نقش منصور حکمت در جنبش کمونیستی(11)
بحث چپها با شما این است که کسب دولت پرولتاریا بدون حضور پرولتاریا برای “پرولتاریا“ غیر ممکن است. غیر از تلاش پرولتاریای متشکل و آگاه در جهت کسب قدرت، هر حزب و سازمانی به قدرت دست یابد، حتما نماینده بورژوا زیست. حکمت خیلی روشن میگوید که حزب کمونیست کارگری باید قدرت سیاسی را بگیرد:
“اولين نکتهاى که من ميخواهم بگويم و شايد کفر آلود
به نظر برسد اين است که اين حزب به قدرت سياسى نظر دارد و میخواهد قدرت سياسى را به دست بگیرد“
ملاحظه میکنید؟ آگاهانه دارد مارکسیسم را به دور میافکند به همین جهت میگوید میخواهم کفر بگویم. در واقع میگوید که نسبت به مارکسیسم مرتد شدهام.
حال از آقای منصور حکمت میپرسیم که چرا طبقه کارگر را از دایره انقلاب پرولتری خارج کرده ای؟ او جواب میدهد:
“اما من ميخواهم اينجا يک سئوال کفرآلود ديگر مطرح بکنم: اگر اين پروسه بيش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنيم به سازماندهى در ميان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و اينها را سازماندهي كنيم. در اين صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال يک عده از آنها بچهدار ميشوند، تعدادى مريض ميشوند و يک عده از آنها از کار سياسى کنار می کشند. در آخر ميبينيم که بعد از اين سالها ما ظاهرا از يک طرف آدمها را کمونيست ميکنيم و از طرف ديگر آنها بازنشسته ميشوند و از کار سياسى کنارهگيرى ميکنند.“
بعد معصومانه سؤال میکند: “ميشود در طي ٥٠ سال يک حزب کمونیستی در ميان کارگران کار کند و بعد از ٥٠ سال به قدرت برسد؟“ و خودش جواب میدهد“
براى من به عنوان يک عابر بىگناه در جامعه چنين انتظارى ممکن نيست، به خاطر اينکه اين ميراث تشکيلاتى، اين تعهد ايدئولوژيکى، اين آگاهى طبقاتى و اين رابطه حزب و طبقه به همين سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل نميشود. ما در زندگى سياسى خودمان باقى ميمانيم، در حالى که آن کارگرانى را که با آنها کار و فعاليت کردهايم، ميروند. و ما اين را در تجربه زندگى سياسى خودمان مي بينيم. اين حزبى بود که در اول ماه مههاى سنندج دخالت داشت، با محافل کارگرى مختلف که راديو گوش ميکردند، برنامههاى حزب و راديو را توزيع و تکثير ميکردند، به خارج سفر ميکردند، مرتبط بود و الان از خودمان ميپرسيم و ديگران از ما ميپرسند که پس چه شد آن نفوذى که ما داشتيم؟ جالب اين است که ما آن نفوذ کارگرى و ارتباطها را در دل و پس از سرکوبهاى خونين ٣٠ خرداد ٦٠ پيدا کرديم، بافت و پايه کارگرى داشتيم و الان نداريم. چه شدند؟ معلوم است، حوصله همه سر رفت، همه که منتظر نميشوند تا انقلاب بيايد و آنها را با خودش ببرد. بعد از مدتى تصميم ديگرى در زندگيشان ميگيرند و کار ديگرى ميکنند و يا اصلا ميگويند اين کار نتيجه و فايده اى ندارد. محافل کارگر و فعال کارگرى که در آن دوره ها با ما بودند، الان ميشنويم که دارند کار ديگرى ميکنند. “
موضعی را که در بالا خواندید، موضع یک انحلال طلب است. زیرا تمام حوادثی که حکمت برای کارگران یک کارخانه گفت، برای اعضای یک حزب نیز میتواند صادق باشد: عدهای به حزب رو میآورند، چند سال کار میکنند، بعضی زنان حزبی بچهدار میشوند، عدهای کار حزبی را کنار میگذارند و عدهیی تا به آخر میروند و غیره. در این صورت کار حزبی را نیز باید کنار گذاشت. ولی ما میبینیم که عدهای که میروند (کار حزبی را کنار میگذارند و یا میمیرند) عدهیی دیگر میآیند و ادامه میدهند. در جنبش کارگری هم همین طور است عدهای کمونیست میشوند. از طریق کمونیست شدهها تجربه به نسل بعد انتقال پیدا میکند، کمونیستهای نسل بعد که در همین حزب هستند، کار را ادامه میدهند. و تا به آخر.
