درآمد
– در نیمه دوم قرن نوزدم و دهه های اول و دوم قرن بیستم ( دوره سرآغاز و گسترش مرحله سرمایه داری انحصاری ) تاریخ جهان شاهد فراز امواج خروشان قیام ها و جنبش های فراگیری در کشورهای مرکز مسلط امپریالیستی علیه سرمایه داری و برله استقرار سوسیالیسم، گشت که از انقلاب کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ شروع گشته و با انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۱۷، به اوج خود رسید. ولی شایان توجه و بررسی است که در جریان ” کنفرانس فوروم چپ ۲۰۱۴ در نیویورک ” تعداد قابل توجهی از سخنرانان فعال و رادیکال بر آن بودند که در آن دوره تاریخی همزمان با جنب و جوش های اجتماعی و سیاسی علیه سرمایهداری و به نفع سوسیالیسم بشریت شاهد فراز امواج خروشان بیداری و رهائی در کشورهای دربند پیرامونی گشت که بعدها مورخین و فعالین ضد نظام آنها را به عنوان انقلابات در “مناطق طوفانی” مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دادند.
– در واقع بررسی قیام تایپینگ چین ( ۱۸۶۴- ۱۸۵۱ ) و جنبش مشروطیت ایران ( ۱۹۱۱ – ۱۹۰۵ ) و وقوع قیام تاریخی و انقلاب کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ در بین دو واقعه تایپینگ و مشروطیت نشان می دهد که آن دوره تاریخی ( نیمه دوم قرن نوزدهم و اولین دهه های قرن بیستم ) سرآغاز و حرکت انسان به سوی ایجاد سوسیالیسم و ورود بشریت زحمتکش به فاز نوینی از تاریخ معاصر جهان بود. با بررسی مدارک موجود از آن دوره و با در نظر گرفتن اهمیت تاریخساز تک تک این انقلابات به نوبه خود می توان اذعان کرد که آنها علیرغم شکست شان نه تنها شجره نامه و ارثیه و پیشینه تاریخی حرکت انسان در مسیر استقرار ” جهانی بهتر ” را بنا ساختند بلکه به عمر یک اقتصاد توهم زا که نظام سرمایهداری ( حتی در مرحله امپریالیستی اش ) یک نظم اجتماعی ” پیشرو ” است، پایان دادند. به عبارت دیگر شجره نامه و ارثیه تاریخی دودمان اندیشه ها و جنبش های دموکراتیک و عدالت خواهی نشان می دهند که نطفه های خواست و آرزوهای انسان در جهت استقرار جهانی بهتر هم در بخش مرکز مسلط نظام و هم در بخش پیرامونی نظام در نیمه دوم قرن نوزدهم شکل گرفته و در دوره های مختلف قرن بیستم رشد یافته و امروز در قرن بیست و یکم به یک ضرورت در زندگی انسان، تبدیل گشته است.
– در بخش اول این نوشتار به بررسی ریشه ها و دودمان اندیشه ها و جنبش های حرکت به سوی سوسیالیسم در بخش مرکز نظام جهانی می پردازیم. در بخش دوم و پایانی ویژگی های دودمان حرکت در جهت استقرار جهانی بهتر با چشم اندازهای سوسیالیستی، کشورهای در بند پیرامونی نظام جهانی را مورد بررسی قرار می دهیم.
