هنری آلفرد کسینجر وزیر امور خارجه سابق آمریکا در دولت نیکسون در نوامبر ۲۰۲۳ در ۱۰۰ سالگی درگذشت. او متولد شهر فورت آلمان و در یک خانواده یهودی زاده شد. خانواده او بعلت فشار نازیها در آلمان در سال ۱۹۳۸ به آمریکا مهاجرت کردند. او تحصیلات خود را در فلسفه در دانشگاه هاروارد به پایان رساند. در دوران نیکسون وزیر امور خارجه آمریکا و در دوران ریاست جمهوری جرالد فورد جز مشاوران ارشد او بود. او یکی از تاثیر گذارترین وزیران امور خارجه آمریکا در امور بینالمللی بود. سیاستهای او، خدمات شایانی به امپریالیسم آمریکا در زمینه سرکوب و براه انداختن کودتاهای متعدد و جنگهای ویرانگر منطقهای کرد. او دیپلماتی پراگماتیسم بود. از یک طرف مذاکرات سالت و دتنت را برای تشنج زدایی با شوروی جلو می برد و از طرف دیگر از کودتا و براه انداختن جنگ ها و کُشت و کُشتارها علیه مردم در هر کجا که علیه شوروی بود، حمایت کرد و تلاش عظیمی در از بین بردن شوروی بکار برد.
در اکثر کودتاهای آمریکای لاتین که حکومتهای نظامی فاسد و جنایتکار قدرت را بدست می گرفتند نقش طراح و حمایت کننده را ایفا می کرد. در کُشت و کُشتارهای بنگلادش، شیلی، فروش بیش از ۵ میلیارد دلار سلاح های آمریکایی، سیاست نزدیکی به چین، مجبور کردن ایران به اجازه ورود سپاه صلح آمریکا و استقرار بخشی از آنها در ایران و……. نقش محوری داشت .
در همه فعالیتهای فوق حتی زمانی که سیاست نزدیکی به چین و دیپلماسی پینگ پنگی را جلو می برد، هدفی بشدت ضد کمونیستی، ضد دمکراتیک و جنگ طلبانه را جلو می برد. نزدیکی آمریکا به چین نه از منظر تشنج زدایی بینالمللی بلکه کمک به رشد چین در جهت کمک به شدت یافتن و تشنج بیشتر بین شوروی و چین بود. سیاستی که نتایج و پی آمدهایش بعداً به اهداف کسینجر منجر نشد و چین سیاست دوستی با روسیه بعد از فروپاشی و “درهای باز” را در پیش گرفت.
در چین به صورت دوگانه ای به او برخورد شد از یک طرف او را دوست مردم و از طرف دیگر فسیل خواندند.
در بیشتر کشورهای جهان بعلت دفاع او از همپیمانان آمریکا در کشورهای جهان سومی و همراهی در سرکوب مردمان این کشورها، تنفرعظیمی از او در دل ها باقی مانده است. اکثر روشنفکران و سیاست مداران مترقی او را جنگ طلب و همراهی کننده با نسل کشی و جنایت می دانند.
روزنامههای آمریکایی رسمی و نزدیک به نهادهای مالی و دولتی از او با احترام و تمجید یاد کردند. در حالیکه دیگر انتشارات آمریکایی اگر مستقیماً او را مورد نقد قرار ندادند ولی با سئوالات بزرگ و اما و اگر ها در رابطه با مرگش قلم زدند. بیبیسی بطور زیرکانهای نوشت ” او به واقع گرایی در سیاست باور داشت. برنده جایزه صلح نوبل شد و جنایتکار جنگی لقب گرفت.”
لقب جنایتکار جنگی فقط در رابطه با کمک به حکومت جنایتکار آرژانتین بعد از کودتا نبود بلکه در همگامی با کودتای شیلی و بسیاری دیگر از کشورهای آمریکای لاتین در برپایی حکومت های خودکامه و دیکتاتوری بودند که بدون هیچ مهابایی بخاطر منافع شرکت های آمریکایی کُشت و کُشتار می کردند.
در سیاست ویتنامی کردن جنگ ویتنام که بخاطر طولانی کردن جنگ ویتنام بدون سرباز آمریکایی طراحی شده بود نقش مهمی بازی کرد. سیاستی که با شکست روبرو شد و او مجبور شد که سیاست صلح پاریس را جلو ببرد و آمریکا را از ورطه خفت بار جنگ ویتنام بیرون بکشد. بسیاری او را طراح سیاست های جدید دولت آمریکا در عرصه جهانی می دانند.
اما او با اینکه دکترای فلسفه را از دانشگاه هاروارد آمریکا گرفته بود، نتوانست فلسفه رهایی و عدالت اجتماعی و دمکراسی زحمتکشان و مبارزات آنان را درک کند. او نماینده ای آگاه به منافع امپریالیسم آمریکا که در آن دوران در عرصه جهانی یکه تازی می کرد، بود. اما در دوران او نقطه ضعف های این امپریالیسم جهانی برای ادامه سلطه بر جهان سرمایه داری در حال روشن شدن بود و او با سیاستهایش سعی داشت که جلوی افول ابرقدرتی آمریکا را بگیرد. او همراه برخی از سیاستهایی که طراحی کرد به خاک سپرده شد. سیاستی که در عرصه بینالمللی با ظاهری صلح آمیز بدنبال برپایی جنگ های داخلی و منطقه ای و ایجاد تشنّجات در بین جوامع بود؛ کاملا افشاء و از جانب کشورهای معترض به سلطه مطلقه آمریکا در جهان و مردم ضد سلطه، ستم و استثمار طرد شده است.
امروز به سختی می توان آمریکای لاتین را حیاط خلوت آمریکا نامید. آمریکای سال ۱۹۷۰ قادر بود که با نوشتن نامه به رهبران بسیاری از دولت ها برایشان خط مشی تعیین کند و افرادی را برکنار و افرادی را بکار بگمارد. اما امروز آمریکا حتی بر دستآموزترین حکومت کشورهای سابق تحت سلطه از بسیاری جهات نفوذ خود را از دست داده است.
کسینجر فردی پرکار و مبتکر در سیاست بود. امپریالیسم آمریکا در رهایی از بسیاری از تنگناهای بینالمللی مدیون سیاستهای مبتکرانه او و مشاورانش است. او دیگر نیست تا ادامه روند های برخی از سیاست های خود را بیند. ولی او با تمام زیرکی و مبتکر بودن نتوانست جلوی افول آمریکا از قدرقدرتی جهانیش را بگیرد. او نتوانست جلوی حرکت تاریخ را بگیرد نکته بسیار پر اهمیتی که حتی با داشتن دکترای فلسفه درک نکرد.
ع.غ