منصور حکمت از این که کارگران مثل روشنفکران نیستند که با اولین آژیتاسیون به حزب رو آورند و در اولین شکست فرو بریزند، از این که کارگران به این آسانی دنبال کسی حلوا حلوا نمیکنند، سخت بر آشفته و برای این که چنین انتظاری برایش ممکن نیست، طبقه کارگر را رها کردهاست. و به آن نوع از “انقلاب پرولتری“ رو آورده که بدون پرولتاریا میخواهد با حزبش بدون انتظار و اتلاف وقت، قدرت سیاسی را برای “پرولتاریا“ کسب کند:
“بنا بر اين ما هم مثل احزاب بورژوائى براى قدرت خيز برميداريم، يعنى ما هم ميخواهيم قدرت را بگيريم.“
حال میشود دلیل صغرا کبراهای حکمت را در سخنرانی افتتاحیه کنگره دوم به روشنی درک کرد:
۱- تخطئه تشکلات چپ ایران: گذشته از مهر بی عملی به سازمانهای چپ که از تکرار آن بسیار لذت میبرد، اگاهانه مواضع چپ رادیکال ایران را تحریف میکند: “در نگرش سازمانى و فکرى چپ گفته ميشود که هر وقت ما آماده شديم، ميرويم قدرت را ميگيريم.“ این واقعیت ندارد. هیچ یک از سازمانهای چپ چنین نمیاندیشد. عموما معتقدند که با آماده شدن پرولتاریا (بسیج، متشکل شدن و کسب آگاهی بالا از اوضاع بینالمللی و داخلی ایران) و در عین حال پیدایش شرایط مساعد جهانی، پرولتاریا و در رأس آن حزب کمونیست واقعی و سرتاسری، میبایست نظام بورژوازی را درهم بکوبد و دیکتاتوری طبقه خود را مستقر سازد. نه این که حزب را به جای دولت بنشاند.
۲- آماده کردن اتمسفر کنگره برای بیرون کردن کامل طبقه کارگر از پروسه انقلاب: حزب کمونیست کارگری باید در متن قضایا باشد تا اخبار فعالیتهایش توسط رسانهها به خلقالله برسد، باید برود در احزاب سوسیال دموکرات، شوراهای شهرداریها، آنجائی که آخوند هست، ولی از رفتن در درون طبقه، ایجاد شوراهای علنی کارگری، ایجاد سلولهای حزبی مخفی برای ادامه کاری جنبش و بالا بردن آکاهی کارگران، خبری نیست. همه این صغرا کبراها برای این بوده است که بگوید طبقه کارگر میرود ولی کمونیستها و روشنفکران کمونیست شده میمانند.
در کنگره دوم حزب کمونیست کارگری، کم کم اعتراض کادرهای معتقد به نقش تاریخی طبقه کارگر در انقلاب ایران، بلند میشود. منصور حکمت برای آرام کردن آنها سعی میکند مواضع خود را قدری تلطیف کند: “يک حزب کارگرى با وجود اينکه در ميان کارگران در اقليت است، ميتواند در لحظات تاريخى تعيين کنندهاى، حرکت اکثريت کارگران را شکل بدهد، قيام کند و قدرت را بگيرد و نگهدارد و اصلا از اين طريق ميشود تبديل به اکثريت شود“.
این یک شعبده بازیست. چگونه میشود؛ یک عابر بی گناه که کار طولانی در بین طبقه کارگر را برنمیتابد، و معتقد است که کارگران میروند ولی امثال خودش میمانند، بتواند در “یک لحظهی تعیین کننده تاریخی“، اکثریت طبقه را بسیج، متشکل و آگاه برای کسب قدرت سیاسی نماید و قدرت را بگیرد؟ این یک شارلاتانیسم سیاسیست و هیچ ربطی به کمونیسم علمی و تحلیل دیالکتیکی از جامعه و طبقه ندارد.
منصور حکمت قادر نشد، بحرانی را که ناشی از اتخاذ مواضع ضد کمونیستی او در کنگره به وجود آمده بود، کنترل کند. این بحران در قدم اول به استعفای دهها کادر از حزب کمونیست کارگری انجامید، و در پروسه بعدی در درون حزب، انشعابات متعددی را باعث شد. حکمت دوباره بخش دیگری از جنبش کمونیستی را با مواضع سوپر ارتجاعی و مرتدانهاش اتمیزه کرد.