پیشینه عروج جنبش های توده ای به سوی سوسیالیسم در کشورهای امپریالیستی
– پیشینه و ارثیه تاریخی فراز اندیشه های سوسیالیستی و جنبش های برآمده از آنها در بخش مرکز نظام جهانی سرمایه به کشور فرانسه در اواسط قرن نوزدهم می رسد. تولد و شیوع یک آگاهی نوین بر اساس نیاز بر لغو سرمایه داری و جابجائی آن با یک نظم سوسیالیستی در آن کشور بالاخره منجر به انقلاب ۱۸۴۸ و سپس به برقراری کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، گشت. آغازگران و بازیگران این آگاهی نوین که اخلاف ژاکوبین های درون انقلاب فرانسه ۱۷۸۹ بوده و بعدها نیز منبع الهام بخشی برای رشد ” سندیکالیسم انقلابی ” در درون کمون پاریس گشتند، برآن بودند که با بر پائی ” تعاونی های تولیدی ” خود گردان خواهند توانست چهارچوب های قانونی و نهادی برای پروسه اجتماعی سازی مالکیت را در جهت برپائی جامعه آزاد و آباد سوسیالیستی، مهیا سازند. – این چشم انداز که به نام ” سوسیالیسم فرانسوی ” معروف گشت به خاطر داشتن ویژگی های کم و بیش ایده آلیستی بطور روشن از سوسیالیسمی که در آن دوره مارکس مطرح و ترویج می داد، کاملا تفاوت داشت. مروجین سوسیالیسم فرانسوی تئوری های خود را از ارزش های اخلاقی فلسفه روشنگری مثل عدالت، شهروندی، برابری، آزادی و همبستگی ( البته بعد از رادیکالیزه کردن آنها ) به ارث برده بودند. بدین علت رهروان و مبلغین اصلی سوسیالیسم فرانسوی عمدتا قادر نبودند که یک تحلیل علمی از چگونگی روند انباشت سرمایه و تولید و باز تولید آن در جامعه سرمایه داری ارائه دهند: تحلیل علمی که مارکس را قادر ساخت با ارائه آن یک شناخت قابل فهم از پروسه انباشت و پی آمدهای پر از فلاکت آن از یک سو و عقلانی بودن خواست برای دگرگونی و نیاز بشریت برای برقراری جهانی بهتر ( سوسیالیسم ) را از سوی دیگر، مهیا سازد.
– بر این اساس مارکسیست های درون سه انترناسیونال به نوبه خود مؤلفه ها و پراتیک ” سوسیالیسم فرانسوی ” ( بلانکسیم را به خاطر استراتژی توطئه و کودتا به جای استراتژی مبارزات کارگری، آنارشیسم پرودونی را به خاطر رد هر گونه مالکیت و سندیکالیسم انقلابی را به خاطر ترویج اصل ” نخبه گرائی ” در تشکل های کارگری و توده ای ) مورد نقادی های قاطعانه و جدی قرار دادند.
– البته گسترش آگاهی های سوسیالیستی و مبارزات اجتماعی منبعث از آنها در نیمه دوم قرن نوزدهم فقط محدود به کشور فرانسه نگشته بلکه بررسی تاریخ قرن نوردهم نشان می دهد که تقریبا هم زمان با بسط و گسترش مبارزه برای برقرار سوسیالیسم در فرانسه، در دیگر کشورهای اروپا نیز جنبش های گوناگون برای حرکت جامعه به سوی سوسیالیسم بویژه در انگلستان ( عمدتا سوسیالیسم یوتوپیائی ) به وقوع پیوستند. در واقع این ” چشمه های ” متعدد سوسیالیستی چه آنهائی که توهم زا و چه آنهائی که موثر بودند در نیمه دوم قرن نوزدهم با ادغام خود و با شرکت فعال مارکس توانستند ” انترناسیونال اول ” کارگری را ایجاد کنند. در ارتباط با این اتحاد و ادغام ” چشمه های ” متنوع سوسیالیستی، منشور نهائی نشست اول انترناسیونال که توسط مارکس تهیه گشت، اعلام کرد: وظیفه اصلی انترناسیونال همگانی و متحد ساختن جنبش های خودبخودی کارگران بدون اعمال یک سیستم دکترینی مشخص است. براساس این خط مشی در درون انترناسیونال اول ما شاهد شرکت افراد شاخص، احزاب، سازمان ها، کانون ها و انجمن های متعلق به سوسیالیسم آنارشیستی ( پرودون و باکونین و… )، سوسیالیسم یوتوپیکی ( سیمون فوریه و… ) در کنار سوسیالیسم مارکسیستی هسیتم. البته در درون انترناسیونال اول مارکس یک کارزار جدی سیاسی و ایدئولوژیکی را علیه دکترین ها و جریاناتی چون آنارشیسم و یا سوسیالیسم یوتوپیکی که غیر علمی و توهم زا بودند، به پیش برد ولی او اصل ادغام تنوع ها را پذیرفته و به امر وحدت در مبارزه به نفع کارگران تاکید ورزید. بدین جهت به نظر این نگارنده دوره انترناسیونال اول ۱۸۷۶-۱۸۶۴ فازی در تاریخ بود که در آن پیدایش و گسترش جنبش کارگری برای اولین بار خصلت و بُعد بینالمللی ( البته نه هنوز جهانی ) بخود گرفت. در این دوره دوازده ساله نه تنها اصول رهنمودی جنبش کارگری طرح گشته و بقدر قابل ملاحظه ای بین کارگران تبلیغ شد بلکه با ارائه هدف روشن و مشخص مبارزه طبقاتی و تصویر دورنمای استقرار سوسیالیسم، انترناسیونال اول قادر گشت که بین میلیون ها نفر کارگر در اکثر کشورهای اروپای غربی احساس همبستگی بینالمللی طبقاتی بین آنها با دیگر زحمتکشان بوجود آورد.
