملی جنبشهای کارگری و زحمتکشان جوامع شده است که خود به قدرت گیری اندیشه های سوسیالیستی کمک شایانی کرده است.
شکست و از دست رفتن دستآوردهای که طبقه کارگر برایش تلاشی جهانی را جلو برده بود؛ بیشترین ضربات خود را بر جنبش کمونیستی فرود آورده است. از جمله رشد نفی گرایی، پشت کردن به اصول انقلابی، انفعال و پاسیویسم، ترک کردن تشکل های کمونیستی، در غلتیدن به سوسیال دمکراسی و قبول نظریات بورژوایی و خرده بورژوایی، انشعابگری و نفی سانترالیسم دمکراتیک، از دست دادن افقهای آرمانی و نفی آرمانگرایی انقلابی به مثابه یک تخیل خرده بورژوایی، کرنش به بورژوازی خودی و امپریالیستی و…….
اما موضوع این نوشته درک رابطه امپریالیستی و دخالتگری آن در کشورهای پیرامونی و یا تحت سلطه است. امروز که بخشی از نیروهای چپ از ادبیات سیاسی خود مسئله امپریالیسم را کنار گذاشته و با عناصر آنها بخوبی حاضر به سازش هستند و نیز بخشی از نیروهای غیر چپ که خود را ضد امپریالیسم می دانستند بطور دائم به مرتجع ترین عناصر شناخته شده امپریالیستی چسبیدهاند و از آنها تائیدیه می گیرند و با پولهای دریافتی و بذل و بخشش های آنان و تزریق عقب مانده ترین افکار افراطی راست؛ علیه مبارزه ضد امپریالیستی؛ مشغول کند کردن سلاح مبارزاتی طبقه کارگر هستند. آنهایی که فکر می کنند که در کرنش به امپریالیسم در آینده کاندید بهتری برای در دست گرفتن قدرت هستند؛ برای پایان دادن به این رذالت فکری و عملی بایستی نقش امپریالیست ها را در دنیای کنونی بهتر توضیح داد و روشنگری بیشتری از توطئههایی که آنان در مبارزه توده های مردم علیه رژیم جمهوری اسلامی و در خدمت خود گرفتن این مبارزات هستند؛ انجام داد.
اولین حمله به کمونیستها توسط کسانی که خو د را جزو سازمانهای کمونیستی می نامند بدین گونه است. مبارزه ضد امپریالیستی تئوری چپ عقب مانده و سنتی است که از خمینی و رژیم جمهوری اسلامی دفاع کرد. آنها با این حمله و وسوء استفاده از یک اشتباه تاریخی بخشی از چپ، تسلیم طلبی خود را به امپریالیست ها و صهیونیستها توجیه کرده و مناسبات خود را با این گونه نیروها عادی می انگارند. در میان این نوع از نیروها نه بحث تکیه به نیروی خود و تودهها در مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی برای رهایی کارگران و زحمتکشان بلکه بحث همکاری با طرح های سیاسی نیروهای وابسته به امپریالیستها در ” اپوزسیون ” یک موضع همیشگی است.
فروپاشی بلوک شرق در عین اینکه ساختارهای عقب مانده این بلوک جهانی را نشان داد، اما با فروپاشی آن، امپریالیست های غربی فرصتی را بدست آوردند که در دنیای جنگ سرد قادر به انجام آنها نبودند از جمله بدست آوردن هژمونی سیاسی در اروپای شرقی، قدرت بلامنازع در خاورمیانه و آفریقا، تسلط بر بازارهای جهانی و نیز کنترل روابط اقتصادی جهان از طریق ساختارهای جهانی که عمدتا متعلق به خود بودند از جمله صندوق بین المللی پول و از این طریق دیکته کردن برنامه های اقتصادی به بسیاری از کشورهای جهان. قدرت بلامنازع غرب و عمدتا آمریکا قبل از فروپاشی شوروی هم در جهان سرمایه داری غرب وجود داشت ولی حضور ابر قدرت شرق نوعی احتیاط در سیاست ریزی های جهانی را لازم الاجرا می کرد. ازجمله بقای دولتهای رفاه و کمک به برخی دولتهای پیرامونی برای حفظ وضعیت موجود و نیافتادن به دامن شرق ( بیشتر منظور کمونیسم بود) و بالاخره درهم شکستن اتحادیههای کارگری و نیروهای طرفدار آنها در سطوح مختلف.