به هر جهت خط مشی کار پر سر و صدا و تبلیغی، باقی مانده حزب کمونیست کارگری را به علنی گری کامل سوق داد. در شرایطی که بورژوازی بینالمللی رابطه فشردهای با رژیم خونخوار جمهوری اسلامی دارد و هر اطلاعی را در اختیار آن میگذارد، علنی گری یعنی دم تیغ جلاد دادن مبارزینی که در ایران فعال هستند. علنی گری یعنی هماهنگ شدن با قوانین بورژوازی. به همین جهت کنگره سوم حزب کمونیست کارگری ایران در دامن بورژوازی امپریالیستی به طور علنی برگزار شد.
از این دوران واژه امپریالیسم، از فرهنگ حزب کمونیست کارگری برای مدتهای مدید کم رنگ شد، چون:
“رابطه با آمريکا با مخالفت ما روبرو نميشود. موضع مخالفت ما به عنوان يک جريان کمونيستى و سوسياليستى ضد اسلام با اينکه جريانات اسلامى با آمريکا رابطه دارند يا نه، جزو پروبلماتيکهاى ما نيست“
و سپس حکمت تا آنجا به فساد میگراید که میگوید:
“ما همچنين اسرائيل را به مثابه ملتى که در اينجا به دنيا آمده است در نظر ميگيريم. به لحاظ سياسى، اسراييل مدرنتر، دمکراتيکتر و غربى شدهتر است. اگر زندانهاى مخصوصى دارد، ولى امکان اعتراض و انتقاد هم در آنجا هست. چيزى که فکر نميکنم در زندانهاى ملک حسين و ملک فهد امکان داشته باشد.“ از این بهتر نمیشود مشاطهگر چهره رژیم جنایتکار صهیونیستی شد.
منصور حکمت برای توجیه خط مشی راست روانهاش، سعی میکند در رفقای خودش نسبت به چپ نفرت بیافریند.
این انسانی که تا این اندازه با فریادهای پرولتاریا پرولتاریا به انحطاط میرود و به ارتداد خود افتخار میکند، از اوضاع ایران آن روزی که کنگره سوم حزب کمونیست کارگری برگزار میشد، چنین ارزیابی میدهد:
“اينها [جمهوری اسلامی] قابل دوام نيست و پروسه رفتن اينها شروع شده.... آيا اجازه ميدهيم يکبار ديگر اپوزيسيون سنتى ايران، اين بار با آرايشهاى جديد... بيايد همين خانواده را متحدتر کند؟“
حکمت از اپوزیسیون سنتی؛ جبه ملی، نهصت آزادی، چریکهای اکثریت، سازمان فدائیان اقلیت، حزب رنجبران ایران و تمام سازمانهای چپ رادیکال ایران را میفهمد. و تا اینجا پیش میرود که به روشنی میگوید اینها همه با جمهوری اسلامی یک خانواده هستند. به عبارت دیگر او حزب رنجبران ایران و سازمان اقلیت و دیگر سازمانهای چپ رادیکال را در کنار حزب توده و اکثریت و سازمانهائی به مانند جبهه ملی قرار میدهد و همه را با رژیم جمهوری اسلامی یک کاسه میکند تا بریدن قطعی خود از چپ رادیکال را موجه جلوه دهد. ببینید او در مورد حزب رنجبران ایران و انتقاد عمیق و صادقانه ای که این حزب از خود کرده است، چه میگوید: “حزب رنجبران يک اطلاعيه داد و گفت ما اشتباه کرديم، بورژوازى را عمده کرديم و پرولتاريا را فرعى! خلق را با ضد خلق عوضى گرفتيم! - عين جملات خودشان - پربها داديم به ارتش و کم بها داديم به مردم! پر بها داديم به اسلام کم بها داديم به خواستهاى مردم! اشتباه کرديم ببخشيد! دوره اى بود بعد از ٣٠ خرداد و اعدامهاى شديد در زندانها و حزب رنجبران چطور ميتواند از اينکار پسر عموهاى خودش در حکومت دفاع کند؟“