– اما اوضاع رو به رشد در ربع آخر قرن نوردهم ( ۱۹۰۰ – ۱۸۸۰ ) بویژه بعد از درگذشت مارکس در ۱۸۸۳ ( و در حالی که انگلس هنوز زنده بود ) تحویل و تحولی در تکامل سرمایه داری بوجود آورد که نقش بزرگی در جلوگیری از حرکت کارگران و دیگر زحمتکشان اروپا ( کشورهای مسلط مرکز ) به سوی ایجاد سوسیالیسم، ایفاء کرد. این تحویل و تحول پایان عمر مرحله سرمایه داری رقابتی لیبرال و آغاز و رشد مرحله سرمایه داری انحصاری امپریالیستی بود. با اینکه در آغاز این دوره به همت انگلس و دیگر مارکسیستهای انترناسیونال دوم در سال ۱۸۸۹ تاسیس یافت ولی ظهور پدیده امپریالیسم و پی آمدهای آن در تضعیف و نابودی آن در نیمه اول دهه ۱۹۱۰ نقش مهمی بازی کردند. – انترناسیونال دوم برخلاف انترناسیونال اول از احزاب، سازمان ها و اتحادیه هائی در این دوره ۱۹۱۴ – ۱۸۸۰ تشکیل یافته بود که رهبری بزرگترین جنبش های کارگری توده ای را در سطح کشوری و ملی در اروپای غربی ( کشورهای مسلط مرکز ) به عهده داشتند. ولی علیرغم این موهبت، اکثر رهبران سرشناس انترناسیونال دوم به خاطر داشتن چشم اندازهای یورو سنتریستی ( اروپا محوری و مرکز بینی ) هیچ وقت قادر نگشتند متوجه این امر بزرگ تاریخی گردند که صاحبان قدرت در تک تک کشورهای مسلط مرکز اروپا با توسل به جنگ های امپریالیستی در بحبوحه ی عروج سرمایهداری انحصاری نه تنها نظام جهانی سرمایه را از اولین بحران ساختاری سرمایهداری سال های ۱۹۱۴ – ۱۸۷۳ با موفقیت عبور خواهند داد بلکه با تزریق ویروسی که چندی بعد توسط لنین به نام ” اریستوکراسی کارگری ” برملا گشت، بطور موثری از پیشروی طبیعی جنبش های کارگری به سوی سوسیالیسم در کشورهای امپریالیستی مرکز، جلوگیری خواهند کرد.
– اشتعال جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ برای سوسیالیست های ضد امپریالیست که تعدادشان در درون انترناسیونال دوم معدود بودند، اخته گشتن اکثر احزاب و اتحادیه های کارگری را بر ملاتر ساخت. ارتداد کاتوتسکی، رویزیونیسم برنشتاین و… همراه با شیوع و نفوذ آریستو کراسی کارگری ثابت کردند که آن احزاب و اتحادیه های کارگری دیگر به هیچ وجه ناجیان جنبش های پیش به سوی سوسیالیسم، در اروپا نیستند. ولی علیرغم این دانش و فهم باز هم بودند سازمان ها و افراد شاخص در درون انترناسیونال دوم که علت العلل ناکامی جنبش به سوی سوسیالیسم را ( برخلاف لنین و دیگر مارکسیست های ضد امپریالیست ) تنها در محدوده های ” ارتداد ” و ” رویزیونیسم ” و دیگر انحرافات می دانستند. در صورتیکه خود این انحرافات منبعث از یک علت اساسی بود که به عنوان یک فاکت عینی در تاریخ سرمایه داری به وقوع پیوسته بود و آن عروج و شیوع پدیده امپریالیسم و یک اعتقاد و گفتمان قوی همراه آن مبنی بر اینکه تمول و توانگری و شکوفائی ” دنیای متمدن ” ( کشورهای مسلط امپریالیستی مرکز ) از تاراج و غارت بخش ” غیر متمدن دنیا ” ( بخش پیرامونی دربند )، می تواند میسر گردد. – ولی کامروائی و پیروزی نظام سرمایه در عبور موفقیت آمیز از بحران ساختاری خود از یک سو و افول جنبش های کارگری رو به استقرار سوسیالیسم در اروپای امپریالیستی از سوی دیگر به هیچ وجه ” پایان تاریخ ” ( پایان مبارزات ملی ضد امپریالیستی و طبقاتی ) در نقاط دیگر جهان نبود. تاریخ نشان داد که با احیای مبارزات توده ای علیه ویرانی، بی امنی، بیکاری و اوضاع فلاکت بار منبعث از جنگ جهانی اول امکان احیای جنبش های پیش به سوی سوسیالیسم نه تنها در اروپای امپریالیستی بلکه در اکناف جهان مجددا به وجود آمد.