اعمال نفوذ امپریالیستهای غربی در کنفرانس گوادالپ در به قدرت رساندن جمهوری اسلامی، گرایش تسلیم طلبانه را در بین نیروهای عمدتا راست بوجود آورد. بسیاری از نیروها از جمله مجاهدین با بررسی روند قدرت گیری خمینی توسط امپریالیستها به این نتیجه رسیدند که آنها هم می توانند از پشتیبانی خارجی برای رسیدن به قدرت سیاسی برخورد دار شوند. آنها در یک روند کوتاه تمامی مواضع التقاطی گذشته خود نسبت به امپریالیستها را کنار گذاشته و نرد عشق باختن با آنها را شروع کردند. کاری که قبلا سلطنت طلبان به آن بصورت متمرکزی مشغول بودند.
در داخل ایران هم نیروهای دولتی اعم از اصلاح طلبان و اصولگرایان با طیف های
مختلف نیز با سایه روشن هایی به دنبال همکاری بین المللی و پیدا کردن دوستان خارجی برآمدند. تقریبا اکثریت قریب به اتفاق آنها امپریالیسم و مبارزه ضد امپریالیستی را از ادبیات خود حذف کردند و خواهان ” عادی سازی ” مناسبات با ” دمکراسی های ” غربی شدند.
اما رژیم جمهوری اسلامی و عمدتا نزدیکان به دایره قدرت خامنه ای بعلت منافع سرمایه داری ایران در خاورمیانه و رفتن به طرف چین و روسیه و با درک از تاریخ گذشته از مواضع ضد امپریالیستی این دو قدرت بزرگ جهانی، همچنان بر مواضع ” ضد غربی ” خود تحت عنوان ضد امپریالیستی پای فشردند. شکست سیاستها و عملکردهای جمهوری اسلامی و به فلاکت کشاندن اکثریت عظیمی از جامعه، فقر گسترده اقتصادی و از بین رفتن هر گونه چشم اندازی در زمینه رشد اقتصادی و معیشتی مردم ، خود به معیاری بر نادرستی سیاست های ضد امپریالیستی تلقی می شود و تئوری ” نادرستی مبارزه ضد امپریالیستی ” به نوعی با سیاستهای جمهوری اسلامی تبیین شد. اینکه جمهوری اسلامی پرچم مبارزه با استکبار جهانی را بدست گرفته است ظاهرا و من تاکید می کنم ظاهرا خود را ضد سلطه نشان می دهد، هیچ ربطی به مبارزه ضد امپریالیستی بخاطر رهایی و آزادی جامعه از استثمار و ستم ندارد. و کشمکشی بین انحصارات عظیم بین المللی و یک کشور پیرامونی بر سر ارزش اضافی نیروی کارگر خودی است:
۱- این موضع دارای منافع اقتصادی و سیاسی زیادی برای رژیم اسلامی در ایران به بار آورده است. اولین منفعت نفوذ در تودههای ستم دیده و زجر کشیده و فقیر کشورهایی است که تاریخا زیر بار استعمار کهن و استثمار نوین امپریالیستی غارت شده و هویت ملی و طبقاتی خود را از دست داده اند این شعار می تواند آنها را به سوی جمهوری اسلامی کشانده و با دست آنها نفوذ رژیم اسلامی را در منطقه تامین کند، مانند شیعیان عراق و لبنان و افغانستان. رژیم اسلامی در این راه پول های هنگفتی از بودجه های عمومی را تا به حال مصرف کرده است تا در بازارهای اقتصادی منطقه نقشی فعال ایفاء نماید. اما همین رژیم حاضر نیست آموزش و پرورش و بهداشت رایگان را برای مردم خود تامین کند.
۲- رهبران فاسد اسلامی با تعطیلی و تکیه به تجارت عمدتا خارجی، راههای زد و بند مالی را برای وابستگان سیاسی و بویژه آقازادهها، باز گذاشته است و در عین حال اقتصاد ایران را به صورت یک جانبه به مصرف کنندگان بازار تولیدات و سرمایه جهانی تبدیل کرده است.