یک کمونیست که واقعا آزادی طبقه کارگر از استثمار و ستم را خواهان است، و دلاش برای آزادی تمام ستم دیدگان و آزادیخواهان جامعه میطپد، سعی میکند پدیدهها و عوامل مثبت جامعه به ویژه عوامل مثبت در جنبش کمونیستی را متحد و متمرکز کند، سعی میکند همه جویبارهای پراکنده را به یک نهر خروشان علیه رژیم تبدیل کند. منصور حکمت اگر کمونیست بود، اگر در صفوف مردم جای داشت، میبایست به این انتقاد سازنده و صادقانه حزب رنجبران ایران خوش آمد میگفت، خوشحال میشد، و سعی میکرد دستی به سوی این حرکت مثبت دراز کند. ولی او همه اپوزیسیون منجمله حزب رنجبران را پسرعموهای جمهوری اسلامی معرفی میکند تا بگوید همه اخاند، از همه این پسر عموها بیزارم، باید بروم خودم یک پسر عمو پیدا کنم. و بعد میرود و پیدا میکند:
“وقتى من دو سال پيش به يک روزنامه در آلمان گفتم با پنج درصد جامعه که ميشود سه ميليون نفر، ما قدرت را ميگيريم، سلطنت طلب ها نگفتند نميشود، آمريکا نگفت نميشود، اين چپها بودند که گفتند نميشود... با سه ميليون نفر ميخواهيد قدرت را بگيريد؟! من الان ميخواهم اين عدد را پائين بياورم (خنده و کف زدن حضار). بنظر من با دو ميليون، با يک ميليون هم ميشود. چرا نميشود؟... وقتى حکومت مربوطه خودش نماينده يک اقليت ناچيز و سمبل عقب ماندگى و ارتجاع است و به زور اسلحه سر پا ايستاده، با دو نفر هم اگر بشود انداختش بايد انداخت. ولى چپى که ما داريم از آن جدا ميشويم، قصد ندارد کارى بکند. ميخواهد با رفيق خودش حال بکند.“
از این بگذریم که روند تاریخ موضع چپها را تأیید کرد، ولی آن دو نفر برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی پیدا شدند. خود جناب حکمت و رضا پهلوی وابسته به امپریالیسم آمریکا که گفت “میشود“.
بعد رضا پهلوی [رضا شاه دوم] را به کنگره علنی خودشان دعوتش کردند و او با ناز و کرشمه دعوت را رد کرد. آنگاه جشن نامزدی این پسر عمو و دختر عمو به صورت آکسیونهای مشترک در کانادا و آمریکا و میزگردهای مشترک در رسانههای سلطنت طلب، برگزار شد.
همان طور که مارکس به نقد آئینها و سیستمهای فلسفی گذشته پرداخت و از نفی آنها کمونیسم علمی سربرآورد، منصور حکمت (این کاریکاتور تروتسکی) نیز به نفی دستاوردهای کمونیسم علمی پرداخت و حکمتیسم (شکل کج و معوجی از تروتسکیسم) سربرآورد. چون مارکس و این کاریکاتور به لحاظ نفی اندیشههای پیشین یکسانند، حکمت پرستان قبول کردهاند، که حکمت مارکس زمانه است.
صحبتهائی از جانب بعضی جدا شدگان بعد از کنگره دوم از حزب کمونیست کارگری دال بر وابستگی مالی این حزب به اسرائیل به گوش میآید. ما این را نمیدانیم. و نمیتوانیم در مورد این ادعا قضاوت کنیم. زیرا چنین برچسبهائی دلائل قانع کننده غیر قابل رد میخواهد. ولی میتوان در مورد بعضی از عملکردهای سیاسی نوظهور حزب کمونیست کارگری بعد از کنگره دوم قضاوت کرد. در آلمان تا آنجا که بسیاری از کمونیستها شاهد بودهاند، از بعد از کنگره دوم حزب کمونیست کارگری، روابط بسیار گرم و حسنهای بین افراد این حزب و Anti-Deutschen (ضد آلمان ها = یک سازمان آلمانی وابسته به دولت صهیونیستی اسرائیل) وجود داشت (و یا هنوز هم دارد). در هر آکسیون ضد جمهوری اسلامی که ایرانیان چپ برگزار میکردند و افراد حزب کمونیست کارگری نیز حضور داشتند، این گروه پرچم اسرائیل را میآورند، کنار و یا جلوی آکسیون میایستادند و عکس میگرفتند. وقتی هم که اعتراض میشد و تظاهر کنندگان خشم خود را نشان میدادند و تلاش میکردند آنها را از تظاهرات خود دور کنند، اعضای حزب کمونیست کارگری بین معترضین و Anti-Deutschen، هائل میشدند و از آنها دفاع میکردند.. این عمل کرد را بسیاری از مردمی که در آکسیونهای ایرانیان شرکت کردهاند، دیدهاند.