– اولین انقلاب پیروزمندی که به خاطر برقراری سوسیالیسم توسط تیره رادیکال ضد نظام ( بلشویک ها ) به پیش برده شد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه بود: کشوری که به تمام معنی یک کشور نیمه پیرامونی واقع در ” حلقه ضعیف ” نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) بود. این انقلاب که یک واقعه تصادفی و اتفاقی نبود بطور موثری مرکز جاذبه جنبش های توده ای – کارگری رو به سوسیالیسم را از کشورهای امپریالیستی مرکز نظام به کشورهای پیرامونی دربند نظام، انتقال داد. این شیفت ( انتقال ) تاریخی در سرنوشت شکلگیری و رشد وقایع در طول قرن بیستم بویژه در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نقش بزرگی ایفاء کرد. با اندکی تامل و تعمیق در نوشته ها و سیاست های لنین و در باره پدیده لنینیسم می توان تشخیص داد که چرا تیره رادیکال درون انترناسیونال دوم ( بلشویک ها ) با استفاده از این شیفت دست بالا را در حرکت به سوی سوسیالیسم کسب کرده و تیره ” مصالحه جو ” ( منشویک ها ) را در موضع دفاعی قرارداد در حالی که درست برعکس روسیه در کلیه کشورهای اروپای امپریالیستی مرکز ” خط مصالحه ” ( و نه تیره رادیکال ) دست بالا را در جنبش های کارگری کسب کرده و تا به امروز بعد از گذشت صد سال از آن دوره، هنوز هم ” اروپای سوسیال ” را در موضع دفاعی و حتی در بی عملی و بی ربطی قرار داده است.
– تاکنون درباره دست آوردها و خدمات لنین و لنینیسم کتاب ها و مقالات متنوع و گوناگونی بوسیله سوسیالیست ها از منظرهای مختلف به رشته تحریر درآورده اند که دانش تاریخی و اجتماعی و شناخت بیشتر ما را از آن زمان ( بویژه در دو دهه اول قرن بیستم ) افزایش می دهند. اما نگارنده در اینجا به یک انگاشت و نکته اصلی در آثار لنین و لنینیسم اشاره می کنم که کمتر توسط این مورخین به آن پرداخته شده است. لنین و لنینیست ها از اوان مبارزه علیه خطوط انحرافی در درون انترناسیونال دوم نه تنها علیه جهان بینی اروپا محوری ( اروپا مرکز بینی ) حاکم در انترناسیونال دوم موضع روشن گرفتند بلکه بعد از پیروزی انقلاب اکتبر آن نظرگاه را بویژه از دو جهت مورد نقادی قرار داده و آن ها را به عنوان دو ” دُگم ” محکوم ساختند:
۱ – یکم اینکه اکثر رهبران شاخص درون انترناسیونال دوم بر آن بودند که حرکت به سوی سوسیالیسم و استقرار آن فقط و صرفا در کشورهای توسعه یافته سرمایه داری می تواند به وقوع پیوسته و پیروز گردد. ۲ – دوم اینکه اکثر رهبران درون انترناسیونال دوم درک به غایت یورو سنتریکی و نیمه قاره ای از انگاشت ملل و ملیت ها داشتند و بدین علت معتقد بودند که مردمان غیر اروپائی یعنی آسیائی ها، آفریقائی ها و مردمان آمریکای لاتین ( و حتی مردمان ساکن اروپای شرقی: آلبانی ها، صرب ها، رومانی ها و…. ) مجموعه هائی از تبارهای طایفه ای، قومی و ایلاتی بوده و ملت و ملیت نبوده و در نتیجه اصل حق تعیین سرنوشت ملی مشمول آنها نمی شود. لنین در مبارزه علیه مولفه های یوروسنتریسم و بویژه آن دو دُگم نه تنها از امر انتقال و شیفت مرکز جاذبه جنبش های توده ای به سوی سوسیالیسم از کشورهای امپریالیستی مرکز به کشورهای ” مشرق زمین ” ( چین، هندوستان، ایران و… ) استقبال کرد بلکه بعد از پیروزی انقلاب اکتبر این شیفت تاریخی را همراه با اصل حق تعیین سرنوشت ملی با برگزاری ” کنگره خلق های مشرق زمین ” در باکو در سال ۱۹۲۰، به پایه های اساسی انترناسیونال سوم افزود. در نتیجه تعجب آور نیست که انترناسیونال سوم تا پایان عمرش در سال ۱۹۴۳ برخلاف انترناسیونال های اول و دوم که در واقع اروپائی بودند با اتخاذ یک بُعد جهانی یک انترناسیونال جهانی واقعی باقی ماند.