روشن است که ساختارهای اقتصادی و سیاسی بورژوازی ایران به نحوی است که بصورت تنگاتنگ با منافع امپریالیستهای غربی دارای ارتباطات مالی و تکنیکی و….. است. درهم تنیدگی اقتصاد پیرامونی و نفتی ایران در چنگال روابط بین المللی نشان می دهد که بزرگ شدن اقتصاد ایران در ۴ دهه گذشته نه تنها تورم را کاهش نداده بلکه دولت عملا با گران کردن دلار سعی به سرکیسه کردن مردم داشته است و عمده بودجههای دولتی نه صرف رفاه و آبادانی بلکه به جیب انگل ترین اقشار اجتماعی سرازیر شده است. نتیجه آن نه ضد امپریالیستی عمل کردن آن بلکه وابسته شدن بیشتر به عنوان یک کشور پیرامونی در تور سرمایههای عظیم امپریالیستی است. آیا این رفتار رژیم مرتجع و عقب مانده جمهوری اسلامی با رفتارها و تفکرات چپ که خواهان عدالت اجتماعی و دمکراسی برای کارگران و زحمتکشان، پایان دهی به فساد و تضمین آزادی های فردی و سیاسی به عنوان نیروهای ضد استعمار و استثمار دارند، قرابتی نشان می دهد. تا این تهمت سخیفانه عینیت یابد. جمهوری اسلامی نه تنها یک رژیم ضد امپریالیستی نیست بلکه یک رژیم توتالیتر اسلامی که در تار و پودهای آن دنباله روی از اقتصاد رانتی و نئولیبرالیستی تنیده شده است.
مسئلهای که قابل تعمق است و باید طرح شود درک از ضد امپریالیست بودن چیست. آیا یک نیرو و یا دولت مرتجع و تروریست هم ضد امپریالیست است و یا می تواند باشد؟.
تاثیر این روند از یک سو روند نزدیکی به امپریالیستها توسط اپوزسیون بورژوایی جمهوری اسلامی را به امپریالیست ها تشدید کرد و از طرف دیگر باعث شد که بخشی از چپ با دنباله روی از این روند، امپریالیسم و مبارزه ضد امپریالیستی را از ادبیات خود حذف کند. بجای امپریالیسم از سرمایه داری جهانی نام برده می شود و مبارزه ضد امپریالیستی مبنای همه اشتباهات تا کنونی چپ قلمداد می گردد. این تغییر در نگاه به امپریالیسم باعث شد که حتی رضا پهلوی به کنگره شان دعوت شود و تظاهراتهایی را با برگرفتههایی از اسرائیل و صهیونیست ها داشته باشند.
جنگ اوکرائین هم نتوانست که چشم این آقایان را باز کند و بدون توجه به جنگ و نبرد قدرت های امپریالیستی و رقابتهای درونی آن، به یک باره شعار نه به جنگ را مطرح کردند. و مانند سوسیال دمکراسی اروپا چشم خود را بر طبقاتی دیدن جنگ انقلابی و ضد انقلابی بستند، همانطور که اپوزسیون راست با خوشحالی موقعیتی را در ضدیت با کمونیسم و چپ در برابر خود ترسیم کرد. نتایج سیاسی که این نوع نیروها گرفتند را می توان در حمایت از امپریالیسم آمریکا و
پافشاری بر ماندن در عراق و مبارزه با اسلام سیاسی دید. و یا بطور یک جانبه علیه صدام حسین و قذافی موضع گرفتند و بر توطئههای امپریالیستی پشت این نوع تغییرات سیاسی و دخالتگری چشم پوشی آگاهانهای کردند. و ویرانگری اجتماعی تحت عنوان مبارزه با رژیم های دیکتاتوری که پرچم” انقلابات رنگی ” در جهت اشغال کشورهای مخالف است مورد استقبال این نوع چپ قرار گرفت. بجای مشخص دیدن حرکات دول امپریالیستی به دنبال سرمایهداری جهانی بطور عام افتادند و سلاح کارگران و زحمتکشان را علیه بورژوازی خودی و امپریالیستها کند کردند. در این نوع سیستم فکری که مبارزه ضد امپریالیستی را سنت عقب مانده می بیند ولی خود در تسلیم طلبی سیاسی به هارترین جناحهای امپریالیستی کرنش نشان می دهد و هر کسی را که علیه امپریالیست ها موضع گرفت مدافع پوتین نامیدن وبا جمهوری فاشیست اسلامی در ایران و بقیه مرتجعین جهان همسنگ دانستن یک تاکتیک کثیف و فرصت طلبانهای که اساسا از تفکرات سوسیال دمکراسی اروپایی تغذیه می کند. در نگاه به اوضاع احتیاج هست که تاریخ شکل گیری هر پدیده به دقت بررسی شود. در نگاه به جهان کنونی بایستی یادآور شد عملکرد امپریالیسم در یک صد سال گذشته و هم اینک بطور روزمره در برابر ماست. ناتو به مثابه بازوی نظامی امپریالیستهای آمریکایی اروپایی در بسیاری از کشورها در حال فعالیت وسیع علیه مردمان آن کشورهاست از جمله در اوکرائین و اروپای شرقی، در لیبی و برخی کشورهای آفریقایی، در کشورهای آمریکای لاتین و غیره. ناتو به هر کجا که رفته است با خود کشت و کشتار و خونریزی و ویرانی را به همراه برده است. حال اعتراض و مبارزه علیه این سبعیت یک سنت عقب مانده است و یا سکوت و یا کارت سفید دادن به آن یک سنت عقب مانده و وادادگی در برابر اشغالگری و به تاراج بردن ثروت های عمومی کشورهاست.