طنز تاریخ گزنده است. منصور حکمت که به قول خودش در کردستان پایه کارگری داشت، کارگران را رها کرد و رفت اروپا ولی کارگران کردستان ماندند و مبارزه را ادامه دادند. و اکنون حزب کمونیست ایران نفوذ نسبی در بین آنها دارد. زنان کارگری نیز که به جنبش کمونیستی پیوسته و بچهدار هم شدهاند، به علت شرایط سخت زندگی باید روزی ۱۲ ساعت در کارخانهها کار کنند. ولی زنان کمونیست حزب کمونیست کارگری که بچهدار هم نشدند، تحت رهنمودهای منصور حکمت به اروپا فرار کردند و کارگران زن بچهدار شده در کارخانهها را تنها گذاشتند.
این است طنز تلخ تاریخ. هیچ عاملی مثل روند زندگی حقیقت درونی آدمها را رو نمیکند. روند زندگی، همه ناگفتنیهای درونی انسان ها را با صدای بلند میگوید، همه اندیشه ها را با معیار عمل محک میزند و انسانها را آن طور که هستند مینمایاند نه آن طور که مایلاند نشان داده شوند.
جمعبندی:
چند ماه بعد از به قدرت رسیدن رژیم سرمایهداری مذهبی جمهوری اسلامی، تعقیب و سرکوب جنبش انقلابی به ویژه جنبش کارگری و کمونیستی آغاز گردید. جنبش مجبور به عقب نشینی شد. پراکندگی آغاز گردید. اشتباهات سیاسی و تاکتیکی اغلب سازمانهای کمونیستی در ارتباط با مسائل حاد جامعه، به گسترش پراکندگی و تعمیق بحران دامن زد. تعدادی از اعضای سازمانهای کمونیستی از سازمانهاشان جدا شدند و پروسه اتمیزه شدن این جنبش شدت گرفت. اتحاد مبارزان کمونیست به صورت سازمانی کوچک و ناشناخته وارد گود شد و با لفاظیهای پرولتر پرولتر و ارائه فرمولهای عام کلاسیکرهای مارکسیست، توانست به سازمان کومله کردستان ایران نزدیک شود و بعضی از کادرها و اعضای سابق سازمانهای کمونیستی را به خود جلب کند. از ادغام این دو سازمان، حزب کمونیست ایران به وجود آمد. این حزب تحت سیاستها و تاکتیکهای تروتسکیستی منصور حکمت همان اشتباهات سازمانهای جنبش کمونیستی را به اشکال دیگر در حالی تکرار میکرد که این سازمانها پروسه انتقاد از خود را میگذراندند. حزب کمونیست تحت این سیاستها هر روز دچار بحران لاینحلی میشد تا این که منصور حکمت با سازمان خودش و تعدادی اعضای جدید کرد، انشعاب کرد و راهی خارج از کشور شد. در اروپا او گام به گام به طور آشکار ارتداد خود به طبقه کارگر را اعلام کرد. این بزرگترین بحران در حزب کمونیست کارگری بود که باعث استعفای دهها عضو و در پروسه بعدی انشعاب و اتمیزه شدن این سازمان گردید.
سبک کار پر سر و صدا، نفی کامل تمام بخشهای جنبش کمونیستی ایران و جهان، تلاش برای انهدام تمام سازمان های کمونیستی، قرار دادن تروتسکی در مقام یک کمونیست و کشیدن لنین به پائین در مقام یک بورژوا، تخطئه کامل دستاوردهای اتحاد شوروی تحت رهبری استالین و دستاوردهای انقلاب دمکراتیک و سپس سوسیالیستی چین تحت رهبری مائوتسه دون، در پیش گرفتن سبک کار تروتسکیستی سازمانی در شکل ایجاد فراکسیون در حزب کمونیست، جنبش کمونیسیت ایران را دچار آشفته فکری و پراکندگی نمود. خوشبختانه پروسه تعمیق بحران این ایدئولوژی و سیاستها، شکست کامل آنها و تلاش کمونیستهای راستین در زدودن این انحرافات و دیگر انحرافات موجود باعث انسجام گام به گام و مجدد جنبش کمونیستی گردید که این پروسه در حال تعمیق است.
پایان
بهرنگ ۰۳/۰۶/۲۰۲۰