– اما در ارتباط با جامعه شوروی جنبش رو به سوسیالیسم: با اینکه در سال های نخستین پس از انقلاب تحت رهبری بلشویسم لنینیستی در مسیر ایجاد ساختمان سوسیالیسم که هدف انقلاب اعلام گشته بود، به پیش رفت ولی مجموعه از شرایط عینی داخلی و خارجی بالاخره باعث گشتند که این روند در وسط راه از نفس بیافتد. عقب افتادگی و توسعه نیافتگی بخشی از واحد های اتحاد جماهیر شوروی ( عموما جمهوری های آسیای مرکزی و منطقه قفقاز ) و ماهیت سرمایه داری نیمه پیرامونی واحدهای دیگر ( روسیه، اوکرائین و… ) در داخل مرزهای شوروی از یک سو و تهاجمات نظامی و مداخلات گسترده نیروهای امپریالیستی علیه شوروی جوان از سوی دیگر نکات مهمی از مجموعه شرایط عینی داخلی و خارجی بودند که بالاخره باعث گشتند که ایجاد ساختمان سوسیالیسم به تدریج از سوسیالیسم به سوسیالیسم دولتی ( بویژه در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ ) تقلیل یابد. – مضافا در سال های بعد از پایان جنگ دوم جهانی و بویژه در دوره اوجگیری ” جنگ سرد ” دولتمردان حزب و دولت شوروی با تبلیغ استراتژی های توهم انگیزی مثل ” همزیستی مسالمت آمیز ” به دام سیاست ” رقابت مثبت ” با کشورهای غربی افتاده و با اتخاذ سیاست های ” کچ آپ ” ( رسیدن به آنها از طریق سبقت کلیه راه ها را برای بازگشت به مسیر ایجاد ساختمان سوسیالیسم، مسدود ساختند. بعد از درغلطیدن شوروی در باتلاق ” کچ آپ” ( همانطور که لنین نیز در آخرین سال های عمرش پیش بینی کرده بود )، مرکز ثقل انگاشت و حرکت نوین پیش به سوی سوسیالیسم بیش از پیش به کشورهای ” مشرق زمین ” ( کشورهای پیرامونی در بند نظام جهانی سرمایه داری )، منتقل گشت.
– در واقع کمونیست های چین تحت رهبری مائو تسهدون بودند که انگاشت حرکت به سوی ایجاد ساختمان سوسیالیسم را با تکامل لنینسم در کشوری بزرگ واقع در بخش پیرامونی در بند، به پیش بردند:. حرکت نوینی که شجره نامه و ارثیه دودمانی آن ( همانطور که در بخش ” درآمد ” این نوشتار به آنها اشاره گشت ) در شماره آینده این نشریه به تفصیل مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
منابع و مآخذ
۱ – کرنل وست، ایمی گودمن و دیگران، ” چرائی و چگونگی انقلاب در عصر کنونی “، در کنفرانس ” فوروم چپ ” در نیویورک، ۳۰ ماه مه ۲۰۱۴.
۲ – تئودورشینن، ” مارکس و مسیر روسیه “، نیویورک ۱۹۸۳.
۳ – یونس پارسا بناب، ” تکامل مارکسیسم در سه انترناسیونال “، واشنگتن ۱۹۸۳.
۴ – براین کولورنیس، ” یک قیام نوین در حال شکلگیری است ” در نشریه, ” بدیل سوسیالیستی “، ماه می – ژوئن ۲۰۱۴.
۵ – سمیرامین، ” جنبش های توده ای به سوی سوسیالیسم “, در مجله ” مانتلی ریویو “، سال ۶۶، شماره ۲ ژوئن ۲۰۱۴.
۶ – ویلیام فاستر، ” تاریخ ۳ انترناسیونال ” در دو جلد، انتشارات سوسیالیسم و آزادی، ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳.
یونس پارسا بناب