این بخش از چپ زیر پرچم دروغین انترناسیونالیسم پرولتری با دفاع طلبی و جنگ انقلابی تودههای ستمدیده و استثمار شده تحت عنوان ناسیونالیسم مخالفت کرده و به تهاجم امپریالیستی و تجزیه طلبی آن با مغلطه گری تئوریک، توجیه عملی می تراشند.
در عصر امپریالیسم چند بار ابرقدرتهای امپریالیستی جهانی به زیر کشیده شدهاند و نیروهای تازه نفس دیگری وارد عرصه سرکرده گرایی و تبدیل به ابر قدرت شدهاند. براه انداختن جنگهای دائمی، کودتا و دخالتگریهای آشکار پنهان اقتصادی و سیاسی در جهت قبضه کردن امور کشورهای دیگر از خصلت های ذاتی نظام امپریالیستی است. اینک بخشی از چپ در برنامهها و اعلامیه و اطلاعیههای سیاسی خود تحت تاثیر روندهای ویرانگر بجای مقابله با آن سیاست ترساندن و مماشات با آن را پیشه ساخته و جرات نه تنها حمله به سیاستهای امپریالیستی و افشای آنها بلکه حتی لغت امپریالیسم را هم نداشته و یا بصورت گذرا و یا حاشیه ایی تحت عنوان وزنه تضاد درونی در حل مناسبات انقلاب اجتماعی، از کنار آن رد می شوند.
البته من بعلت اینکه کمونیسم علمی را قدمی به جلو در ایسم گرایی در کمونیسم می بینم نمی خواهم از کسانی که امپریالیسم را از ادبیات خود کنار گذاشتهاند تحت عنوان ایسم نام ببرم ولی این را نباید فراموش کرد که این تفکر سر در گذشته برخی از گرایشات در جنبش چپ ضد لنینی داشته است، که به تسلیم طلبی انجامیده است. ما نمی توانیم نقش امپریالیستها در روی کار آوردن جمهوری اسلامی را فراموش کنیم، نقشی که باعث فلاکت حداقل بیش از ۴ دهه برای مردم ایران بوده است. شمشیر به آسیاب سرمایهداری جهانی کشیدن و دولتهای امپریالیستی را ندیدن، می تواند در آینده انقلاب ایران خطرناک باشد، امروزه ما با اپوزیسیون های گوناگونی که کاندید دولت های امپریالیستی هستند، روبرو هستیم که همچون خمینی می توانند به مردم حقنه شوند. البته روشن است که برخورد به امپریالیسم فقط در شکل راست آن نیست. برخی از نیروهای سیاسی هر حادثهای اتفاق می افتد بدون توجه به مبارزه طبقاتی درونی آنرا منتسب به امپریالیستها می کنند و بدون توجه به منافع طبقاتی بورژوازی که توطئه علیه یکدیگر بخشی از آن است. آنرا صرفا در سطح برخورد سیاسی موضعی درک می کنند. لنین در برخورد به کائوتسکی می گوید :
جنبش انقلابی پرولتاری بطور کلى و جنبش کمونیستی که در سراسر جهان در حال رشد است بطور اخص، نمیتواند از تجزیه و تحلیل و افشاى اشتباهات تئوریک “کائوتسکيسم” خودداری ورزد. این موضوع به خصوص از این جهت ضروری است که پاسيفيسم و بطور کلی “دمکراتيسم” که به هیچ وجه دعوی مارکسیسم نداشته ولی کاملا همانند کائوتسکى و شرکاء عمق تضادهای امپریالیسم و ناگزيرى بحران انقلابى را که زاييده امپرياليسم است پرده پوشی مینمایند، – جریانهايی هستند که هنوز با نیروی فوق العادهای در سراسر جهان شایعند. مبارزه با این جریانها از وظایف حتمی حزب پرولتاریا است که باید صاحبکاران کوچکی را که بتوسط بورژوازی تحمیق شدهاند و نیز میلونها رنجبرانی را که داراى شرایط زندگی کم و بیش خرده بورژوا یی هستند از چنگ بورژوازی بیرون بکشد.
