روز ها میگذرند از پِیِ هم
زندگی همره ماست
درد و شادی هایش هم
جای آن است که همسو بشویم
که جز این راهی نیست
در ستیزی سخت
با آنچه بَد است
با آنچه نباید باشد
و به پیکار رویم
با دِژآگاهِ شبِ تیره و تار
تا که خورشید برون آرد سَر
و خوشآمد گویان،
دست در دست،
به پیشوازش برویم
تا که بنشیند، گرم و نرم بر تَنِما
و به پاداشِ خوشآمد گفتنِ ما
بسوزاند آنچه که سدِ ره آزادیست،
یَخِ نومیدی را
در اندیشهمان آب کند
و چنان رودی را
در سرازیریِ دشت زمان جاری سازد
تا که، خستگان از تَبِ کار، از تَبِ درد
تن به آبش بزنند و شناور بشوند،
در خُنَک هایش،
که بسی جانبخش است!
در کَرانش هر دَم
ارغوان سر بزند، و شقایقها هم،
بلبلان نغمه خوش سر بدهند
کودکان خنده کنان
در دامنِ سبزش، گل نسرین بچینند
و درختانِ تنومندِ بلوت
سبز گردند و به هم پیوندند
تا که انسانها، فارغ از اَندُه و غم،
در سایهِ آن بنشینند.
عباس دهقان (۱۱ مارس ۲۰۲۴=۲۱ اسفند ۱۴۰۲)