حال این گفته را با این تئوری من در آوردی ” حزب ما باید یک حزب غربی باشد” را مقایسه کنید تا ببیند که ندیدن عمق تضادهای امپریالیستی و دنباله روی از دمکراسی های غربی چگونه تزلزل در مبارزه طبقاتی را به نمایش می گذارد. و به زینت این دمکراسی می پردازد. برای امپریالیست ها دمکراسی اسم رمز تجاوز و دخالتگری است. هر تجاوز تحت عنوان دفاع از دمکراسی و حقوق بشر توجیه می شود. متاسفانه بجای افشا این نوع دمکراسی برخی از نیروهای سیاسی خواهان اجرای آن هستند. دمکراسی به مثابه یک پدیده طبقاتی بدست فراموشی سپرده می شود و بجای آن دمکراسی فریبنده امپریالیستی به مثابه دمکراسی عمومی نشانده می شود.
پرده پوشى ژرفترين تضادهاى امپرياليسم از طرف کائوتسکى که ناگزير به آرايش و زينت امپرياليسم مبدل ميگردد در انتقادى هم که اين نويسنده از خصوصيات سياسى امپرياليسم مينمايد اثر خود را باقى ميگذارد. امپرياليسم عبارت است از عصر سرمایه مالى و انحصارهايى که در همه جا با کوششهايى توأم است که هدف آن آزادى نبوده، بلکه احراز سيادت ميباشد. نتيجه اين تمايلات در اينجا هم عبارت است از بسط ارتجاع در همه جهات عليرغم وجود هر گونه نظام سياسى و…..
مناسبات اجتماعى کهن از ريشه منقلب گرديده، انزواى ارضى هزاران ساله “ملتهاى برون از جريان تاريخ” از بين ميرود و اين ملتها به گرداب سرمايهدارى کشانده ميشوند. خود سرمايه دارى رفته رفته وسايل و شيوه هاى رهايى را در اختيار مسخّر شدگان ميگذارد، آنها هدفى را مطرح مينمايند که زمانى در نظر ملل اروپايى عاليترين هدفها بود و آن عبارت است از تشکيل دولت ملى واحد بمثابه حربه آزادى اقتصادى و فرهنگى. اين جنبش استقلال طلبانه سرمايه اروپايى را در پُر ارزشترين مناطق استثمار که درخشانترين دورنماها را نويد ميدهد، تهديد مينمايد و سرمايه اروپايى ديگر نميتواند سيادت خود را حفظ کند مگر از طريق افزايش دائمى نيروهاى نظامى خويش.”*
بودجه های عظیم نظامی و افزایش دائمی نیروهای نظامی این روند تاریخی را که لنین با درک دیالکتیکی و به مثابه یک انقلابی استوار پرولتری شناخته بود، بطرز روشنی در برابر چشم در حال روی دادن است.
تضادهای امپریالیستها ما را با جنگهای نیابتی دیگری در سطح جهان مواجه خواهد کرد که تا از بین رفتن آن توسط انقلابات پرولتری ادامه خواهد داشت. نفی خصلت ستمگری مشتی قلیل از امپریالیست ها بر اکثریت مردم جهان تنها می تواند از آمادگی طبقه کارگر جهانی علیه سرمایه داری بکاهد و عمر سیستم استثمار و ستمگری امپریالیستی را طولانی تر. افشای سیاست های امپریالیستی، سرنگونی انقلابی رژیم سرمایه داری اسلامی و برافراشتن پرچم انترناسیونال پرولتری و سوسیالیسم، تنها راه نجات بشریت از گندابی است که مناسبات سرمایه داری امپریالیستی از خود بجای گذاشته است.
ع.غ